آلادپوش گفت: نمیتونن تا اول مهر صبر کنند که مدارس و دانشگاه ها شروع بشه. قرار شده از همین تابستون شروع کنند تا وقتی رسید به اول مهر، مدارس و دانشگاه ها هم درگیر بشن. بعدش بستگی به عملکرد رژیم داره. اگه به بهانه بیماری و آنفولانزا و این چیزا مدارس و دانشگاه ها رو تعطیل کرد، ینی درست زدیم و اگه شهریور و مهر بگذره و به آبان و آذر بکشونیم، کار رژیم تمومه.
اینو گفت و شربتشو برداشت و سر کشید.
سوزان پرسید: اما اگر تعطیل نکنه و عجله ای هم برای جمع کردن کف خیابون نداشته باشه چی؟
آلادپوش گفت: نمیدونم. خب طبیعتا وقتی فرسایشی بشه، خیلی به ضررمون تموم میشه. چون آمریکا و اسراییل و ما و شما و همه مجبوریم برای اینکه آتیشش خاموش نشه، تند تند کاغذامون رو کنیم و آدمامون بسوزونیم و ... حتی دوس ندارم بهش فکر کنم.
سوزان پرسید: خب مریضین که ریسک کنین؟ این که گفتی، حداقل پنجاه درصدش ریسک خالصه. حتی بیشتر. شاید هفتاد هشتاد درصدش.
آلادپوش ته مانده شربتش هم خورد و گفت: چیکار کنیم پس؟ مجبوریم. نه تنها ما. بلکه همه اپوزیسیون و مخالفان رژیم درحال پیر شدن هستیم و جذب نداشتیم. بدنه ما خسته و فرسوده است. مجبوریم دست به این قمار بزنیم. یا میگیره یا ...
سوزان گفت: یا همتون به فنا میرین! خب احمق جون این همون چیزیه که اون مامور اسراییلیه و نوردخت و اینا میخوان. میخوان همتون سرتون بخوره به سنگ و هر چی برگ برنده دارین رو کنین و تهش هم هیچ! چرا خودتون به کشتن میدین اُسکلا؟
آلادپوش گفت: نه ... کشتن نیست ... این بار کارِ رژیم تمومه. قرار شده همه پشت هم باشیم. قرار شده از چهار طرف حمله کنیم.
سوزان گفت: از ما گفتن بود. خودت میدونی که تا حالا حرفی نزدم الا اینکه خوبیِ تو و بقیه رو خواستم. وایسا ببینم ... نکنه مریم هم متقاعد شده که بیاد وسط؟
آلادپوش گفت: برای همین اینجام. من فردا پس از سالها با مریم دیدار دارم. نظرت چیه؟ چیکار کنم بنظرت؟
سوزان: بنظرم قرارتو بنداز عقب. بگو دارم مشورت و امکان سنجی میکنم. بگو یه ایده تپل دارم. بذار فعلا همه اظهار نظر کنند تا کومله هم شروع کنه و ببینیم چه تخم دو زرده ای میخوان بذارن. صبر کن فعلا. دیر نمیشه.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
چهار روز بعد...
جلسه محمد با سایر معاونت ها برگزار شد. سر ساعت. محمد شروع کرد و نیم ساعتِ اولِ جلسه رو جوری مدیریت کرد که همه گزارشاتشون رو بدن. یکی از مدیریت فجازی گفت. یکی دیگه از تحرکات میدانی داخلی و خارجی گفت. یکی از گزارشات مردمی حرف زد. یکی هم تمام خلاصه وضعیت های شش ماه اخیر رصد و پایش رو مطرح کرد.
بعد از اینکه همه حرف زدند، محمد شروع کرد و گفت: ما دیروز به همه مبادی ذی ربط نامه زدیم و هشدار دادیم که علاوه بر زیاد شدن تحرکات مرزی دشمن در شمال غرب و غرب کشور، همه دستگاه ها در هشیاری کامل باشند. مطابق اطلاعات موثق، همین تابستان، ینی شهریور و مهرماه برنامه هایی توسط سرویس های معاند به همکاری گروهک های برانداز و تجزیه طلب برای بر هم زدن نظم و امنیت عمومی پیش بینی و طراحی شده. لطفا هماهنگ عمل کنید. بهانه دست کسی ندید. مخصوصا در موضوعات مرتبط با بانوان خیلی احتیاط کنید و از هر عملی که باعث تحریک احساسات عمومی به نفع دشمن بشه پرهیز کنید. لطفا به ستاد کل نیروهای مسلح، ستاد امر به معروف و نهی ازمنکر، کلیه ادارات و نهادهای دولتی و حتی مرتبط، نامه پیرو و عطف بزنید و هشدار بدید. حتی به اعزه محترم روحانی و ائمه جمعه نامه بزنید و براشون جلسات اگاه سازی در خصوص مقوله زن و آزادی های اجتماعی و مسائل مدنی و امثال اون برگزار کنید. این وضعیت تا جلسه بعدی باید ادامه داشته باشه. همه باید توجیه باشند. علی الخصوص جامعه متدینین. اگر اتفاقی افتاد، هیچ اجتماع و راه پیماییِ خودجوشی نباید برگزار بشه. باید تماما هماهنگ بشه. چرا که دشمن اینبار خیلی پیچیده تر قراره عمل کنه. بعلاوه ادمین های کانال ها و سوپر گروه های مجازی. از هر جبهه و جناحی که باشند. حتی بنظرم تا فرصت داریم چند جلسه آگاه سازی برای ادمین ها برگزار کنید و گوشی رو بدید دستشون تا حساب شده پست بذارن. با کسی شوخی نداریم. شرایط کاملا حساس اعلام شده...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت بیست و نهم»»
بابک به استقبال یکی از گروه هایی رفت که برای آموزش به لندن اومده بودند. در رستوران فرودگاه نشسته بود و در حال خوردن قهوه اش بود که از یکی از گوشیهاش پیامی دریافت کرد. نوشته بود «1»
متوجه شد که تا یک دقیقه دیگه باید با محمد ارتباط بگیره. خطشو عوض کرد و منتظر موند تا محمد باهاش ارتباط بگیره.
محمد: سلام. روز بخیر
بابک: سلام آقا محمد. نوکرم.
محمد: چطوری؟ چه خبر؟ سرما خورده بودی بهتر شدی؟
بابک با تعجب جواب داد: آقا دم شما گرم! پریشب یه آمپول زدم و الان بهترم. حاجی خیلی دقیق آمارمو داریا.
محمد: پس فکر کردی میفرستمت تو دهن شیر و ولت میکنم؟
بابک: خدا از بزرگی کمِت نکنه. جونم؟ امر؟
محمد گفت: این چندمین گروهه که داره میاد لندن؟
بابک گفت: سومین گروهه. با این گروه که بیان، میشه 55 نفر تا حالا اومدن. البته با خانواده.
محمد گفت: خیلی خب. همون هتل قبلی دیگه؟
بابک: آره. چطور؟
محمد: هتلشون عوض کن. البته واسه گروه های بعدی. یه بهانه ای بیار و هتلشون عوض کن.
بابک: نمیگی که چرا اما چشم. عوض میکنم.
محمد: نه اتفاقا بهت میگم چرا ... چون از دوره های بعدی احتمالا آدم گنده هاشون میان. باید یه جای بهتر براشون اجاره کنی. بیست و چهاری در خدمتشون باش. آمار جلساتشون با ثریا میخوام. هی ول نکن برو. بیشتر دل بده به کار.
بابک: چشم. به خدا مریض بودم که اونطوری شد.
محمد: داره 58 ثانیه مون تموم میشه. حواست باشه. دیگه تاکید نکنم.
بابک: چشم ارباب. چشم.
اینو که گفت، قطع شد. بابک هم خطشو فورا عوض کرد و نشست تا هواپیما بشینه.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
محمد در حال مطالعه گزارش سعید بود. سعید روبروش ساکت نشسته بود و داشت با خودکارش روی یه تیکه کاغذ، نقاشی محمدو میکشید.
محمد سرشو بالا آورد و با تعجب گفت: مگه قرار نبود این سه تا فیلنامه مصوب نشه؟ مگه کارشناس فرهنگی خودمون نگفته بود شائبه همجنس بازی در دو تا نقش اول که خانم هستند درفیلنامه وجود داره؟
سعید گفت: درسته. حق با شماست.
محمد عینکشو درآورد و گفت: دومی چرا تایید شده؟ چرا به این مجوز دادند؟ مگه کارشناس خودمون ننوشته که این فیلنامه به بهانه بررسی تاریخی تشکل های زنانه، داره بی قانونی و سرکشی را به اسم جنبش مدنی جا میزنه؟ باید حتما نقش اول، روسریشو بزنه سرِ چوب تا بفهمن که این بوداره؟ ینی از نمادسازی روسریهای سفید که از میخِ در و دیوارِ اتاقها آویزون شده چیزی نمیفهمن؟ اونم مالِ کی؟ دوره رضا شاه!
سعید با تاسف گفت: متوجهم.
محمد صداشو بلندتر کرد و گفت: این سومیه که از همش ضایع تره! چرا این مجوز گرفته؟! ای خدا من نمیدونم اینا فکر کجا میکنن که فله ای مجوز میدن؟ کارشناسِ خبره ما در حوزه هنر اینجا نوشته این فیلنامه که به اسم و بهانه مریخی بودن و این چیزاست، داره از بالا و مثلا از مریخ، به همه روابط انسانی و اسلامی و محرم و نامحرم میخنده و علنا داره میگه مریخ دستِ زنا هست و روی کره زمین هم قرار بوده زنا همه کاره بشن و اگه مردا نبودن، حکومت جهانی زنانه تشکیل میشد! به اینم مجوز دادن؟ داریم مگه؟
سعید سرشو انداخت پایین. محمد دیگه حرفش نمیومد. اما دلش طاقت نیاورد و گفت: هر چی ما حرص میخوریم و نظر کارشناسی و مستدل میذاریم رو درخواست مجوزها و میشینیم این و اونو میبینیم و دوره های توجیهی برای متولیان فرهنگی میذاریم و هزار تا دستورالعمل و ابلاغیه مینویسیم و در قالب تحلیل و خبر، ناب ترین و دسته اول ترین حرفا رو بهشون میزنیم، اینا انگار نه انگار! ما شدیم پلیس بد! شدیم حرص بخور معرکه! آخرشم متدین ها میان میگن چرا نهادهای نظارتی و امنیتی نظارت نمیکنن؟! آخه ... لا اله الا الله!
سعید همچنان سرش پایین بود. محمد گفت: همشو صورت جلسه کن. همه نظرات کارشناسی و برگه ابلاغیه ما و مخالفت ما با این بسته های محتوایی معارض با قانون و عرف و دین جمع کن تا بفرستم تهش معاون وزیر یا حتی خود وزیر تصمیم بگیره. چیکار کنم؟ به کی بگم دیگه؟
سعید سرشو آورد بالا و گفت: چشم. آقا شما از بابک خبر دارین؟
محمد گفت: آره. چند دقیقه پیش حرف زدم باهاش. چطور؟
سعید گفت: از زندیان حرفی نزد؟ چون چیزی که میخوام بگم درباره زندیانه.
محمد گفت: نه. چیزی نگفت. چی شده؟
سعید جواب داد: زندیان دیشب وارد ایران شده. الان هم آمارشو دارم. تهرانه.
محمد گفت: عجب! منتظرش بودم. راستی مجید رو پیج های بچه های زندیان کار کرد؟
سعید گفت: بگم خودش بیاد؟
محمد گفت: بگو بیا ببینم چیکار کرده؟
چند لحظه بعد مجید وارد شد. ماسک زده بود. محمد پرسید: خیر باشه ان شاءالله!
مجید گفت: بزرگوارید. یه کم تهِ گلوم میسوزه گفتم احتیاط کنم. شاید ویروسی باشه.
محمد: مجید از پیج ها بگو. چیکار کردی؟
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
مجید گفت: پیج ها بیشتر از چیزیه که فکرشو میکردم. الگوی درختی همشو درآوردم. حتی سه چهارتاشو هک کردم. همش متعلق به اینفلوئنسرهای بهایی هست. مشغول تبلیغ مُد و آموزش رقص و حرفای روزمره و پخت و پز غذا و نوشیدنی ها و این چیزا.
محمد گفت: ینی سبک زندگی! مشغولِ نشون دادن و ترویج سبک زندگیشون هستن. درسته؟
مجید گفت: دقیقا. یکی از فعال ترین اکانت ها که هک کردم، متعلق به دختری هست به نام شبنم. شبنم طالعی. مُخ آی تی و یکی از محبوب ترین شاخ های اینستا که خبرنگار بوده و حتی سه چهار تا از فوتبالیست هامون هم بهش پیام میدن و ازش التماس دعا دارن!
محمد پرسید: خدا کنه تهِ حرفت درباره این دختر، یه چیز بدردبخور داشته باشی.
مجید گفت: اختیار دارید. سه تا مسئله درباره این دختر مطرحه که عینا مرتبط به سوژه های شماست. اولیش اینکه این خانم، دخترِ همین طالعی هست که به جای اصل اومده و ...
محمد فورا گفت: که شده مدیر عامل همین هلدینگه؟
مجید گفت: دقیقا. دومین نکته اش اینه که چند هفته پیش با ثریا ازدواج کرده! در مسیر ترویج همجنس بازی و این حرفا.
محمد گفت: همین ثریای خودمون؟
مجید گفت: بله. همین که آقا بابک باهاش کار میکنه. البته عکس و فیلم مراسم نذاشته اما اعلام کرده و الان هم فکر کنم داره با ثریا زندگی میکنه.
محمد گفت: بابک چیزی نگفته بود. شایدم نمیدونه. که اگر ندونه، با اینکه خیلی به ثریا نزدیکه، این ینی ثریا یه نقشه هایی داره. البته به ثریا هم نمیخورد اهل این کثافت بازیا باشه! ازش یه چهره بد اخلاق و عبوس داشتم.
مجید: خب اگه نکته سوم بگم، این احتمالی که گفتید تقویت میشه.
محمد: بگو!
مجید: این که احتمالا دارن میارنش ایران!
محمد با تعجب پرسید: کی؟ شبنم؟
مجید گفت: بله. به احتمال قوی. چون قراره به مناسبت فارغ التحصیلی دانش آموخته های موسسه تربیت بازیگری و نویسندگی خواهر ثریا یه جشن بگیرن و میهمان ویژه شون همین شبنم طالعی هست.
محمد حسابی تو فکر رفت. مجید و سعید که این حالت محمدو دیدند، هیچی نگفتند و ترجیح دادند ساکت بشینن.
محمد لحظاتی بعد بلند شد و شروع به راه رفتن کرد. بعدش رفت سراغ تخته وایت برد و این کلمات را نوشت و به هم ارتباط داد: بهاییت، اینستاگرام، دختر، همجنس بازی، اینفلوئنسر، بازیگری، شبکه مخفی ... ثریا، طالعی، شبنم، ارتش آزاد زنان، زندیان، فیلم، زن ... دختر ...
مجید یه لحظه دستشو آورد بالا و آروم گفت: حاج آقا جسارتا یه کلمه هم من بگم؟
محمد همین طور که روبرو تخته بود و به این کلمات نگاه میکرد گفت: میشنوم!
مجید کلمه ای گفت که برای یک لحظه محمد خشکش زد. مجید گفت: لطفا این کلمه رو هم بنویسید «کورد»
محمد برگشت و به مجید نگاه عمیقی کرد و گفت: نگو شبنم اصالتا کُرد هست و باباش هم ...
مجید سرشو تکون داد و گفت: دقیقا همینه. دختره کُرد هست و در بیوی پیجش نوشته «کوردم»
سعید هم جرات حرف زدن پیدا کرد و گفت: حالا اینا رو بذارین پای همون خبری که سوزان به ما داد که قراره منافقین با کومله بریزن رو هم و اینا ...
محمد سرِ ماژیکش گذاشت روش و رو به طرف سعید و مجید ایستاد و گفت: یک جرقه اجتماعی همانا و یک جنگ تمام عیار شهری هم همانا! همه نیروهاشون هم فرستادند داخل. تا زندیان هم خامِ این ثریای عفریته شد و سرِ پیری پاشد اومد ایران. پس هر خبری هست، تو خودمونه.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
ـ🍭♥️🍭♥️🍭♥️
ـ🎀🍃🎀🍃🎀
ـ♥️🍭♥️🍃﷽
ـ🍃🎀🍃
ـ🍭♥️
ـ🎀 #ابروی_رنگ_شده
❓آیا واجبه که خانمها سرمه چشم، اصلاح صورت و ابروهاى رنگكرده رو از نامحرم بپوشونن؟
📚 آیات عظام سیستانى، مکارم و نورى: پوشوندن این موارد از نامحرم واجب نیست.
📚آیات عظام خامنهاى، فاضل و وحید: بستگی به عرف داره؛ عرف شهر و منطقه خودتون. اگه عرفاً آرایش و زينت بهحساب بیان، پوشوندن اونا واجبه.
⭕️نکته: همه مراجع نظرشون اینه که مواردی که گفته شد، اگه باعث فساد یا گناه خاصی بشه و یا جلب توجه مرد نامحرم کنه، باید پوشونده بشن.
🔺خامنهاى، استفتا، س۴۷۷ و ۵۶۴؛ دفتر: وحید؛ سیستانى، Sistani.org، (زینت)؛ مکارم، استفتائات، ج۲، س۱۰۳۴ و ۱۵۱؛ همان، ج۱، س۸۰۲؛ نورى، استفتائات، ج۱، س۴۹۱ و ۵۴۲ و ۵۰۰؛ پرسمان احکام.
⬅️ احکام به زبان خیلی ساده
🍭
🍃🎀
♥️🍭♥️
🎀🍃🎀🍃
🍭♥️🍭♥️🍭
🍃🎀🍃🎀🍃🎀
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹
🔸وقتی قول دادم جبران کنم، در باز شد!🔸
👈 (خاطره ای در مورد عواقب #کتمان_شهادت)
▫️خیلی سخت است کسی در مقام شهادت دادن باشد اما شهادت را انکار کند. گاهی به خاطر «یک ریال»، انسان را زمین می زنند! من آنچه برای خودم واقع شده را برای شما می گویم که سعی کنید برایتان تکرار نشود.
▫️زمانی که قم زندگی می کردم، گاهی به زیارت حضرت #علی_بن_جعفر (سلام الله علیه) می رفتم. امامزاده ای است و علاقه داشتم به آنجا بروم. یکبار که اتوبوس سوار شده بودم، کنار دست من هم یک آقای سیدی نشسته بود. آن موقع، فاصلۀ بین حرم تا علی بن جعفر را یک ریال می گرفتند. شاگرد رانندۀ این اتوبوس آمد و پول ها را جمع کرد. سراغ آن سید آمد که بگیرد. گفت من دادم به شما! شاگرد گفت ندادی! این سید گفت که این آقا شاهد بودند که من دادم.
من اگر کمی بیشتر #دقت_میکردم به یاد می آوردم. منتها برای این که وقتم را صرف این مسائل نکنم، فکر کردم وارد بحث اینها نشوم. گفتم که من توجه نداشتم. مسألۀ ساده ای به نظرم رسید و از کنار آن رد شدم.
▫️آمدم در این حرم امامزاده. هر وقت آنجا می آمدم، حالت اقبال و توجه برایم محسوس بود. این دفعه در باز بود، اما در بسته بود!! وقتی آنجا نشستم دیدم، که اصلاً مثل این که داخل حرم نیستم! نه اقبالی، نه توجهی، نه حال عبادتی، هیچ چیز نداشتم. متوجه شدم که یک اشکالی در کار بوده. مسأله ای بوده. امامزاده که همان است که همیشه بود. پس من #عوض شده ام.
▫️گاهی هست که انسان به حضور امامزاده می رود اما چیزی نمی بیند. می گوید امامزاده از آن امامزاده های صحیح النسب نیست! نمی گوید حال خودش و راه آمدنش و ظهورش و حضورش درست نیست. ضعف خودش را به امامزاده نسبت می دهد و با خودش می گوید امامزاده ها فرق می کنند؛ بعضی هایشان چیزهایی دارند که به آدم بدهند ولی بعضی هایشان چیزی ندارند که به آدم بدهند!! خب اگر انسان افتاد در این دنده، مشکل می شود. همیشه خودش را توجیه می کند.
▫️من دیدم که نه! این امامزاده کسی نبوده که من بتوانم در رابطه با آن بگویم که این، دارایی ای ندارد. فکر کردم، یادم آمد که نسبت به این جریانی که در اتوبوس اتفاق افتاد، مسامحه کردم. شاید نیم ساعت من بر اساس همین مسأله به ایشان التماس می کردم و قول می دادم که من می روم و او را هر جوری هست پیدا می کنم و #جبران می کنم. بعدش #در_باز_شد! وقتی من از روی صمیمیت قول دادم، برگشت به همان حالت های قبلی.
▫️مدتی دنبال او می گشتم تا او را پیدا کردم. گفتم آقا آن روز شما در اتوبوس من را به شهادت طلبیدی و من مقصرم در رابطه با شما. گفت: «آقا دقت کنید، این مسامحه ها گاهی مسأله ایجاد می کند». خودش این کار را حمل به عمدی بودن هم نکرد. خودش می دانست. اما به هر حال، گاهی هست که در مقام شهادت، مسامحه کردن مسأله ساز می شود.
▫️کتمان شهادت، خیلی مسأله بزرگی است. قرآن می گوید «و من اظلم ممن کتم شهاده عنده من الله». در این انتخابات گذشته، من بنا داشتم اصلاً نظری ندهم. یکی از آقایان شرکت کننده، نامه ای را آورد که آن کسی که قبل از شما بوده و در این مقام خدمت می کرده، این جور درباره من گفته. شما در رابطه با این، چه می گویید؟ در واقع استشهاد کرد. دیدم مقام، مقام شهادت است و کتمان شهادت، بد است. با اینکه دوست نداشتم در این قسمت مداخله کنم، اما دیدم مسأله، مسألۀ دیگری است. برای کتمان شهادت، چه جوابی به خدا بدهم؟ آن #چوبی که در علی بن جعفر خوردم، کمک کرد که دیگر این چوب دوم خورده نشود. گاهی همین چوب ها، به انسان کمک می کند. یکی از الطافی که خدا در زندگی مؤمن به او دارد این است که او را به خود واگذار نمی کند. نگهش می دارد.
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
امید جهان خواننده، وقتی همه میترسن از تیم ملی حمایت کنن و فحش میخورن حمایت کرده، یکی بهش گفته خیلی مردی، هرچی فحش میخوری مال من، جوابش خیلی خوبه....
این روزها هرکی از تیمملی حمایت میکنه تو اینستاگرام باید ازش تقدیر و تشکر کرد تا از فحشهایی که میخوره ناامید و دلسرد نشه
#حسین_دارابی
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
💠 صدور زن زندگی آزادی به کرهجنوبی
🇺🇸 "خانه میمون" برای خوشگذرانی سربازان آمریکایی!
🔻 زیادهروی #سربازان_آمریکایی در خوشگذرانی و #تجاوز_به_زنان #کره_جنوبی که در کمپهای اطراف پادگانهای نظامی مستقر بودند باعث رواج شدید #بیماریهای_مقاربتی نظیر VD در میان آنها شد.
🔻 نتایج مطالعه ارتش ایالات متحده نشان داد که از هر هزار سرباز در کره، ۵۶۸ نفر به VD مبتلا هستند، در حالی که استاندارد ابتلا به این بیماری در جهان ۱۱۱ نفر در هر هزار نفر بود.
🔻 پنتاگون و دولت کره جنوبی در سال ۱۹۶۰ تصمیم گرفتند برای تضمین بهداشت جنسی سربازان آمریکایی مکانهایی را ایجاد کنند تا بهداشت زنان راحتی را کنترل و در صورت لزوم آنها را درمان کنند.
🔻 زنها پس از انتقال به این مکانها مورد بازرسی پزشکی قرار میگرفتند، و به آنهایی که دچار بیماری بودند پنیسیلین تهیه شده توسط ارتش ایالات متحده تزریق میشد و تا زمانی بهبودی در آن مکان به خصوص محبوس میماندند. و در صورت بهبودی برای خدمات رسانی به مشتریان آمریکایی خود بازگردانده میشدند.
📛این مکانها بعدها به #خانه_میمون معروف شد؛ «چوی هی شین»، فعال اجتماعی چینی میگوید: بدن زنان و دختران آنقدر پر از آنتیبیوتیک میشد که دستهایشان آویزان شده بود، و مثل میمونهای در قفس راه میرفتند! این زنان اغلب اوردُز میکردند و عدهای جان میباختند و در قبرستانی که مخصوص کارگران جنسی بود دفن میشدند.
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر #صلوات ، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 درباره بلایی که در کشورت بر سر مهاجران آمد فکر کن!
پاسخ کی روش به سوال خبرنگار انگلیس که پرسیده بود آیا شما از اینکه در کشوری که زنان را سرکوب میکنند مربیگری میکنید راضی هستید؟
🔹«چقدر به من میدهی که این سوال تو را جواب بدهم؟ چقدر میدهی؟ با رییست صحبت کن و آخر جام جهانی اگر پیشنهاد خوبی بهم بدهی جواب سوالت را می دهم. حرف توی دهان من نگذار. هر وقت گفتی چقدر میدهی جواب سوالت را میدهم. بهتره در آنچه در کشورت انگلیس میگذره فکر کنی. و در حالی که سالن کنفرانس را ترک میکرد گفت: «درباره بلایی که در کشورت بر سر مهاجران آمد فکر کن!»
#حسین_دارابی
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂