نیومدی؛دلم‌واسه‌توخودشو‌کشت

اگرآشفته‌ات‌کردندیعنـےلایق‌وصالـے به‌اونزدیك‌تـرهستۍزمانۍك‌پریشانی

این زخم خورده را به ترحم نیاز نیست خبرشمارسیده به ما مرحمت زیاد

ز کدام ره رسیدی؟ ز کدام در گذشتی؟ که ندیده دیده ناگه به درون دل افتادی؟

دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم

درد دارد که خودت ،علت لبخند شوی و دلت در همه حالات،پراز غم باشد

آن‌رفیقی‌که‌به‌هنگام‌غمم‌دورنرفت زیر‌شمشیر‌غمش‌رقص‌کنان‌خواهم‌رفت

اگر آمد و از من پرسید بگویید که رفته از دست عاشق که دیوانه نباشد مفت هم نمی ارزد

حال ما خوب خراب است به آن دست نزن

عشق صیدی‌ست ک تیرت ب خطا هم برود لذتش کنجِ دلت تا ب ابد خواهد ماند

-دردی‌ست در دلم که‌دوایش نگاھ توست! دردا‌که‌درد‌هست‌دوا نیست؛ بگذریم .

بی قرار تـوام و در دل تنگـم گلہ هاست آھ، بی تاب شدن عـادت ڪم حوصلہ هاست مثل عڪس رخ مھتاب کہ افتادھ در آب در دلـم هستی و بین من و تو فاصلہ هاست آسمان با قفس تنگ چہ فرقی دارد؟! بال وقتی قفسی پر زدن چلچلہ هاست بی تو هر لحظہ مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری کہ به روی گسل زلزلہ هاست باز می پرسمت از مسالہ دوری و عشق و سکوت تو جواب ہ مسالہ هاست