هدایت شده از مناسبتها....
🌺🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌺
امام حسین علیه السلام:
به خدا قسم خون من از جوشش نخواهد افتاد تا اینکه خدا، مهدی علیه السلام را برانگیزد و او انتقام خونم را بگیرد.
📜بحارالانوار، ج۴۵، ص۲۹۹
#حدیث #امام_حسین علیه السلام
🌺🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌺
هدایت شده از مناسبتها....
💠 السلام علیک یا باب حِطّةٍ الَّذیِ مَن دَخَلَهُ کانَ مِنَ الْآمِنین 💠
🌸 ولادت باسعادت #امام_حسين " علیه السلام " ، پنجمین تن ، از آل عبا ، و کشتی نجات ، ثارالله و وترالله الموتور
را به ساحات مقدس حضرت رسول اکرم و امیرالمومنین حضرت علی و حضرت زهرا و امام حسن " صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین " و ساحت مقدس امام عصر " عجل الله تعالی فرجه الشریف " و شما بزرگواران تبریک عرض می نماییم 🌸
✨ التماس دعا ✨
هدایت شده از مناسبتها....
این آخر سالی ﺩﻋﺎ کنیم هیچکس
ﺩﻟﺶ ﻧﮕﯿﺮﻩ ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ
ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﺧﻮﺏ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ
ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﯿﭽﮑﺪﻭممون ﺍﺷﮑﯽ ﺍﺯ
ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﯿﺎﺩ ﺍگرم اﻭﻣﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ
ﺑﺎﺷﻪ... ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﯿﭽﮑﯽ ﺩﻟﺶ ﭘﺮ ﻧﺸﻪ
ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﭘﺮ ﺷﺪ ﭘﺮ ﺑﺸﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ، ﺍﺯ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ... ﺩﻋﺎ کنیم هیچکی ﻧﺎ
ﺍﻣﯿﺪ ﻧﺸﻪ ﺍﮔﻪ ﻫﻢ ﺷﺪ ﺧﺪﺍ ﺯﻭﺩ ﯾﻪ
ﺍﻣﯿﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻬﺶ ﺑﺪﻩ، ﺩﻋﺎ کنیم ﻫﺮ ﮐﯽ
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﻮ ﺩﻟﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻬﺶ ﺑﺮﺳﻪ، ﺩﻋﺎ
کنیم حکمت خدا با آرزوهامون یکی باشه...
🤲🏻🍃🤲🏻🍃🤲🏻🍃🤲🏻🍃
هدایت شده از حرکات ورزشی
بیدار شدن از خواب شبانه برای بسیاری از افراد دشوار است، چه برسد به ورزش کردن بلافاصله پس از بیدار شدن. با ما همراه باشید تا چند حرکت ساده ورزشی را به شما آموزش دهیم که میتوانید در رختخواب خود انجام دهید. با انجام این حرکات ورزشی، تمرینهای قدرت و انعطافپذیری را در عرض ۵ دقیقه و در رختخواب می توانید انجام دهید.
سعی کنید صبحها به صورت منظم این تمرینات را انجام دهید تا کالری بسوزانید، دردهای خود را تسکین دهید، روحیه خود را بهبود بخشید و سرزندهتر باشید.🧍♂️🧍♀️🧍🧎♂️🧎♀️🧎🚶♂️👨🦯👩🦯🏃♀️🏃🏾
#نکته
دوستان خود را دعوت کنید و هر روز صبح با ما ورزش کنید👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/707199286C74c09a240f
هدایت شده از رمانهای جذاب
#رمان
#پارت_اول
صدای قرائت آیت الکرسی مادر، بوی اسفند، اسباب پیچیده در بار کامیون و اتاقی که خالی بودنش از پنجره های بیپرده اش پیدا بود، همه حکایت از تغییر دیگری در خانواده ما میکرد.
روزهای آخر شهریور ماه سال 91 با سبک شدن آفتاب بندر عباس، سپری میشد و محمد و همسرش عطیه، پس از یکسال از شروع زندگی مشترکشان، آپارتمانی نوساز خریده و میخواستند طبقه بالایی خانه پدری را ترک کنند. همچنانکه ابراهیم و لعیا چند سال پیش چنین کردند.
شاید به زودی نوبت برادر کوچکترم عبدالله هم میرسید تا مثل دو پسر بزرگتر به بهانه کمک خرج شروع زندگی هم که شده، زندگی اش را در این خانه قدیمی و زیبا شروع کرده تا پس از مدتی بتواند زندگی مستقل را در جایی دیگر تجربه کند.
از حیاط با صفای خانه که با نخلهای
بلندی حاشیه بندی شده بود، گذر کرده
و وارد کوچه شدم.
مادر ظرفی از شیرینی لذیذی که برای بدرقه محمد پخته بود، به راننده کامیون داد و در پاسخ تشکر او، سفارش کرد:
_حاجی! اثاث نوعروسه.کلی سرویس چینی و کریستال و...
که راننده با خوشرویی به میان حرفش آمد و با گفتن:
_خیالت تخت مادر
ِبار را بست. مادر صورت محمد را بوسید،عطیه را به گرمی در آغوش گرفت که پدر با دلخوری جلو آمد و زیر گوش محمد غرّی زد که نفهمیدم.
شاید رد خرابی روی دیوار اتاق دیده بود که مادر با خنده جواب داد:
_فدای سرشون! یه رنگ میزنیم عین روز اولش میشه!
محمد با صورتی در هم کشیده از حرف پدر، سوار شد و اتومبیلش را روشن کرد که عبدالله صدا بلند کرد:
_آیت الکرسی یادتون نره!
و ماشین به راه افتاد...
ابراهیم سوئیچ را از جیبش در آورد و همچنان که به سمت ماشینش میرفت، رو به من و لعیا زیر لب زمزمه کرد:
_ما که خرج نقاشی مون هم خودمون دادیم ...
لعیا دستپاچه به میان حرفش دوید:
_ابراهیم! زشته! میشنون!
اما ابراهیم دست بردار نبود و ادامه داد:
_دروغ که نمیگم، خُب محمد هم پول نقاشی رو خودش بده!
همیشه پول پرستی ابراهیم و خساست آمیخته به اخلاق تند پدر، دستمایه اوقات تلخی میشد که یا باید با میانجیگری مادر حل میشد یا چاره گریهای من و عبدالله.
این بار هم من دست به کار شدم و ناامید از کوتاه آمدن ابراهیم، ساجده سه ساله را بهانه کردم:
_ساجده جون! داری میری با عمه الهه خداحافظی نمیکنی؟ عمه رو بوس نمیکنی؟
و با گفتن این جملات، او را در آغوش کشیده و به سمت مادر و پدر رفتم:
_با بابابزرگ خداحافظی کن! مامان بزرگ رو بوس کن!
ولی پدر که انگار غُر زدنهای ابراهیم را شنیده بود، اخم کرد و بدون خداحافظی به داخل حیاط بازگشت.
ابراهیم هم وارث همین تلخیهای پدر بود که بی توجه به دلخوری پدر، سوار ماشین شد. لعیا هم فهمیده بود اوضاع به هم ریخته که ساجده را از من گرفت و خداحافظی کرد و حرکت کردند.
عبدالله خاکی که از جابجایی کارتونها روی لباسش نشسته بود، با هر دو دستش تکاند و گفت:
_مامان من برم مدرسه. ساعت ده با مدیر جلسه دارم. باید برنامه کلاسها رو برای اول مهر مرتب کنیم.
که مادر هم به نشانه تأیید سری تکان داد و با گفتن:
_برو مادر، خیر پیش!
داخل حیاط شد.
ساعتی از اذان ظهر گذشته و مادر به انتظار آمدن عبدالله، برای کشیدن نهار دست دست میکرد که زنگ خانه به صدا در آمد.
عبدالله که کلید داشت و این وقت ظهر منتظر کسی نبودیم. آیفون را که برداشتم متوجه شدم آقای حائری، مسئول آژانس املاک محله پشت در است و با پدر کار دارد.
پدر به حیاط رفت و مادر همچنان به انتظار بازگشت عبدالله، شعله زیر قلیه ماهی را کم کرده بود تا ته نگیرد.
ادامه دارد...
دوستان خود را دعوت کنید👇👇👇
https://eitaa.com/romanhayejazab
1_3931213848.mp3
4.13M
•{ تند خوانۍ #جزء_اول }•
اسٺاد معٺز آقائی 🌻
#ماه_رمضان
#جزء_یک
#جزء_خوانی (تند خوانی) هر روز
•·•·•·•·•·•·•·•·••·•·•·•
https://eitaa.com/kafeketabemajazi
1_3932312222.mp3
1.91M
•✾❀اللّهم صل علی محمد وآل محمد ❀✾•
احکام روزه + شرح دعای روز اول ماه رمضان🌺
#احکام
#ماه_رمضان
https://eitaa.com/kafeketabemajazi
هدایت شده از قصه وکلیپ کودکانه
🔷روزه کله گنجشکی:
🔸امام صادق علیه السلام:
『ما پسرانمان را از ۵ سالگی امر به نماز میکنیم و شما از هفت سالگی امر کنید، و برای روزه از ۷ سالگی امر می کنیم به اندازهای که در روز طاقت دارند هرچند نصف روز یا بیشتر و یا کمتر باشد و وقتی تشنگی گرسنگی بر ایشان غالب شد افطار می کنند تا به روزه عادت کند و توانایی بیابند،
و شما پسر بچه ها را از ۹ سالگی به روزه امر کنید هر مقدار از روز را که می توانند روزه بگیرند و وقتی تشنگی بر ایشان غلبه کرد افطار کند👌🏻』
(📚 کافی، جلد2، ص409)
#ماه_رمضان
https://eitaa.com/joinchat/3711041717Cdb1d2a92a1
#قصه_های_کودکانه