eitaa logo
کافه شهدا
1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
125 فایل
✨کافه شهدا محفلی ازنور تاخدا✨ ✨اینجا قراره به بی نهایت برسیم انشالله✨ ✨به نیت خدمت به 14معصوم✨ ✨هرکه راصبح شهادت نیست،شام مرگ هست✨ 😍آیدی مدیر👇 @fatemehkarimipoor1371 @zohrehjafari1360
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادتونه یه دفتر برداشتیم بنویسیم😍 قرار شد اول شکر گزاری بنویسیم بعد اهداف مادی ومعنوی واقعا شکر نعمت، نعمتت افزون کند❤️ دیدم. که میگم☺️
کافه شهدا
یادتونه یه دفتر برداشتیم بنویسیم😍 قرار شد اول شکر گزاری بنویسیم بعد اهداف مادی ومعنوی واقعا شکر ن
دوستای خوبم دفتر همراه خیلی خوبه یه دفتر مخصوص انرژی مثبت💐 شکر گزاری، اهداف خوب مادی وگعنوی، حال خوب، کسب خوب ونوشتن خواسنه هاتون یه دفترم برا کارای روزانه وتحلیل بد وخوبش 😉بهتون قول میدم حتی بعد نوشتن بدی های اطراف وخط خطی کردنش خود به خود آرامش خاصی سمتتون میاد انشالله ✨
دوستای گلم سلام رسیدیم به صفحه592منتظرم اطلاع بدید برای حفظ تاجمعه وقت داریم کارشناسی کردیم که بخوایم میتونیم چون هرروز2خط حفظ کردن خیلی اسونه مامیتونیم باتوکل به خدا هرشنبه شروع حفظ1صفحه بعد ازجز30 میریم سوره هایی که زیاد باهاشون سرکار داریم حفظ کنیم مثل الرحمن ویس و واقعه و.... https://eitaa.com/kafeshohada1400
💐✨💐✨💐✨💐✨💐 سلام به دوستای خوبم🖤 ماه محرم اومدیم با یه کتاب امام حسینی کتاب خوب این‌کتاب دربرگیرنده قصه‌ای کودکانه با زبان نمادین است و حوادث روز عاشورا و شهادت امام حسین (ع)‌ را برای کودکان روایت می‌کند. راوی قصه، پرنده‌ تشنه‌ای است که برای پیدا کردن آب، راه زیادی را طی کرده و خسته به روز دهم صحرای کربلا می‌رسد. او سرانجام به گودالی می‌سد و اتفاقاتی را که برای امام حسین (ع) در آن‌گودال رخ می‌دهد، می‌بیند. گزیده اما روز دهم، در دوردست، ابری دید. بال‌هایش خسته شده بود، اما به پروازش ادامه داد. از میان ابرهای تیره، سروصدایی می‌آمد. زیر آن تیرگی، پر از باران بود حتماً. با شتاب بال زد و بال زد. نه؛ ابر نبود. گردوغباری بود که آسمان را پر کرده بود. از میان غبار، فریاد و شیهه اسب شنیده می‌شد. پرنده ترسید؛ اما کنجکاو شد. آن سوی غبار رود آبی بود. نزدیک ظهر بود. هرچه نزدیک‌تر می‌شد سروصداها بلندتر می‌شد ✨💐✨💐✨💐✨💐✨