***
•|🔆 #پندانه
🔴انتخابها را جدی بگیریم، در قبال آیندگان مسئولیم
🔸یک غذاخوری بین راهی بر در ورودیش با خط درشت نوشته بود:
«شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.»
🔹رانندهای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فوراً پارک کرد، وارد رستوران شد، ناهار مفصلی را سفارش داد و نوش جان کرد. بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود ولی دید پیشخدمت با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است.
🔸با تعجب پرسید: «مگر شما ننوشتهاید پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟»
🔹پیشخدمت با خنده جواب داد: «چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوهتان خواهیم گرفت ولی این صورتحساب مربوط به پدربزرگ مرحوم شماست!»
🔸نتيجه اخلاقی:
اين داستان حقيقتی را در قالب طنز بيان میکند که کاملاً مصداق دارد. ممکن است ما کارهایی را انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند.
♥️⚡️@kafehdokhtarone😷
***
•|🔆 #پندانه
خودت را به خدا بسپار
🔸وقتی صبرت سر اومد و طاقتت کم شد
رو به خدا مدام در دلت بگو:
🔹اراده تو، نه اراده من
🔹به طریق تو، نه به طریق من
🔹به وقت تو، نه به وقت من
🔸شکر کن برای همه نعماتی که به چشم نمیآید ولی بدون آن نعمات، زندگی ما تهی و بی معنا بود؛
🔸مثل هر نفسی که میکشیم.
🔸سلامی که از سر وجود از عزیزی میشنویم.
🔸و همین خوابی که شبها، ما را به رویاهایمان پیوند میزند و به آرامش و سکون میرساند ...
♥️⚡️@kafehdokhtarone😷
***
•|🔶#پندانه
🔴 طرز نگرشتان را تغییر دهید تا دنیایتان تغییر کند!
🔸کودکی از مسئول سیرکی پرسید: چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بستهاید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
🔹صاحب فیل گفت: این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است. او با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.
🔸کودک پرسید: چطور چنین چیزی امکان دارد؟
صاحب فیل گفت: وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهاییاش هیچ اثری نداشت و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است.
🔹فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند!
🔺 شاید هر کدام از ما، با نوعی تفکر بسته شدهایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است.
♥️⚡️@kafehdokhtarone😷
***
•|🔆 #پندانه
🔸فاضلی به یکی از دوستان نامهای مینوشت تا راز خود را با او در میان گذارد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نامه او را میخواند.
🔹بر وی دشوار آمد. بنوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بودی نوشته مرا نمیخواندی، همه اسرار خود بنوشتمی.
🔸آن شخص گفت: به خدا من نامه تو را نمیخواندم.
🔹 فاضل گفت: ای نادان پس از کجا دانستی که یاد تو در نامه است.
🔺همیشه امانتداری به نگه داشتن وسایل مردم نیست، امانتداری راز و حرف مردم، امانتداری از ناموس مردم هم نوعی از امانتداری است و باید سعی کنیم مبادا با زبان و چشمها دزدی کنیم.
♥️⚡️@kafehdokhtarone😷
***
•|🔆 #پندانه
🔔 زنگولهای بر گردن
▪️میگویند آقامحمدخان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه میتاخته، بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، زنگولهای آویزان کرده و آخر رهایش میکرده.
▪️تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست. البته که روباه بسیار دویده، وحشت کرده اما زنده است؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش. میماند آن زنگوله.
▪️از این به بعد روباه هرجا که برود زنگوله در گردنش صدا میکند. دیگر نمیتواند شکار کند چون صدای زنگوله، شکار را فراری میدهد. بنابراین گرسنه میماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد پس تنها میماند. از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را آشفته میکند و آرامش را از او میگیرد.
▪️این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پر تَنشِ خود میآورد و فکر و خیال رهایش نمیکند.
▪️زنگولهای از عادتها، خلقیات و افکار منفی، دور گردنش قلاده میکند بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است ولی نیست. برده افکار و رفتار خودش شده و هرجا برود آنها را با خودش میبرد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله.
❗️راستی هر یک از ما چقدر اسیر این زنگوله هستیم؟
♥️⚡️@kafehdokhtarone😷
***
•|🔆 #پندانه
🔴 تا آخرِ این داستان کوتاه رو بخونید
🔸دو متکدی در خیابانی نزدیکِ واتیکان کنار هم نشسته بودند.
🔹 یکی صلیب ✝ گذاشته بود و دیگری
تصویر هلال ماه☪ که نمادی اسلامی است.
🔸مردم زیادی که از آنجا رد میشدند، به هر دو نگاه میکردند و فقط در کلاه آن کسی که پشت صلیب نشسته بود پول میانداختند.
🔹کشیشی که از آنجا میگذشت رفت جلو و گفت:
رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا مرکز مذهب کاتولیک جهان است. مردم به تو پول نمیدهند، به خصوص اینکه درست جایی نشستهای که گدای کنارت صلیب دارد و از روی لجبازی هم که شده، مردم به آن مسیحی پول میدهند نه به تو.
🔸گدای مسلمان بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت:
هی "پرویز" این اومده به ما کاسبی یاد بده!
‼️مراقب باشیم برای لجبازی با یکی، سکه در کلاه دیگری نیاندازیم.
🗳 انتخابات از آنچه میبینیم به ما نزدیکتر است!
♥️⚡️@kafehdokhtarone😷
***
•|🔆 #پندانه
🔴 آهو نباشیم
🔹ﺳﺮﻋﺖ ﺁﻫﻮ ۹۰ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﺩﺭ ﺳﺎﻋﺖ ولی سرعت شیر ۵۷ کیلومتر در ساعت ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﭼﻄﻮﺭ ﺁﻫﻮ ﻃﻌﻤﻪ شیر میشود؟
🔸 «ﺗﺮﺱ» ﺁﻫﻮ ﺍﺯ ﺷﮑﺎﺭ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﻋﺚ میشود ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ سنجیدن فاصله خود با شیر مدام به «پشت ﺳﺮش» ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ همین سرعتش بسیار کم میشود تا جایی که شیر به او میرسد.
🔹در حالیکه ﺍﮔﺮ ﺁﻫﻮ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، مرتب به پشت سرش نگاه نکند و اجازه ندهد ترس بر او غلبه کند، ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ شیر به نیرویش ایمان دارد، ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻃﻌﻤﻪ ﺷﯿﺮ نخواهد شد.
🔻بنابراین:
۱. اگر به توانایی خودمان در کسب و کار ایمان نداشته باشیم و مرتب از شکست از رقبا بترسیم، قدرتمان به مرور آنقدر کم میشود که در نهایت، از رقبایمان شکست میخوریم.
۲. اگر در مدیریت کسب و کارمان مرتب اشتباهات گذشته خود را مرور کنیم و حسرت فرصتهای از دست رفته را بخوریم، هم زمانِ حال را از دست میدهیم و هم آینده را.
♥️⚡️@kafehdokhtarone😷
🔆 #پندانه
🔹گاهی ...
🔹نعمتی را که بی ارزش میشماری
🔹برای دیگری ارزشمند و کارگشاست ...
♥️⚡️@kafehdokhtarone😷
🔆 #پندانه
🔴 مرَنج و مَرَنجان
🔹فردی از عارفی خواست که او را موعظه کند
🔸عارف گفت: مـرنج و مـرنجـان
🔹گفت:
«مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را اذیت نکنم
ولی «مرنج» یعنی چه؟
چطور میتوانم ناراحت نشوم
مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده
یا فحش داده، چطور نباید برنجم؟
🔸عارف پاسخ داد:
علاج آن است که خودت را کَسی ندانی
و اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمیرنجی
🔺جفا کشیم و ملامت خوریم و خوش باشیم
🔆 #پندانه
🔴 دل باید صاف باشد
🔹لقماﻥ ﺣﮑﯿﻢ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ، ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺧﯿﺰ تا ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺟﺎ ﻧﻤﺎﻧﯽ!
🔸ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻏﻼﻡ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ!
🔹ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺷﺪ؛ ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺍﺯ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩ!
🔸ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ ﻃﻠﻮﻉ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺍﯼ بی خبر، ﺍﺯ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﻧﻤﺎﺯﮔزارﺍﻥ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﯼ، ﺑﺮﺧﯿﺰ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ هستی ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﺠﻮﺩ ﻭ ﺗﺴﺒﯿﺢﺍﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﻔﻠﺖ ﺭﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🔹ﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: "ﺩﻝ" ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﻪ "ﻋﻤﻞ" ﻧﯿﺴﺖ. ﺧﺪﺍ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
🔸ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﮐﯿﺴﻪﺍﯼ ﮔﻨﺪﻡ را ﺑﻪ ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﮑﺎﺭﺩ. ﻭلی ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ فرﻭﺧﺖ ﻭ ﻣﺸﺘﯽ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﭘﺎﺷﯿﺪ.
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺩﺭﻭ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺩﯾﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﺟﺰ ﻋﻠﻒ ﻧﯿﺴﺖ.
ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻟﻘﻤﺎﻥ ﺟﻮﯾﺎ ﺷﺪ...
🔹ﻟﻘﻤﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺍﺭﺑﺎﺏ ﺍﺯ رفتار ﺷﻤﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ "ﻧﯿﺖ" ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ، "ﻋﻤﻞ" ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻟﺬﺍ ﻣﻦ ﮔﻨﺪﻡ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﻧﭙﺎﺷﯿﺪﻡ ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺨﻢ ﻋﻠﻒ ﻫﺮﺯ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﯿﺖ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﺬﺭ ﮐﺮﺩﻡ!
🔸ﭼﺮﺍﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﯽ: "ﻧﯿﺖ" ﻭ "ﺩﻝ" ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺎﻑ ﺑﺎﺷﺪ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ "ﻋﻤﻞ" ﻣﺎ ﻧﯿﺎﺯ ﻧﺪﺍﺭﺩ!
🔺بهشت را به بها دهند نه به بهانه...
🔆 #پندانه
سلطان محمود غزنوی و پاسخ طلخک
سلطان محمود غزنوی از طلخک پرسید:
فکر میکنی جنگ و نزاع چگونه بین مردم آغاز میشود؟
طلخک گفت: ای پدرسوخته!
سلطان گفت: توهین میکنی سر از بدنت جدا خواهم کرد.
طلخک خندید و گفت:
جنگ اینگونه آغاز میشود، کسی غلطی میکند و کسی به غلط جواب میدهد.
♥️⚡️@kafehdokhtarone😷
🔆 #پندانه
🔻حتما بخوانید بی تاثیر نخواهد بود🔻
🔹اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش میرفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمیداد.
🔸داشتم خونسردیام را از دست میدادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی روی شیشه عقبش افتاد:
👈راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!"👉
🔹مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تأخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود.
🔸ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر
آن نوشته پشت شیشه نبود، من صبوری به خرج میدادم؟
🔹راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم!؟
🔸اگر مردم، نوشتههایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟ نوشتههایی همچون:
"کارم را از دست دادهام"
"در حال مبارزه با سرطان هستم"
"در مراحل طلاق، گیر افتادهام"
"عزیزی را از دست دادهام"
"احساس بی ارزشی و حقارت میکنم"
"در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم"
“بعد از سالها درس خواندن، هنوز بیکارم”
“مریضی در خانه دارم”
و صدها نوشته دیگر شبیه اینها.
🔸همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمیدانیم.
🔹بیائیم نوشتههای نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمیشود فریاد زد ...