#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_بیست_هفتم
ظاهراً خیالش آسوده شده بود و با آرامش بیشتري حرف می زد!
بغضم گرفت و گفتم:
- اونقدر بی عاطفـه اسـت کـه حتـی یـک بـار هـم در ا یـن مـدت زنـگ نـزده، اصـلاً نمـی دونـم کجاسـت و داره چیکار می کنه!
تا همین چنـد لحظـه پـیش دلـم مـی خواسـت سـر بـه تـن نـادر نباشـد امـا بـا یـادآوري علیرضـا ناگهـان دلم برایش پر کشید.
- ناراحـت نباشــین ان شــاالله هــر چـه زودتــر خبــر ي ازش مـی شــه، ببخشـید مــزاحم شــما شــدم ظـاهراً تلفن خونه قطع شده به غیر شما دیگه کسی موبایل نداشت می شه مامانم رو صدا کنین؟
- بله حتماً!
زن دایــی را صــدا کــردم و او مشــغول گفتگــو بــا پســرش شــد . مــن هــم بــراي اینکــه راحــت باشــند بیرون آمدم طولی نکشید که زن دایی موبایل به دست به پذیرایی آمد و با لحن خاصی گفت:
- سهیلا جان علیرضا با تو کار داره!
متعجـب نگــاهش کــردم. گوشــی را گــرفتم بــا وجــود زن دایــی کــه بــالاي ســرم ایســتاده بــود، بســیارمعذب بودم با هر جان کندنی بود صدایم را از ته گلویم بیرون دادم و گفتم:
- بفرمایین؟
- سلام مجدد، مامانم اونجاست؟
جـاخوردم . متوجـه شـدم مـی خواهـد حرفـی را کـه مـی زنـد در خلـوت باشـد . از آنچـه تصـورش را مـیکردم رنگ به رنگ شدم و با لکنت گفتم:
- بله. چطور مگه؟
علیرضا آهسته گفت:
- می شه برین یه جاي دیگه!
- آخه...
- قضیه مهمه!
در بـد مخمصـه اي گیـر کـرده بـودم از طرفـی رویـم نمـی شـد مخالفـت کـنم و از سـوي دیگـر وجـود زن دایـی بسـیار دسـت پاچـه ام کـرده بـود. بـه هـر زحمتـی بـود از مقابـل چشـمان متعجـب زن دایـی بلند شدم و به آشپزخانه برگشتم.
- من اومدم توي آشپزخونه می شهذ حرفتون رو زودتر بگین!
- خب بهتر شد. اول خواستم نظر شما رو بدونم تا بعد دست به کار بشم.
حدســم درســت درآمــد. آب دهــانم خشــک شــد و کــف دســتانم عــرق کــرد و صــورتم داغ شــد بــه طــوري کــه حــرارتش را کــاملاً حــس مــی کــردم. بــاورم نمــی شــد خواســتگار ي آن هــم بــه ا یــن سرعت؟؟
- نظر من؟
#ادامه_دارد
❤️⚡️@kafehdokhtarone
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_بیست_هشتم
- عالیه، مکه رو چند وقت پیش براشون نوشتم، براي آخر شهریور کربلا بنویسم؟
- حتماً این کار رو بکنین! راستی شما مشهد چیکار می کنین؟
با خوشحالی گفت:
- خـادم افتخـاري شـدم هـر یـه مـاه بایـد بیـام. تـوي اردو بهـم زنـگ زدن و مـنم اومـدم مشـهد. الانـم کشیک دارم.
خندیدم و گفتم:
- اي بابا شما نصف عمرتون رو توي کشیک گذروندین!
اونم خندید و گفت:
- درست می فرمایین، اما این کشیک با اون کشیک هاي دیگه خیلی فرق داره!
- از طرف ما هم نایب الزیاره باشین!
- شب از رو به روي ضریح زنگ می زنم تا خودتون سلام بدین!
ذوق زده گفتم:
- لحظه شماري می کنم تا شب!
- حتماً، راستی ممنون از راهنماییتون!
بــا خــودم گفــتم : «تــو کــه کــادو ي پیشــنهادي منــو رد کــرد ي دیگــه چــرا فــردین بــازي در میــاري!!
مطمئنم از قبل هم خودت به فکر سفر بودي و الکی به من گفتی!!»
- خواهش می کنم، خداحافظ!
او هم خـداحافظی کـرد . مطمـئن بـودم از قبـل هـم خـودش برنامـه سـفر را ر یختـه بـود و بـرا ي احتـرام بـا مـن مشــورت سـوري کـرده بــود. امـا ایـن مشـورت سـاختگی اش نـه تنهـا نـاراحتم نکـرد بلکــه از اینکه به ایـن بهانـه بـه مـن زنـگ زده بـود از اعمـاق قلـبم خوشـحال بـودم . نمـی دانـم شـاید اینهـا همـه ساخته و پرداخته ذهن من بود!
بعد از پایان مکالمه دسـتم را زیر چانـه ام گذاشـتم و بـه فکـر فـرو رفـتم . تـا همـین یـک سـال پـیش از مردانی بـا خصوصـیت علیرضـا بـدم مـی آمـد امـا از وقتـی از نزدیـک بـا او و دا یـی آشـنا شـدم خیلی از
ویژگی هـا یش را مـی پسـندیدم. سـنگینی و وقـار در رفتـار بـا خـانم هـا یکـی از همـین خصـلت هـا بـود یـا احتـرام بـه پـدر و مـادرش و کمـک بـی منـت بـه آنهـا و یـا همـین اردوهـاي جهـادي و تـلاش بـراي
ســلامتی هموطنــان محــرومش مــرا وادار بــه تحســین پنهــانی اش مــی کــرد. از اینکــه حــرف او را خواسـتگاري برداشـت کـردم خنـده ام گرفـت خـدا را شـکر کـردم کـه متوجـه سـوتی ام نشـد! شـاید
هم متوجه شد ولی به رویش نیاورد!!!
عــزم رفــتن کــردم کــه بــا دیــدن دایــی و زن دایــی در چهــارچوب کــه لبخنــدزنان بــه مــن نگــاه هــاي معنــی داري مــی کردنــد از تعجــب میخکــوب شــدم اصــلاً متوجــه حضورشــان نشــدم . همــان طــور کــه نیم خیز از روي صندلی بلند شده بودم دوباره نشستم و با تعجب نگاهشان کردم و گفتم:
- چیزي شده؟
زن دایی مرموز لبخندي زد و گفت:
#ادامه_دارد
❤️⚡️@kafehdokhtarone
بهار یعنی :
آمدن تو ، نه این
تغییر فصل های تکراری
#صبح بخیر امیدمان
#امام_زمان
•• اللهم عجل الولیک الفرج ••
❤️⚡️@kafehdokhtarone
روح خسته ی شهر
حبس در بحران های پی در پی
#پروفایل
#امام_زمان
•• اللهم عجل الولیک الفرج ••
❤️⚡️@kafehdokhtarone
هر شاه وزیر راه یابی دارد
هر فرقه برای خود کتابی دارد
تبریک به صاحب الزمان باید گفت
از اینکه چنین نائب نابی دارد
#سید_علی_خامنه_ای
#رهبرانه
❤️⚡️@kafehdokhtarone
⁉️علت جذب جوانان به محمد رضا :
محمد رضا یک جمله ساده و قشنگ داشت .
میگفت : فرد حزب اللهی باید مرتب و زیبا باشد . میگفت که مامان وقتی دیگران من را میبینند ، من را به عنوان کسی که بسیجی هستم ، توی مسجد رفت و آمد دارم ، تو یادواره شهدا کمک میکنم و کار میکنم ، من باید یکجوری رفتار کنم هم با رفتارم و هم با ظاهرم جوانان دیگر را به خود جذب کنم .
#شهید_محمدرضا_دهقان
#شهیدانه
••اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک••
❤️⚡️@kafehdokhtarone
***
#آیه_جهاد :
خداوند از مومنان ، جان ها و اموالشان را خریداری کرد تا [ در برابرش ] بهشت برای آنان باشد [بنابراین آنان نیز ] در راه خدا پیکار میکنند ، میکشند و کشته میشوند .
این [ موضوع ] وعده حق خداوند در تورات و انجیل و قرآن است و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است ؟!
پس بشارت باد بر شما ، به داد و سندی که با خدا کرده آید و این است آن پیروزی برزگ .
(سوره توبه ، آیه ۱۱۱)
#قرآن_کریم
#خدا
❤️⚡️@kafehdokhtarone
رهبر انقلاب به خواندن دعای هفتم صحیفه سجادیه توصیه کردند
برای برداشتن سایه ویروس کرونا از روی کشور و دعا برای تمامی جهان 💚
#کرونا
التماس دعای فرج🙏
❤️⚡️@kafehdokhtarone