1_4124251898.mp3
4.15M
🎼تحدیر(تندخوانی)استاد آقایی
نوبت رسید به نیم ساعت وقتی که میخواهیم واسه خدا بگذاریم 🍃
#تندخوانی
#جزء_پانزدهم
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『مارا به دوستان خود معرفی کنید ⇣』
https://eitaa.com/kafeketabemajazi
1_1203115095.mp3
4.01M
🎼تحدیر(تندخوانی)استاد آقایی
نوبت رسید به نیم ساعت وقتی که میخواهیم واسه خدا بگذاریم 🍃
#تندخوانی
#جزء_شانزدهم
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『مارا به دوستان خود معرفی کنید ⇣』
https://eitaa.com/kafeketabemajazi
1_3812285092.apk
5.16M
برای باز شدن کتابها بایستی این برنامه ز را نصب کنید پی دی اف خوان
هدایت شده از رمانهای جذاب
سلام
اولین قسمت از رمان بسیار جذاب
فردا صبح بارگزاری میشود
👇👇👇👇وارد کانال شوید 👇
@romanhayejazab
1_3919433911.mp3
4.05M
🎼تحدیر(تندخوانی)استاد آقایی
نوبت رسید به نیم ساعت وقتی که میخواهیم واسه خدا بگذاریم 🍃
#تندخوانی
#جزء_هفدهم
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『مارا به دوستان خود معرفی کنید ⇣』
https://eitaa.com/kafeketabemajazi
هدایت شده از رمانهای جذاب
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
❤️عشق پایدار❤️
#قسمت_دوم
بالاخره انتظار به سر آمد و میهمان از راه رسید و تمام آبادی برای دیدن پسر ارشد خان، از بام و کوچه سرک میکشیدند، بچه های ده ، با دیدن گرد و خاکی که از دور بلند میشد و نوید رسیدن پسر خان را میداد ، به طرف ورودی ده روان شده بودند ،هر کدام جست و خیز کنان جلومیرفتند و از دیگری سبقت میگرفتند ، گویا هر کدام میخواست افتخار دیدن اول بار را به خود اختصاص دهد...
زمان زیادی بود که یوسف میرزا آبادی راترک کرده بود. بالاخره ماشین حامل یوسف میرزا جلوی دروازه ی عمارت بزرگ باقر خان ایستاد ، کلفتها با شور و شوقی در حرکاتشان از زیر چشم به این جوان بلند بالا و ارباب آینده شان نگاه میکردند، یکی منقل اسپند می آورد ، یکی آب به گلوی گوسفند قربانی میریخت و آن دیگری از چشم و ابروی زیبای ارباب جوان در گوش کناری اش ،تعریف و تمجید میکرد، یوسف میرزا در بین هیاهو و استقبال خانواده و رعیت ده وارد خانه شد ، نفسی از سر خوشی کشید و همانطور که با دست سبیل های بلندش را تاب میداد، همه جا را از نظر گذراند، این جا هیچ تغییری نکرده بود ، تنها تغییرش چهره های جدید و جوانی در بین کلفت و نوکرها بود که به چشم می آمد...
بالاخره سفره ی رنگین شام را گستراندند، یوسف میرزا با ولع تمام ،کباب بره را به نیش میکشید و باقر خان از دیدن پسرش بعد از مدتها دوری ، سیر نمی شد.
آن شب باتمام هیجانش به صبح رسید.
صبح روز بعد باقرخان فرشی را که سفارشی تهیه کرده بود به یوسف میرزا نشان داد,یوسف میرزا با اینکه مردجنگ ونظام بود ودروادی طبیعت وزیبایهایش غریبه، اما از طرح ونقش ماهرانه ی فرش متعجب شده بود وتعجبش زمانی بیشترشد که متوجه شد، طراح فرش دخترکی روستایی ست که حتی سواد خواندن ونوشتن هم ندارد، پسرک جهان دیده از پدرش خواست تا این اعجوبه ی هنر راببیند.
باقرخان که یوسف میرزا را بسیار دوست میداشت ، در کمترین زمان ممکن خواسته ی او را بر آورده کرد و
وقت غروب آفتاب، قاصدی ازخانه ی ارباب به خانه ی عبدالله پدربتول آمد ودخترک رااحضار نمود....عبدالله از این احضار بی موقع دخترش، دل نگران شد و بتول راهی خانه ی خان......
دل بتول مثل گنجشکی که ا زترس صیاد میلرزد، بی قراربود، ترس تمام وجودش راگرفته بود، اومیدانست هر چه هست مربوط به آن طرح وقالی پیشکشی ست، با خود فکر میکرد، نکند خان زاده ایرادی به طرح قالی گرفته؟؟نکند عواقب بدی درانتظارم باشد؟؟.....
هزاران فکر ذهن دخترک زیبا رادرگیرکرده بود، به خانه ی ارباب رسیدند. بتول رابه اتاقی راهنمایی کردند... چقدر این اتاق مرتب و قشنگ بود، کرسی های اعیانی با میزی کنده کاری شده در وسط، قابهای نقره ای و شمعدانهای شکیل به اتاقک رنگرویی زیباتربخشیده بود، بتول غرق در وسایل اتاقک بودو با ورود یوسف خان از دنیای ساده اش بیرون امد....
بتول از شدت ترس، قامت بلند و خوشفرمش به لرزه افتاده بود وچشمان درشت و مشکی اش به گلهای قالی زیر پایش گره خورده بود....ازطرفی یوسف میرزا به محض ورود به اتاق، نگاهش به صورت زیبای دخترک افتاد، صورت گرد و گندمگون و ابروهای کمانی و کشیده و لبهای همچون غنچه ی بتول، انگاربندی دروجود ارباب جوان پاره کرده بود.....یوسف میرزا که در طول عمرش زنان رنگ و وارنگ زیادی دیده بود ،با دیدن این دخترک دهاتی با خود گفت : خدای من شاهکاریست این صورت....انگارفرشته ایست که از آسمان فرو افتاده....حرارتی عجیب دروجود یوسف میرزا افتاد که از حرارت این حس رنگ رخسارش دگرگون شد ......اما درون بتول پر از ترس و واهمه بود و ازاین دیدار واین سکوت میترسید.. احساس ناامنی میکرد دل کوچکش درحال فروریختن بود و....
یوسف میرزا بدون کلامی از اتاق خارج شد وبارفتن او به بتول هم اجازه مرخصی دادند....
ادامه دارد...
به قلم :ط.حسینی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
هر روز صبح ،رمان بارگزاری میشود ،لطفا صبوری کنید ،😃👌👈شروع کنید، کتابی در دست بگیرید و دنیای جدیدی را تجربه کنید📚...
رمانهای جذاب👇👇👇
https://eitaa.com/romanhayejazab
1_3945490372.mp3
4.17M
🎼تحدیر(تندخوانی)استاد آقایی
نوبت رسید به نیم ساعت وقتی که میخواهیم واسه خدا بگذاریم 🍃
#تندخوانی
#جزء_هفدهم
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『مارا به دوستان خود معرفی کنید ⇣』
https://eitaa.com/kafeketabemajazi
1_4032100902.mp3
4.02M
🎼تحدیر(تندخوانی)استاد آقایی
نوبت رسید به نیم ساعت وقتی که میخواهیم واسه خدا بگذاریم 🍃
#تندخوانی
#جزء_نوزدهم
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『مارا به دوستان خود معرفی کنید ⇣』
https://eitaa.com/kafeketabemajazi
1_4126084085.mp3
4.2M
🎼تحدیر(تندخوانی)استاد آقایی
نوبت رسید به نیم ساعت وقتی که میخواهیم واسه خدا بگذاریم 🍃
#تندخوانی
#جزء_بیستم
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『مارا به دوستان خود معرفی کنید ⇣』
https://eitaa.com/kafeketabemajazi
1_1549501473.mp3
4.09M
🎼تحدیر(تندخوانی)استاد آقایی
نوبت رسید به نیم ساعت وقتی که میخواهیم واسه خدا بگذاریم 🍃
#تندخوانی
#جزء_بیستم_و_یکم
╭┈┈┈⋆┈┈────────────
『مارا به دوستان خود معرفی کنید ⇣』
https://eitaa.com/kafeketabemajazi
نکات کلیدی #جزء_بیست_و_یکم
- بدانید که زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازیچه نیست و زندگی حقیقی در سرای آخرت است. (عنکبوت: 64)
2- دین را کامل اجرا کرده و با آن گزینشی برخورد نکنید و گروه گروه نشوید. (روم: 32)
3- رشد حاصل از ربا کاذب و ظاهری است ولی در زکات و انفاق، بصورت واقعی ازدیاد و رشد ایجاد می شود. (روم: 39)
4- بر اثر گناهانی که مرتکب می شوید، انواع بدبختی و بلا در جای جای دنیا رخ می دهد تا شاید به خود بیایید. (روم: 41)
5- بدانید برخی به دنبال محصولات مخرب اند تا مردم را از راه خدا به در کرده و احکام الهی را مسخره کنند. (لقمان: 6)
6- نماز را بپا دارید، امر به معروف و نهی از منکر کنید و در برابر سختی ها، صبور باشید که از اراده قوی است. (لقمان: 17)
7- ارزیابی خدا دقیق است و هیچ عملی از شما گم نمی شود حتی اگر به اندازه دانه ارزن باشد، و یا پنهان شده باشد. (لقمان: 16)
8- با بی اعتنایی از مردم رو بر نگردان و با سرمستی و قلدری روی زمین راه نرو که خدا علاقه ای به خودپسند ندارد. (لقمان: 18)
9- اینگونه نباشید که در رفاه و راحتی سرخوش و شادید و وقتی بواسطه گناهانتان دچار سختی و بلا می شوید، ناامید شوید. (لقمان: 36)
https://eitaa.com/monasebatha1
Quran_-_Joze_21.mp3
6.11M
یا ابا صالح المهدی ادرکنی 🖤
#صوت_ترجمه
#جزء_۲۱
ترجمه هدایت فر
#ختم_قران
به نیت تعجیل در ظهور آقا امام زمان قران تلاوت کنیم برای تمام حوائجش
رضایتش ودیدارش در هردو جهان
وقف مولاییم
نذر مولاییم
در خدمت مولاییم 🖤
🖤هدیه به چهارده معصوم الهی
اللهم عجل لولیک الفرج 🖤
https://eitaa.com/monasebatha1