آلادپوش گفت: نمیتونن تا اول مهر صبر کنند که مدارس و دانشگاه ها شروع بشه. قرار شده از همین تابستون شروع کنند تا وقتی رسید به اول مهر، مدارس و دانشگاه ها هم درگیر بشن. بعدش بستگی به عملکرد رژیم داره. اگه به بهانه بیماری و آنفولانزا و این چیزا مدارس و دانشگاه ها رو تعطیل کرد، ینی درست زدیم و اگه شهریور و مهر بگذره و به آبان و آذر بکشونیم، کار رژیم تمومه.
اینو گفت و شربتشو برداشت و سر کشید.
سوزان پرسید: اما اگر تعطیل نکنه و عجله ای هم برای جمع کردن کف خیابون نداشته باشه چی؟
آلادپوش گفت: نمیدونم. خب طبیعتا وقتی فرسایشی بشه، خیلی به ضررمون تموم میشه. چون آمریکا و اسراییل و ما و شما و همه مجبوریم برای اینکه آتیشش خاموش نشه، تند تند کاغذامون رو کنیم و آدمامون بسوزونیم و ... حتی دوس ندارم بهش فکر کنم.
سوزان پرسید: خب مریضین که ریسک کنین؟ این که گفتی، حداقل پنجاه درصدش ریسک خالصه. حتی بیشتر. شاید هفتاد هشتاد درصدش.
آلادپوش ته مانده شربتش هم خورد و گفت: چیکار کنیم پس؟ مجبوریم. نه تنها ما. بلکه همه اپوزیسیون و مخالفان رژیم درحال پیر شدن هستیم و جذب نداشتیم. بدنه ما خسته و فرسوده است. مجبوریم دست به این قمار بزنیم. یا میگیره یا ...
سوزان گفت: یا همتون به فنا میرین! خب احمق جون این همون چیزیه که اون مامور اسراییلیه و نوردخت و اینا میخوان. میخوان همتون سرتون بخوره به سنگ و هر چی برگ برنده دارین رو کنین و تهش هم هیچ! چرا خودتون به کشتن میدین اُسکلا؟
آلادپوش گفت: نه ... کشتن نیست ... این بار کارِ رژیم تمومه. قرار شده همه پشت هم باشیم. قرار شده از چهار طرف حمله کنیم.
سوزان گفت: از ما گفتن بود. خودت میدونی که تا حالا حرفی نزدم الا اینکه خوبیِ تو و بقیه رو خواستم. وایسا ببینم ... نکنه مریم هم متقاعد شده که بیاد وسط؟
آلادپوش گفت: برای همین اینجام. من فردا پس از سالها با مریم دیدار دارم. نظرت چیه؟ چیکار کنم بنظرت؟
سوزان: بنظرم قرارتو بنداز عقب. بگو دارم مشورت و امکان سنجی میکنم. بگو یه ایده تپل دارم. بذار فعلا همه اظهار نظر کنند تا کومله هم شروع کنه و ببینیم چه تخم دو زرده ای میخوان بذارن. صبر کن فعلا. دیر نمیشه.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
چهار روز بعد...
جلسه محمد با سایر معاونت ها برگزار شد. سر ساعت. محمد شروع کرد و نیم ساعتِ اولِ جلسه رو جوری مدیریت کرد که همه گزارشاتشون رو بدن. یکی از مدیریت فجازی گفت. یکی دیگه از تحرکات میدانی داخلی و خارجی گفت. یکی از گزارشات مردمی حرف زد. یکی هم تمام خلاصه وضعیت های شش ماه اخیر رصد و پایش رو مطرح کرد.
بعد از اینکه همه حرف زدند، محمد شروع کرد و گفت: ما دیروز به همه مبادی ذی ربط نامه زدیم و هشدار دادیم که علاوه بر زیاد شدن تحرکات مرزی دشمن در شمال غرب و غرب کشور، همه دستگاه ها در هشیاری کامل باشند. مطابق اطلاعات موثق، همین تابستان، ینی شهریور و مهرماه برنامه هایی توسط سرویس های معاند به همکاری گروهک های برانداز و تجزیه طلب برای بر هم زدن نظم و امنیت عمومی پیش بینی و طراحی شده. لطفا هماهنگ عمل کنید. بهانه دست کسی ندید. مخصوصا در موضوعات مرتبط با بانوان خیلی احتیاط کنید و از هر عملی که باعث تحریک احساسات عمومی به نفع دشمن بشه پرهیز کنید. لطفا به ستاد کل نیروهای مسلح، ستاد امر به معروف و نهی ازمنکر، کلیه ادارات و نهادهای دولتی و حتی مرتبط، نامه پیرو و عطف بزنید و هشدار بدید. حتی به اعزه محترم روحانی و ائمه جمعه نامه بزنید و براشون جلسات اگاه سازی در خصوص مقوله زن و آزادی های اجتماعی و مسائل مدنی و امثال اون برگزار کنید. این وضعیت تا جلسه بعدی باید ادامه داشته باشه. همه باید توجیه باشند. علی الخصوص جامعه متدینین. اگر اتفاقی افتاد، هیچ اجتماع و راه پیماییِ خودجوشی نباید برگزار بشه. باید تماما هماهنگ بشه. چرا که دشمن اینبار خیلی پیچیده تر قراره عمل کنه. بعلاوه ادمین های کانال ها و سوپر گروه های مجازی. از هر جبهه و جناحی که باشند. حتی بنظرم تا فرصت داریم چند جلسه آگاه سازی برای ادمین ها برگزار کنید و گوشی رو بدید دستشون تا حساب شده پست بذارن. با کسی شوخی نداریم. شرایط کاملا حساس اعلام شده...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت بیست و نهم»»
بابک به استقبال یکی از گروه هایی رفت که برای آموزش به لندن اومده بودند. در رستوران فرودگاه نشسته بود و در حال خوردن قهوه اش بود که از یکی از گوشیهاش پیامی دریافت کرد. نوشته بود «1»
متوجه شد که تا یک دقیقه دیگه باید با محمد ارتباط بگیره. خطشو عوض کرد و منتظر موند تا محمد باهاش ارتباط بگیره.
محمد: سلام. روز بخیر
بابک: سلام آقا محمد. نوکرم.
محمد: چطوری؟ چه خبر؟ سرما خورده بودی بهتر شدی؟
بابک با تعجب جواب داد: آقا دم شما گرم! پریشب یه آمپول زدم و الان بهترم. حاجی خیلی دقیق آمارمو داریا.
محمد: پس فکر کردی میفرستمت تو دهن شیر و ولت میکنم؟
بابک: خدا از بزرگی کمِت نکنه. جونم؟ امر؟
محمد گفت: این چندمین گروهه که داره میاد لندن؟
بابک گفت: سومین گروهه. با این گروه که بیان، میشه 55 نفر تا حالا اومدن. البته با خانواده.
محمد گفت: خیلی خب. همون هتل قبلی دیگه؟
بابک: آره. چطور؟
محمد: هتلشون عوض کن. البته واسه گروه های بعدی. یه بهانه ای بیار و هتلشون عوض کن.
بابک: نمیگی که چرا اما چشم. عوض میکنم.
محمد: نه اتفاقا بهت میگم چرا ... چون از دوره های بعدی احتمالا آدم گنده هاشون میان. باید یه جای بهتر براشون اجاره کنی. بیست و چهاری در خدمتشون باش. آمار جلساتشون با ثریا میخوام. هی ول نکن برو. بیشتر دل بده به کار.
بابک: چشم. به خدا مریض بودم که اونطوری شد.
محمد: داره 58 ثانیه مون تموم میشه. حواست باشه. دیگه تاکید نکنم.
بابک: چشم ارباب. چشم.
اینو که گفت، قطع شد. بابک هم خطشو فورا عوض کرد و نشست تا هواپیما بشینه.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
محمد در حال مطالعه گزارش سعید بود. سعید روبروش ساکت نشسته بود و داشت با خودکارش روی یه تیکه کاغذ، نقاشی محمدو میکشید.
محمد سرشو بالا آورد و با تعجب گفت: مگه قرار نبود این سه تا فیلنامه مصوب نشه؟ مگه کارشناس فرهنگی خودمون نگفته بود شائبه همجنس بازی در دو تا نقش اول که خانم هستند درفیلنامه وجود داره؟
سعید گفت: درسته. حق با شماست.
محمد عینکشو درآورد و گفت: دومی چرا تایید شده؟ چرا به این مجوز دادند؟ مگه کارشناس خودمون ننوشته که این فیلنامه به بهانه بررسی تاریخی تشکل های زنانه، داره بی قانونی و سرکشی را به اسم جنبش مدنی جا میزنه؟ باید حتما نقش اول، روسریشو بزنه سرِ چوب تا بفهمن که این بوداره؟ ینی از نمادسازی روسریهای سفید که از میخِ در و دیوارِ اتاقها آویزون شده چیزی نمیفهمن؟ اونم مالِ کی؟ دوره رضا شاه!
سعید با تاسف گفت: متوجهم.
محمد صداشو بلندتر کرد و گفت: این سومیه که از همش ضایع تره! چرا این مجوز گرفته؟! ای خدا من نمیدونم اینا فکر کجا میکنن که فله ای مجوز میدن؟ کارشناسِ خبره ما در حوزه هنر اینجا نوشته این فیلنامه که به اسم و بهانه مریخی بودن و این چیزاست، داره از بالا و مثلا از مریخ، به همه روابط انسانی و اسلامی و محرم و نامحرم میخنده و علنا داره میگه مریخ دستِ زنا هست و روی کره زمین هم قرار بوده زنا همه کاره بشن و اگه مردا نبودن، حکومت جهانی زنانه تشکیل میشد! به اینم مجوز دادن؟ داریم مگه؟
سعید سرشو انداخت پایین. محمد دیگه حرفش نمیومد. اما دلش طاقت نیاورد و گفت: هر چی ما حرص میخوریم و نظر کارشناسی و مستدل میذاریم رو درخواست مجوزها و میشینیم این و اونو میبینیم و دوره های توجیهی برای متولیان فرهنگی میذاریم و هزار تا دستورالعمل و ابلاغیه مینویسیم و در قالب تحلیل و خبر، ناب ترین و دسته اول ترین حرفا رو بهشون میزنیم، اینا انگار نه انگار! ما شدیم پلیس بد! شدیم حرص بخور معرکه! آخرشم متدین ها میان میگن چرا نهادهای نظارتی و امنیتی نظارت نمیکنن؟! آخه ... لا اله الا الله!
سعید همچنان سرش پایین بود. محمد گفت: همشو صورت جلسه کن. همه نظرات کارشناسی و برگه ابلاغیه ما و مخالفت ما با این بسته های محتوایی معارض با قانون و عرف و دین جمع کن تا بفرستم تهش معاون وزیر یا حتی خود وزیر تصمیم بگیره. چیکار کنم؟ به کی بگم دیگه؟
سعید سرشو آورد بالا و گفت: چشم. آقا شما از بابک خبر دارین؟
محمد گفت: آره. چند دقیقه پیش حرف زدم باهاش. چطور؟
سعید گفت: از زندیان حرفی نزد؟ چون چیزی که میخوام بگم درباره زندیانه.
محمد گفت: نه. چیزی نگفت. چی شده؟
سعید جواب داد: زندیان دیشب وارد ایران شده. الان هم آمارشو دارم. تهرانه.
محمد گفت: عجب! منتظرش بودم. راستی مجید رو پیج های بچه های زندیان کار کرد؟
سعید گفت: بگم خودش بیاد؟
محمد گفت: بگو بیا ببینم چیکار کرده؟
چند لحظه بعد مجید وارد شد. ماسک زده بود. محمد پرسید: خیر باشه ان شاءالله!
مجید گفت: بزرگوارید. یه کم تهِ گلوم میسوزه گفتم احتیاط کنم. شاید ویروسی باشه.
محمد: مجید از پیج ها بگو. چیکار کردی؟
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
مجید گفت: پیج ها بیشتر از چیزیه که فکرشو میکردم. الگوی درختی همشو درآوردم. حتی سه چهارتاشو هک کردم. همش متعلق به اینفلوئنسرهای بهایی هست. مشغول تبلیغ مُد و آموزش رقص و حرفای روزمره و پخت و پز غذا و نوشیدنی ها و این چیزا.
محمد گفت: ینی سبک زندگی! مشغولِ نشون دادن و ترویج سبک زندگیشون هستن. درسته؟
مجید گفت: دقیقا. یکی از فعال ترین اکانت ها که هک کردم، متعلق به دختری هست به نام شبنم. شبنم طالعی. مُخ آی تی و یکی از محبوب ترین شاخ های اینستا که خبرنگار بوده و حتی سه چهار تا از فوتبالیست هامون هم بهش پیام میدن و ازش التماس دعا دارن!
محمد پرسید: خدا کنه تهِ حرفت درباره این دختر، یه چیز بدردبخور داشته باشی.
مجید گفت: اختیار دارید. سه تا مسئله درباره این دختر مطرحه که عینا مرتبط به سوژه های شماست. اولیش اینکه این خانم، دخترِ همین طالعی هست که به جای اصل اومده و ...
محمد فورا گفت: که شده مدیر عامل همین هلدینگه؟
مجید گفت: دقیقا. دومین نکته اش اینه که چند هفته پیش با ثریا ازدواج کرده! در مسیر ترویج همجنس بازی و این حرفا.
محمد گفت: همین ثریای خودمون؟
مجید گفت: بله. همین که آقا بابک باهاش کار میکنه. البته عکس و فیلم مراسم نذاشته اما اعلام کرده و الان هم فکر کنم داره با ثریا زندگی میکنه.
محمد گفت: بابک چیزی نگفته بود. شایدم نمیدونه. که اگر ندونه، با اینکه خیلی به ثریا نزدیکه، این ینی ثریا یه نقشه هایی داره. البته به ثریا هم نمیخورد اهل این کثافت بازیا باشه! ازش یه چهره بد اخلاق و عبوس داشتم.
مجید: خب اگه نکته سوم بگم، این احتمالی که گفتید تقویت میشه.
محمد: بگو!
مجید: این که احتمالا دارن میارنش ایران!
محمد با تعجب پرسید: کی؟ شبنم؟
مجید گفت: بله. به احتمال قوی. چون قراره به مناسبت فارغ التحصیلی دانش آموخته های موسسه تربیت بازیگری و نویسندگی خواهر ثریا یه جشن بگیرن و میهمان ویژه شون همین شبنم طالعی هست.
محمد حسابی تو فکر رفت. مجید و سعید که این حالت محمدو دیدند، هیچی نگفتند و ترجیح دادند ساکت بشینن.
محمد لحظاتی بعد بلند شد و شروع به راه رفتن کرد. بعدش رفت سراغ تخته وایت برد و این کلمات را نوشت و به هم ارتباط داد: بهاییت، اینستاگرام، دختر، همجنس بازی، اینفلوئنسر، بازیگری، شبکه مخفی ... ثریا، طالعی، شبنم، ارتش آزاد زنان، زندیان، فیلم، زن ... دختر ...
مجید یه لحظه دستشو آورد بالا و آروم گفت: حاج آقا جسارتا یه کلمه هم من بگم؟
محمد همین طور که روبرو تخته بود و به این کلمات نگاه میکرد گفت: میشنوم!
مجید کلمه ای گفت که برای یک لحظه محمد خشکش زد. مجید گفت: لطفا این کلمه رو هم بنویسید «کورد»
محمد برگشت و به مجید نگاه عمیقی کرد و گفت: نگو شبنم اصالتا کُرد هست و باباش هم ...
مجید سرشو تکون داد و گفت: دقیقا همینه. دختره کُرد هست و در بیوی پیجش نوشته «کوردم»
سعید هم جرات حرف زدن پیدا کرد و گفت: حالا اینا رو بذارین پای همون خبری که سوزان به ما داد که قراره منافقین با کومله بریزن رو هم و اینا ...
محمد سرِ ماژیکش گذاشت روش و رو به طرف سعید و مجید ایستاد و گفت: یک جرقه اجتماعی همانا و یک جنگ تمام عیار شهری هم همانا! همه نیروهاشون هم فرستادند داخل. تا زندیان هم خامِ این ثریای عفریته شد و سرِ پیری پاشد اومد ایران. پس هر خبری هست، تو خودمونه.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
ـ🍭♥️🍭♥️🍭♥️
ـ🎀🍃🎀🍃🎀
ـ♥️🍭♥️🍃﷽
ـ🍃🎀🍃
ـ🍭♥️
ـ🎀 #ابروی_رنگ_شده
❓آیا واجبه که خانمها سرمه چشم، اصلاح صورت و ابروهاى رنگكرده رو از نامحرم بپوشونن؟
📚 آیات عظام سیستانى، مکارم و نورى: پوشوندن این موارد از نامحرم واجب نیست.
📚آیات عظام خامنهاى، فاضل و وحید: بستگی به عرف داره؛ عرف شهر و منطقه خودتون. اگه عرفاً آرایش و زينت بهحساب بیان، پوشوندن اونا واجبه.
⭕️نکته: همه مراجع نظرشون اینه که مواردی که گفته شد، اگه باعث فساد یا گناه خاصی بشه و یا جلب توجه مرد نامحرم کنه، باید پوشونده بشن.
🔺خامنهاى، استفتا، س۴۷۷ و ۵۶۴؛ دفتر: وحید؛ سیستانى، Sistani.org، (زینت)؛ مکارم، استفتائات، ج۲، س۱۰۳۴ و ۱۵۱؛ همان، ج۱، س۸۰۲؛ نورى، استفتائات، ج۱، س۴۹۱ و ۵۴۲ و ۵۰۰؛ پرسمان احکام.
⬅️ احکام به زبان خیلی ساده
🍭
🍃🎀
♥️🍭♥️
🎀🍃🎀🍃
🍭♥️🍭♥️🍭
🍃🎀🍃🎀🍃🎀
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹
🔸وقتی قول دادم جبران کنم، در باز شد!🔸
👈 (خاطره ای در مورد عواقب #کتمان_شهادت)
▫️خیلی سخت است کسی در مقام شهادت دادن باشد اما شهادت را انکار کند. گاهی به خاطر «یک ریال»، انسان را زمین می زنند! من آنچه برای خودم واقع شده را برای شما می گویم که سعی کنید برایتان تکرار نشود.
▫️زمانی که قم زندگی می کردم، گاهی به زیارت حضرت #علی_بن_جعفر (سلام الله علیه) می رفتم. امامزاده ای است و علاقه داشتم به آنجا بروم. یکبار که اتوبوس سوار شده بودم، کنار دست من هم یک آقای سیدی نشسته بود. آن موقع، فاصلۀ بین حرم تا علی بن جعفر را یک ریال می گرفتند. شاگرد رانندۀ این اتوبوس آمد و پول ها را جمع کرد. سراغ آن سید آمد که بگیرد. گفت من دادم به شما! شاگرد گفت ندادی! این سید گفت که این آقا شاهد بودند که من دادم.
من اگر کمی بیشتر #دقت_میکردم به یاد می آوردم. منتها برای این که وقتم را صرف این مسائل نکنم، فکر کردم وارد بحث اینها نشوم. گفتم که من توجه نداشتم. مسألۀ ساده ای به نظرم رسید و از کنار آن رد شدم.
▫️آمدم در این حرم امامزاده. هر وقت آنجا می آمدم، حالت اقبال و توجه برایم محسوس بود. این دفعه در باز بود، اما در بسته بود!! وقتی آنجا نشستم دیدم، که اصلاً مثل این که داخل حرم نیستم! نه اقبالی، نه توجهی، نه حال عبادتی، هیچ چیز نداشتم. متوجه شدم که یک اشکالی در کار بوده. مسأله ای بوده. امامزاده که همان است که همیشه بود. پس من #عوض شده ام.
▫️گاهی هست که انسان به حضور امامزاده می رود اما چیزی نمی بیند. می گوید امامزاده از آن امامزاده های صحیح النسب نیست! نمی گوید حال خودش و راه آمدنش و ظهورش و حضورش درست نیست. ضعف خودش را به امامزاده نسبت می دهد و با خودش می گوید امامزاده ها فرق می کنند؛ بعضی هایشان چیزهایی دارند که به آدم بدهند ولی بعضی هایشان چیزی ندارند که به آدم بدهند!! خب اگر انسان افتاد در این دنده، مشکل می شود. همیشه خودش را توجیه می کند.
▫️من دیدم که نه! این امامزاده کسی نبوده که من بتوانم در رابطه با آن بگویم که این، دارایی ای ندارد. فکر کردم، یادم آمد که نسبت به این جریانی که در اتوبوس اتفاق افتاد، مسامحه کردم. شاید نیم ساعت من بر اساس همین مسأله به ایشان التماس می کردم و قول می دادم که من می روم و او را هر جوری هست پیدا می کنم و #جبران می کنم. بعدش #در_باز_شد! وقتی من از روی صمیمیت قول دادم، برگشت به همان حالت های قبلی.
▫️مدتی دنبال او می گشتم تا او را پیدا کردم. گفتم آقا آن روز شما در اتوبوس من را به شهادت طلبیدی و من مقصرم در رابطه با شما. گفت: «آقا دقت کنید، این مسامحه ها گاهی مسأله ایجاد می کند». خودش این کار را حمل به عمدی بودن هم نکرد. خودش می دانست. اما به هر حال، گاهی هست که در مقام شهادت، مسامحه کردن مسأله ساز می شود.
▫️کتمان شهادت، خیلی مسأله بزرگی است. قرآن می گوید «و من اظلم ممن کتم شهاده عنده من الله». در این انتخابات گذشته، من بنا داشتم اصلاً نظری ندهم. یکی از آقایان شرکت کننده، نامه ای را آورد که آن کسی که قبل از شما بوده و در این مقام خدمت می کرده، این جور درباره من گفته. شما در رابطه با این، چه می گویید؟ در واقع استشهاد کرد. دیدم مقام، مقام شهادت است و کتمان شهادت، بد است. با اینکه دوست نداشتم در این قسمت مداخله کنم، اما دیدم مسأله، مسألۀ دیگری است. برای کتمان شهادت، چه جوابی به خدا بدهم؟ آن #چوبی که در علی بن جعفر خوردم، کمک کرد که دیگر این چوب دوم خورده نشود. گاهی همین چوب ها، به انسان کمک می کند. یکی از الطافی که خدا در زندگی مؤمن به او دارد این است که او را به خود واگذار نمی کند. نگهش می دارد.
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
امید جهان خواننده، وقتی همه میترسن از تیم ملی حمایت کنن و فحش میخورن حمایت کرده، یکی بهش گفته خیلی مردی، هرچی فحش میخوری مال من، جوابش خیلی خوبه....
این روزها هرکی از تیمملی حمایت میکنه تو اینستاگرام باید ازش تقدیر و تشکر کرد تا از فحشهایی که میخوره ناامید و دلسرد نشه
#حسین_دارابی
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
💠 صدور زن زندگی آزادی به کرهجنوبی
🇺🇸 "خانه میمون" برای خوشگذرانی سربازان آمریکایی!
🔻 زیادهروی #سربازان_آمریکایی در خوشگذرانی و #تجاوز_به_زنان #کره_جنوبی که در کمپهای اطراف پادگانهای نظامی مستقر بودند باعث رواج شدید #بیماریهای_مقاربتی نظیر VD در میان آنها شد.
🔻 نتایج مطالعه ارتش ایالات متحده نشان داد که از هر هزار سرباز در کره، ۵۶۸ نفر به VD مبتلا هستند، در حالی که استاندارد ابتلا به این بیماری در جهان ۱۱۱ نفر در هر هزار نفر بود.
🔻 پنتاگون و دولت کره جنوبی در سال ۱۹۶۰ تصمیم گرفتند برای تضمین بهداشت جنسی سربازان آمریکایی مکانهایی را ایجاد کنند تا بهداشت زنان راحتی را کنترل و در صورت لزوم آنها را درمان کنند.
🔻 زنها پس از انتقال به این مکانها مورد بازرسی پزشکی قرار میگرفتند، و به آنهایی که دچار بیماری بودند پنیسیلین تهیه شده توسط ارتش ایالات متحده تزریق میشد و تا زمانی بهبودی در آن مکان به خصوص محبوس میماندند. و در صورت بهبودی برای خدمات رسانی به مشتریان آمریکایی خود بازگردانده میشدند.
📛این مکانها بعدها به #خانه_میمون معروف شد؛ «چوی هی شین»، فعال اجتماعی چینی میگوید: بدن زنان و دختران آنقدر پر از آنتیبیوتیک میشد که دستهایشان آویزان شده بود، و مثل میمونهای در قفس راه میرفتند! این زنان اغلب اوردُز میکردند و عدهای جان میباختند و در قبرستانی که مخصوص کارگران جنسی بود دفن میشدند.
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر #صلوات ، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 درباره بلایی که در کشورت بر سر مهاجران آمد فکر کن!
پاسخ کی روش به سوال خبرنگار انگلیس که پرسیده بود آیا شما از اینکه در کشوری که زنان را سرکوب میکنند مربیگری میکنید راضی هستید؟
🔹«چقدر به من میدهی که این سوال تو را جواب بدهم؟ چقدر میدهی؟ با رییست صحبت کن و آخر جام جهانی اگر پیشنهاد خوبی بهم بدهی جواب سوالت را می دهم. حرف توی دهان من نگذار. هر وقت گفتی چقدر میدهی جواب سوالت را میدهم. بهتره در آنچه در کشورت انگلیس میگذره فکر کنی. و در حالی که سالن کنفرانس را ترک میکرد گفت: «درباره بلایی که در کشورت بر سر مهاجران آمد فکر کن!»
#حسین_دارابی
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🇮🇷
📝#صرفا_جهت_اطلاع | این دو توییت به فاصله ده دقیقه زده شده!
🍃🌹🍃
❌ مملکته: مامورا به مادر کیان گفتند اگه جلوی دوربین حرف نزنی اجازه عمل شوهرت را نمیدیدم.
❌ زراعتی: تا الان دوتا عمل جراحی روی پدر #کیان_پیر_فلک انجام شده!
✅ حالا ما هیچی! با این همه دروغ و تناقض خودتون حالتون از خودتون به هم نمیخوره؟
#پایان_مماشات | #ثامن | #لبیک_یا_خامنه_ای
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر #صلوات ، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
📩 روایت رهبر انقلاب از طرح «لشکرسازی کاذب رسانهای» توسط دشمنان: دشمن در اغتشاشات اخیر به هدف خود نرسید چراکه مردم در اغتشاشات اخیر زدند توی دهان دشمنان / آنچه که انبوه است حضور مردم در میدانهای انقلاب است
🔻دشمن قصدش این بود که مردم را وارد میدان کند، مردم نشان دادند که با دشمن همراه نیستند. البته دشمن لشکرسازی میکند در رسانهها، لشکرسازی کاذب، انبوهسازی دروغ میبینید در رسانههای گوناگون دشمن، جوری وانمود میکند که آدم غافل و بیخبر تصّور میکند که واقعاً یک خبری است. واقع قضیه این نیست، آن چه که انبوه است، آنچه که عظیم است، حضور مردم در خدمت انقلاب و در میدانهای انقلاب است، بله، این خیلی عظیم است؛ اما آن طرف نه، خواستند مردم را وارد کنند، مردم زدند توی دهنشان.
🔺البته دشمن هر روزی یک کِیدی دارد، یک مَکری دارد، اینجا شکست خورد معلوم نیست که دست بردارد، میرود سراغ جاهای دیگر، میرود سراغ اقشار. هدف دشمن آن چیزی بود که برایش حاصل نشد.۱۴۰۱/۸/۲۸
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر #صلوات ، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🇮🇷
📝#بازنشر | امام خامنهای: گاهی سکوت کردن، کنار کشیدن، حرف نزدن، خودش کمک به #فتنه است.
🔸در فتنه همه بایستی #روشنگری کنند؛
🔹همه بایستی #بصیرت داشته باشند.
۱۳۸۸/۰۷/۰۲
👌بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری
#پایان_مماشات | #ثامن | #لبیک_یا_خامنه_ای
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر #صلوات ، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️بدرقه تیم ملی فوتبال ایران برای شرکت در جام جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین توسط محمدرضا شاه پهلوی
در تصویر به غیر از ناصر حجازی که نفر اول است و فقط مصافحه میکند بقیه اعضاء خم شده و دست شاه را می بوسند.
حال امروز کسی نمی گوید فلان بازیکن موقع اعزام به جام جهانی آرژانتین دست شاه را بوسید یا نبوسید. اما در تمام تاریخ نگاری های ورزشی می گویند ایران در آن جام جهانی چه نتیجه ای گرفت و چه امتیاز و جایگاهی کسب کرد.
نظامهای سیاسی و دولتها می آیند و می روند اما آنچه می مانند افتخارات ملی است که نه به نام یک نظام سیاسی و شخص بلکه به نام کشور نوشته می شود.
امروز کسی نمی گوید عبدالله موحد و امامعلی حبیبی و یا زنده یاد تختی برای شاه یا نظام پهلوی مدال کسب کردند، بلکه همگان می گویند و می نویسند که موحد و تختی و حبیبی برای ایران در فلان المپیک افتخار کسب کردند.
اینها مسائل بسیار بدیهی و ساده است..
اما چه کنیم که رسانه های ضد ایرانی با پول انگلیس و عربستان و اسرائیل و.. کاری کرده اند که در فهمیدن ابتدایی ترین بدیهیات هم دچار مشکل شده ایم.
عجب چیز عجیبی است این جهان سوم!
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر #صلوات ، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
اینهمه نیروی امنیتی رو شهید کردن ولی سلاح ازشون غنیمت نگرفتن
فهمیدید چرا؟
#حسین_دارابی
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
🇮🇷
📝#صرفا_جهت_اطلاع | سکوت مطلق به احترام نماز در جامجهانی
🍃🌹🍃
🔻شبکه «مرسال قطر» اعلام کرد تمام شعارهای همجنسبازی در ایام مسابقات جام جهانی 2022 در دوحه ممنوع است و با خاطیان برخورد قانونی میشود.
🔺همچنین نکته جالب دیگر دولت قطر مقرر کرده در اوقات پنجگانه نماز، تمام موسیقیهای مربوط به مسابقات جام جهانی در فضای عمومی شهر قطع شود تا نمازگزاران نمازشان به پایان برسد.
#پایان_مماشات | #ثامن | #لبیک_یا_خامنه_ای
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر #صلوات ، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 قطب نما 254 / نظم نوین جهانی
🔻10 ماه از فروپاشی دیوار برلین می گذشت و شوروی بعنوان رقیب آمریکایی ها نفس آخر را می کشید. بوش پدر روز ۱۱ سپتامبر ۱۹۹۰ و دقیقا دو ساعت پس از حمله به عراق در کنگره آمریکا حاضر شد و به عنوان رئیس جمهور تنها ابرقدرت جهان از عبارتی مهم برای دنیا سخن گفت: نظم نوین جهانی.
#بصیرت
#قطب_نما
#ثامن
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
📌 بازنشر کلیه مطالب جهت روشنگری عموم مردم ، با ذکر #صلوات ، بدون ذکر منبع هم مجاز است.
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨خواندن نماز استغاثه حضرت زهرا
برای جمعشدن فتنه...
🔰همسر #شهید_امنیت شهید سلمان امیر احمدی🌷 گفتند: آشنایان خواب شهید دیدند، گفتند مهمان امیرالمؤمنین هستند و امیرالمؤمنین فرمودند: برای جمع شدن این #فتنه نماز استغاثه به حضرت زهرا(سلام الله علیها) بخوانید.
📌منبع:
🖥برنامه تلویزیونی (ماجرای امروز))
روایت زندگی شهدای امنیت و #اغتشاشات
📆 ۲۴ آبان ساعت ۱۸:۳۰- شبکه افق سیما
* سیل نماز استغاثه راه بندازیم؟*
بسم الله...
#نماز_استغاثه_به_حضرت_زهرا (س) به نیت رفع فتنه
⏰بهترین زمان خواندن نماز استغاثه حضرت زهرا (س):
بهتر است که این نماز در روز جمعه خوانده شود هرچند خواندنش مختص #روز_جمعه نیست و هر روزی میتونید بخونید
📖نحوه خواندن نماز استغاثه حضرت زهرا (س):
دو رکعت نماز بخوانید و بعد از سلام، سه مرتبه تکبیر بگوید، سپس تسبیحات حضرت زهرا(س)📿 را به جای آورید، به سجده بروید و صد مرتبه بگویید:
«یا مَوْلاتی یا فاطِمَةُ اَغیثینی»
ای سرپرستم ای فاطمه به فریادم برس
بعد طرف راست صورت خود را بر زمین بگذارید و همین ذکر را صد مرتبه بگویید، سپس طرف چپ چهره را بر زمین بگذارید و صد مرتبه بگویید، دوباره به سجده برود و ۱۱۰ مرتبه بگویید؛ بعد از آن #حاجت خود را بیان کنید...
#نشر_دهید
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
ناهید کیانی امشب تو بازیهای قهرمانی جهان، حریفش از انگلستان رو برد😍💪
حساب کن تو فوتبال هم ببریم🤩
من دلم روشنه
#حسین_دارابی
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت سی ام»»
لندن-آپارتمان ثریا
ثریا و شبنم در سونا نشسته بودند. حلما واسه دوتاشون آب میوه آورد. گذاشت روی میز. دو تا پارچه بلندی که اونجا آویزون بود برداشت و روی شونه های اونا انداخت تا خودشون رو بپوشونند. بعدش ثریا با سر اشاره کرد که برو. حلما هم رفت.
ثریا نگاهی به شبنم کرد و گفت: اینجا امن ترین جاست. بگو!
شبنم نزدیکتر نشست و گفت: آفریقا.
ثریا پرسید: اولین جا اونجا دیدیش؟
شبنم گفت: آره. قبل از رفتنم به آفریقا باهاش دو سه بار چت کرده بودم. ولی وقتی رفتم آفریقا و در دوره خبرنگاری و دوره حرفه ایِ گزارش از دلِ بحران شرکت کردم، یه روز اومد نزدیک و خودشو معرفی کرد و دوسه ساعت با هم حرف زدیم.
ثریا گفت: اسمی از منم آورد؟
شبنم گفت: نه. اتفاقا یه جورایی منتظر بودم اسمت بیاره اما چیزی از تو نگفت و نپرسید.
ثریا نفس عمیقی کشید و همین طور که پارچه رو بیشتر دور خودش میپیچید، گفت: میشناسمش. دو سه بار باهاش دیدار داشتم.
شبنم پرسید: لندن؟
ثریا گفت: نه. رفتم اسراییل. دو سه سال پیش. اومد بیت العدل. یه کافه سنتی اونجاست که هر وقت میرم، یه سر به اون کافه میزنم. همونجا قرار گذاشتیم.
شبنم پرسید: افسر موساد هست؟
ثریا گفت: آره. خیلی آدم تیزی هست. به تو چی گفت؟
شبنم جواب داد: به من گفت باید بری ایران!
ثریا گفت: راس گفته.
شبنم پرسید: کِی؟
ثریا گفت: شنبه هفته آینده. دو شنبه جشنِ فارغ التحصیلی بچه هایی هست که به ما مرتبط هستند.
شبنم گفت: تنها باید برم؟
ثریا رو به طرف شبنم نشست و دستشو گرفت تو دستاش و گفت: آره عزیزم. من باید اینجا باشم.
شبنم که مشخص بود تهِ چشماش غم گرفته، با ناراحتی به چشمای ثریا زل زد و گفت: حس میکنم دیگه نمیبینمت.
ثریا با ناراحتی گفت: منم همین حس رو دارم.
شبنم پرسید: چند روز تا رفتنم فرصت دارم؟ سه روز؟
ثریا سرشو رو شونه شبنم گذاشت و گفت: آره.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
بابک زنگ در را زد و حلما در را برای بابک باز کرد. بابک وارد شد و سلام کرد و از حلما پرسید: خانم کجان؟
حلما گفت: سونا هستن. دیگه کم کم پیداشون میشه.
بابک نشست همونجا و منتظر ثریا موند. ثریا چند لحظه بعد، حوله پیچ به طرف بابک رفت. بابک جلوش بلند شد و سلام کرد.
ثریا نشست روبروش و پرسید: چه خبر؟
بابک جواب داد: همه چی مرتب هست. ایشالله فردا دوره آخر میان. همه آموزش ها مو به مو ارائه شد.
ثریا گفت: حواست به اینا باشه. اینا را ویژه تر ببین. هدیه و کادوی دوره آموزشی واسه اینا علاوه بر هزار دلار، به هر کدوم یه لب تاپ و یه گوشی اپل هم بده.
بابک گفت: چشم. حتما. همین امروز میرم سفارش میدم.
ثریا گفت: پس فردا خودمم میام. بیا دنبالم تا با هم بریم.
بابک گفت: چشم. ماشین بیارم یا با ماشین خودتون؟
ثریا گفت: ماشین بیار.
همون لحظه، شبنم اومد بالا و به طرف آشپزخونه رفت. بابک همه حواسش به طرف شبنم رفت. با اینکه ثریا داشت حرف میزد، بابک سرشو تکون میداد اما درواقع حواسش پیشِ دختری بود که تا اون لحظه ندیده بود.
تا اینکه ثریا حرفش تموم شد. بابک به ثریا گفت: خیالتون راحت باشه. فقط ... جسارتا من اون خانمو نمیشناسم.
ثریا با اندک چاشنی عصبانیت گفت: بابک بعضی وقتا خستم میکنی! به جای اینکه به حرفای من گوش بدی، حواست پیش اون خانمه است؟
بابک شرمنده شد و سرشو انداخت پایین و گفت: ببخشید. منظوری نداشتم.
ثریا وقتی شرمندگی بابکو دید ته خنده ای رو لبش اومد و گفت: اسمش شبنمه. دختر کسی هست که همه تعهداتی که ما به زندیان و بقیه دادیم، قراره اجرایی کنه.
بابک سرشو بالا آورد و یه نگاه دیگه به دختره انداخت و زیر لب گفت: ماشالله. کاش یکی هم یه تعهد به ما میداد.
ثریا خنده ای کرد و گفت: پاشو از جلوی چشمام دور شو. میتونی ماشین قرمزه رو ببری. فعلا لازمش ندارم.
بابک هم ته مونده شربتشو خورد و بلند شد و گفت: چشم.
اینو گفت و رفت.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
محمد و دکتر در اتاق جلسات که پر از صندلی های خالی بود، دو نفری نشسته بودند. محمد گفت: شما هنوز روی اصل کار میکنین یا تمرکزتون دادین رو طالعی؟
دکتر گفت: خب طبیعتا دیگه طالعی. چون اصل دیگه نه برای ما کارایی داره و نه واسه خودشون. دیابت هم داره و آخر پیری خونه نشین شده.
محمد پرسید: راستی با جماعت و مُریداش چیکار کردین؟
دکتر گفت: خب واسه اینکه این خط نسوزه، کاری نمیتونستیم بکنیم. نشسته تو خونَش و گاهی چند تا پیر و جوون میان دست بوسی و از اینجور حرفا.
محمد گفت: عجب. خیره انشالله. زحمت دادم برای پرونده هلدینگ. به کجا رسید؟
دکتر گفت: با اومدن طالعی، موجی از قراردادهای جدید داره بسته میشه. تماما در زمینه فولاد و آهن و این جور چیزا. اما بخشی از هزینه ها به شرکت برنمیگرده و به ده تا موسسه خیریه که از سالها پیش تاسیس کردند واریز میشه.
❄️•┈┈••✾•|🌹|•✾••┈┈•☂
@kabotarghodjan 🕊
❄️•┈┈••✾•|
محمد گفت: که لابد همه بهایی های پرونده ما در اون موسسات عضو هستند و فعالیتی ندارن اما اونا را میدوشن و پولاشو هاپولی میکنن. درسته؟
دکتر گفت: دقیقا. مثلا در همین هفته اخیر، دو تا دختر رقاص در اینستا دوره افتاده بودند که واسه یه بیمار کبدی پول جمع کنند. علاوه بر پولهایی که فالورهاش واریز کرده بودند، دویست میلیون هم از یکی از همین موسسات واسشون واریز شده بود. مثلا این دویست میلیون میشه به اندازه چهار ماه تعهداتی که اون هلدینگ داده بود که اینا را صد سال تامین کنه.
محمد گفت: یه دختری بود حامله بود و اینا ... اون چی شد؟
دکتر گفت: آره ... عروس زندیان منظورتونه. بله. اونم هست. پا به ماه هست و هر روز لایو داره و از تجربیات ماه آخرش میگه. از تجربیات جنسی و زناشوییش گرفته تا تکون هایی که بچش تو شکمش داره و...
محمد: این چطوری ملّتو تلکه میکنه؟
دکتر: یه پیج واسه بچه اش که هنوز به دنیا نیومده زده و تبدلیش کرده به پیج مشاوره رایگان به خانم هایی که تازه طعم مادر شدن را تجربه میکنند. و از این طریق داره ماهانه حداقل دویست سیصد میلیون پول جابجا میکنه. جالبه که بالای نود درصد افراد پیجش آقایون هستند.
تا دکتر این حرفو زد، خودش و محمد زدند زیر خنده! خنده تلخی که حکایت از حالم از گریه گذشته است به خود میخندم داشت.
محمد گفت: پس همشون حسابی مشغولند. لطفا آمار همشون با آماری که پلیس فتا از اینا داره جمع کنید و بفرستید دادگاه و تشکیل پرونده.
دکتر گفت: اطاعت. زیادند. همشو بفرستم؟
محمد گفت: آره. هر کدوم تو ایران هستند. اگه هم کسی در خارج از ایران هست، مثل همون انتری که سایت شرط بندی داشت، بفرست بچه های اون طرف روش کار کنند. ولی فعلا اولویت ما مرتبطین با پرونده خودمون هست.
دکتر گفت: حتما. دیگه امری ندارین؟
محمد گفت: نه. خیر پیش.
وقتی دکتر رفت، مجید اومد داخل. محمد تا دیدش گفت: تو چرا نمیری استراحت کنی؟ صدای نفس کشیدنت میشنوم.
مجید گفت: دو ساعت پیش یه سِرُم زدم و بهترم. بیشتر نگران سلامتی شما هستم که ماسک میزنم.
محمد گفت: مگه واکسن نزده بودی؟
مجید گفت: مادرم خامِ یه مشت واکسن ستیز شده بود. تا قانعش کردم که با هم بریم واکسن بزنیم طول کشید. اینم بعیده کرونا باشه. با اینکه یه کم کوفتگی دارم.
محمد گفت: مادر خوبن؟ روبراهن؟ نگرانی داشتی بابتِ ناراحتی قلبیش و اینا برطرف شد؟
مجید جواب داد: همون جوری هستن. خیلی فرقی نکردن. با دعای خیر شما بهتر بشن.
محمد گفت: بگو واسم ... از ... چی بود اسمش ... دختره ...
مجید گفت: شبنم؟
محمد گفت: آره ... همین ... شبنم.
مجید گفت: این عکسو ملاحظه بفرمایید.
محمد دید یه دختر نیمه برهنه، کنار سه چهار نفر مرد ایستاده و دارن از روی نقشه، با هم حرف میزنن. محمد گفت: این دختره ... شبنمه؟
مجید گفت: بله. خودشه. اینا هم که دورش هستند، یه عده شون از ایران هستند و یه عده دیگه از کمپانی های غولِ تربیتِ خبرنگارِ بدونِ مرز در دنیان که مستقیما از اسراییل هدایت میشن.
محمد گفت: خب حالا این دختره ... باباش اومده شده هلدینگ ... خودشم داره میاد ایران ... واسه شرکت در جشن! درسته؟
مجید: دعوت نامه رسمی موسسه فیلنامه نویسی رو تو پیجش گذاشت و نوشت «دارم میام پیشتون عشقیا»
محمد گفت: این فتنه است. این دختره فتنه است. شک ندارم.
مجید گفت: میخواستم اجازه بگیرم که بیست و چهاری خودم و تیم دو نفره واحد خواهران، سوارِ کار باشیم.
محمد: موافقم. ببین چی دارم بهت میگم. یه تار مو ازش کم نشه. تمام جیک و پوکش میخوام. لحظه به لحظه ای که ایران هست باید رصد بشه. من تمام ذهنم درگیر حمله امشبه. امشب که بگذره و سپاه بزنه مقرِ غرب و شمال غربِ اینا رو بترکونه، رابطه اینا که الان داخلن، با پشتیبانشون در مرز قطع میشه و بی پدرتر و بی مادرتر میشن. الان واسه خودم هزار جور گرفتاری و برنامه دارم. مجید! این دختره فتنه هستا. حواست بهش باشه ها.
مجید که رنگش داشت زرد میشد، ماسکش جابجا کرد و بهتر گذاشت رو صورتشو گفت: قربان تمام تلاشمو میکنم. ولی وقتی اینجوری میگین، هر کی باشه میترسه. من الان داره دست و پام میلرزه.
محمد گفت: ببین من نمیدونم. از اولش سوژه خودت بوده و الان هم داره سوژه میاد آشیونه. خودت میدونی. هر کاری لازمه بکن. نترس. ولی حواست باشه. ما از حدودا یه هفته دیگه ... ینی سه چهار روز بعد از اینکه این دختره اومد ایران، داستان داریم. اینقدر داستان امسال عجیبه و برنامه ها براش دارن که تو عمر خدمتیم ندیدم...
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
ادامه حرفای محمد رو آلادپوش در یک جمع بیان میکرد که سوزان هم کنارش نشسته بود. جمعی پنج نفره متشکل از سران کومله و پژاک و منافقین.
نفرِ کومله گفت: ما حدود سه سال هست که برنامه ریزی کردیم. البته برنامه ما نبوده. برنامه مستقیمی بوده که از موساد و سیا گرفتیم. همه آموزش ها از جمله در آفریقا و جاهای دیگه تماما توسط اسراییل صورت گرفته.
❄️•┈┈•