eitaa logo
- کافه‌شعر .
2.4هزار دنبال‌کننده
323 عکس
182 ویدیو
2 فایل
من‌چيستم ؟ لبخندِپرملالت‌پاييزي‌غروب درجستجوىِ‌شب ؛ يك‌شبنم‌فتاده‌بـه‌چنگِ‌شب حيات‌گمنام‌وبى‌نشان درآرزوى‌سرزدنِ‌آفتابِ‌مـرگ ! ‌‌- بفرمـٰاییدشعر 🌱 ؛ - کپی‌‌ازاشعار ؟ ‹ باصلوات‌به‌درودنه‌یِ‌حضرت‌زهرا‌ ، بلی ›
مشاهده در ایتا
دانلود
شبیه‌فاطمه‌وقتی‌عمیق‌ترشدزخم بلندتربگوشیعه ، یاعلی‌مددی .
میبینی تو جوونی داره میلرزه ، دستام فاطمه ..
هدایت شده از - کافه‌شعر .
نماهنگ _ کلمینی.mp3
3.64M
پاشو اینجوری من ندھ عذاب . . کَلمینے ! بری از پیشم می‌شم خونِہ‌خَراب ؛ کَلمینے !
هنوزکوچه‌به‌کوچه‌حکایتِ‌مردیست که‌دستِ‌بسته‌ی‌اوعاشقانه‌می‌لرزید .
مَردی‌که‌کنده‌بوددرِقلعه‌را‌زِجا ، وامی‌کندپس‌ازتو‌درِخانه‌را‌به‌زور .
هدایت شده از - کافه‌شعر .
ماگدایانِ‌علی‌ ، ریزه‌خورفاطمه‌ایم جان‌فدای‌کرمت‌حضرت‌زهرایِ‌علی .
ما که فراموش نشدیم ؟
نه‌مراخواب‌به‌چشم‌ ، نه‌مرادل‌دردست چشم‌و‌دل‌هردوبه‌رخسارِ‌تو‌آشفته‌ومست .
مرجعِ‌نقلیداگرباشم‌به‌یك‌فتوایِ‌ناب ، بوسه‌راهمچون‌نمازوروزه‌واجب‌میکنم .
دمی‌سرسبزیِ‌مارابه‌پایِ‌سرخوشی‌مگذار درختی‌مثلِ‌من‌هرسال‌ناچارازشکوفاییست .
کافرم‌درعشق‌ ، اماای‌سیه‌گیسو‌بدان مستیِ‌چشمت‌مراروزی‌مسلمان‌میکند .
هدایت شده از سین .
دل ‌زِ تن ‌بردي ‌و در جاني ‌هنوز ؛ دردها دادي ‌و درماني هنوز ..
ای‌شراب‌ِتلخِ‌من ، تركِ‌تو‌تسکینم‌نداد بی‌توبودن‌هم‌شبیه‌باتو‌بودن‌مشکل‌است .
چنان‌تودردلِ‌من‌جاگرفته‌ای‌اِی‌جان که‌هیچکس‌نتواندگرفت‌جایِ‌تورا .
بچه‌ها اول مطمئن شید طرف ارزش داره بعد بهش اهمیت بدید 🎀
زمانه‌دوخت‌لبم‌رابه‌ریسمانِ‌سکوت که‌عهد ، عهدِغم‌است‌وزمان ، زمان‌ِسکوت .
گرقسمتِ‌ما‌باده‌وگرخونِ‌جگر‌بود ما‌نوبتِ‌خودراگذراندیم‌و‌گذشتیم .
اندرآن‌روزکه‌پرسش‌شود‌ازهرچه‌گذشت کاش‌با‌ما‌سخن‌ازحسرتِ‌ما‌نیزکنند .
که جهان رنجِ بزرگیست ، نگارا تو بخند .
زندگی بی‌تو پر از غم شدنش حتمی بود .
حالِ شما چطوره 💘
دربزمِ‌جهان‌جزدلِ‌حسرت‌کشِ‌مانیست آن‌شمع‌که‌می‌سوزدو‌پروانه‌ندارد .
یك‌لحظه‌بزن‌بررخِ‌من‌خنده‌که‌یك‌عمر بایادِلبت‌خنده‌کنان‌اشک‌بریزم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یك‌شهررادیوانه‌یِ‌زیبایی‌ات‌کردی ، این‌قدرزیبایی‌برایت‌دردسردارد .
به‌هرکجاکه‌روم‌آسمانِ‌من‌این‌است ، سیاه‌مثلِ‌دوچشمِ‌تو ، پس‌چرابگریزم ؟
مراسم خاکسپاری تمام شد . مولایِ ما به زحمت از کنار قبرِ شیشه‌ی عمرش بلند شد و دامنش را از خاک تکان داد و گفت :" فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ " اگر دارم میروم از خستگی نیست ! قبرت باید مخفی بماند زهرا جان ...