- کافهشعر .
شده که عاشق او باشی و او عاشق او؟با دل و عقل خودت یک تنه درگیر شوی؟
شده بنویسی دو خط نامه و بسپاری به آب، نامه را پس بزند آب،دلگیر شوی؟
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند دلش تر شد و رفت
آنقدر قدر جنون بود که پرپر شد و رفت...!
از جهان طرد شدم،کنج قفس سرد شدم
دختری گوشه ی زندان دلم میرقصید
کشتمش تا بفهمد من دگر مرد شدم!'
یاد آن روزی که یاری داشتیم؛
این چنین خوار نبودیم ، اعتباری داشتیم؛
ای که ما را در زمستان دیده ای
با پشت خم؛ این زمستان را نبین ،
ما هم بهاری داشتیم؛!