شرکت کننده شماره:0⃣3⃣
بنر را پخش کنید،
به امید اینکه برنده چالش شهدایی ما شما باشید...🌺
ڪهف الشہدا💙
https://eitaa.com/kafoshohada
بہڪانالشہداییمابپیوندین🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوࢪےشہدایۍ🌱🥀
توصیہاینڪہ: ....
🍃🍃🍃
@kafoshohada
🥀🥀
همیشہ آیـھ یِ [ وَجـَعلنـا ] را زمزمہ مےکرد ؛
یکبار بھـش گفتم :
آقـا ابراهیم این آیہ برایِ محافظت در مقابل دشمنہ اینجـٰا کـھ دشمن نیست🚶🏿♂. .
نگاھ معنـا دارۍ کرد و گفـت :
دشمنے بزرگتـر از شیطـان هم وجود دارھ ؟!
#شھیدابراهیمهادۍ
🍃🍃🍃
@kafoshohada
🌱🌱
خانومهاۍچادرۍقدرخودتونوبدونید:)👌
خاطره ای از آیت الله صافی:
با تعدادي از خانمها به محضرشون مشرف شديم، ايشون فرمودن: خانمی اجازه خواست عبای منو ببوسه من به ایشون گفتم این عبای من هیچ قداستی نداره،
قداست چادرهای شما خیلی بیشتر از عبای من است، چون بود و نبود عبای من خيلي فرقی نمیکنه ولی
بود و نبود چادرهای شما خیلی فرق میکنه،
هر قدمی که شما با چادر برمیدارید
برای شما فضیلت نوشته می شود.🌹
روحشان شاد🖤
فرمايش اين مرجع عاليقدر براي
خانمهاي چادری قوت قلبی است.
🍃🍃🍃
@kafoshohada
شرکت کننده شماره:1⃣3⃣
بنر را پخش کنید،
به امید اینکه برنده چالش شهدایی ما شما باشید...🌺
ڪهف الشہدا💙
https://eitaa.com/kafoshohada
بہڪانالشہداییمابپیوندین🌱
🌱🌱
#تلنگر
سر نماز اول وقت حاضر شو؛
شاید ⇦ ✺ آخرین دیدار دنیاییات باخدا باشد
کسی را تحقیر مکن؛
شاید ⇦ ✺ محبوب خدا باشد
از هیچ غمی ناله نکن؛
شاید ⇦ ✺ امتحانی از سوی خدا باشد
دلی را نشکن؛
شاید ⇦ ✺ خانه خدا باشد
از هيچ عبادتی دریغ مکن؛
شاید ⇦ ✺ کلید رضايت خدا باشد
هيچ گناهي را كوچك ندان؛
شايد ⇦ ✺ دوری از خدا در آن باشد
🍃🍃🍃
@kafoshohada
🥀🥀
#سیــره_شهدا
تصمیم گرفته بود توی جبهه دبیرستان راه بیندازد! میگفــت:
« امــروز بچـه ها دارن اینجا می جنگن و خون مــیدن، عــده ای بی تفاوت و اشراف زاده هم، توی شهرها عین خیالشون نیست! با خیال راحــت درس میخونن، فردا هم که جنگ تموم بشه، همه مسئولیــت های کلــیدی مملکت رو بدست میگیرن، این رزمنده ها هم میشن محافظ یا زیر دست اون ها! »
وسعت دید عجیبی داشــت، برای رزمنده ها می سوخت.
یکی از روزها یک گوشه خلــوت نشسته بود، حال غریبـی داشت، تا آمدم حرف بزنم گفت:
« چیزی به شروع عملیات نمونده، بعد از عملیات هم دیگه منـو نمی بینی! کار من با دنیا تموم شده، کار دنیا هم با من تموم شده! نه من دیـگه با دنیا کار دارم، نه دنیا با مــن »
درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید.
#شهید_خلیل_مطهرنیا🕊
#شهداي_فارس
#شهدا_را_یاد_کنید_با_صلوات
🍃🍃🍃
@kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀
🔰🌿°| لحظه خداحافظے شهید حججۍ با خانواده 💔
مدافعحریمعقیلهبنیهاشمحضرتزینب🕌
#شهیدمحسنحججی🕊🌹🍃•••
#یادشھداباذڪرصلوات
🍃🍃🍃
@kafoshohada
#تلنگر
یک وقت هایی؛
بعد از دو شب نماز شب!
بعد از چند روز روزه مستحبی!
بعد از چند روز تسبیح چرخاندن!
بعد از یک کار فرهنگی در فضای مجازی و حقیقی!
و ...
کُلی سر و صدا راه می اندازیم که آقا چرا ما امام زمان(عج) رو نمی بینیم؟
کُلی هم خودمون رو تحویل میگیریم!
شاید جلو آیینه هم بریم و ببینیم که #به_به!!
چقدر نورانی شدیم
اونی که دونه درشت بشه!
مخلص بشه!
خالص بشه!
برای امام زمان عج سر و صدا راه نمیندازه
به قول حاج حسین یکتا:
اون پولِ خوردِ که سر و صدا داره!
اسکناس صدایی ازش در نمیاد...
دونه درشت بشیم!
خالص بشیم!
که امام زمان(عج) ماموریت هاشو به ما بسپاره!
🍃🍃🍃
@kafoshohada
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🖤
🥀🥀
*شهیدی که بعداز۱۷سال زنده شد*
💠اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...
🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به وهمراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه...
🔹تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین اعزامی از ساری...
گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم.
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم.
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی منمعرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم،
🔹شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری..
وسط بازار ازحال رفتم.
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
🌀 اگر دلت شکست حداقل به یک نفر ارسال کن (شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات)
شهادت تنها مسیر دست یابی ساده و آسان به قله اوج معنویت الهی است که خداوند برای مومنین قرار داده است
🍃🍃🍃
@kafoshohada
🥀🥀
پدرو مادر عزیزم!
موقع دفن من ؛
حسین حسین بگویید؛
تا امام حسین ع شفاعت
من گناهکار را بکند...
بخشی از وصیتنامه
شهید محمد حسن شهسواری
🍃🍃🍃
@kafoshohada
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🖤
●➼┅═❧═┅┅───┄ ﷽ #سه_دقیقه_در_قیامت 💢 قسمت هجدهم👇 🌷از طرفی در اين مواقع، باد سوزا
●➼┅═❧═┅┅───┄
﷽
#سه_دقیقه_در_قیامت 💢
قسمت نوزدهم (حسینیه)👇
🌷می خواستم بنشينم و همان جا زار زار گريه كنم. برای يك شوخی بی مورد دو سال عبادت هايم را دادم. برای يك غيبت بی مورد، بهترين اعمال من محو ميشد. چقدر حساب خدا دقيق است. چقدر كارهای ناشايست را به حساب شوخی انجام داديم و حالا بايد افسوس بخوريم.
🍁در اين زمان، جوان پشت ميز گفت: شخصی اينجاست كه چهار ساله
منتظر شماست! اين شخص اعمال خوبی داشته و بايد به بهشت برزخی برود، اما معطل شماست. با تعجب گفتم: از چه كسی حرف می زنيد؟
يكي از پيرمردهای اُمنای مسجدمان را ديدم كه در مقابلم و در كنار همان جوان ايستاده.
🌷خيلی ابراز ارادت كرد و گفت: كجايی؟ چند ساله منتظرت هستم. بعد از كمی صحبت، اين پيرمرد ادامه داد: زمانی كه شما در مسجد و بسيج، مشغول فعاليت فرهنگی بوديد، تهمتی را در جمع به شما زدم. برای همين آمده ام كه حلالم كنيد.
🍁آن صحنه برايم يادآوری شد. من مشغول فعاليت در مسجد بودم. كارهای فرهنگی بسيج و... اين پيرمرد و چند نفر ديگر در گوشه ای نشسته بود. بعد پشت سر من حرفی زد كه واقعيت نداشت. او به من تهمت بدی زد. او نيت ما را زير سؤال برد.
🌷عجيب تر اينكه، زمانی اين تهمت را به من زد كه من ابتدای حضورم در بسيج بود و نوجوان بودم!! آدم خوبی بود. اما من نامه اعمالم خيلی خالی شده بود. به جوان پشت ميز گفتم: درسته ايشان آدم خوبی است، اما من همين طوری نميگذرم. دست من خالی است. هر چه ميتوانی از او بگير.
🍁جوان هم رو به من كرد و گفت: اين بنده خدا يك وقف انجام داده كه خيلی با بركت بوده و ثواب زيادی برايش می آيد. او يك حسينيه را در شهرستان شما، خالصانه برای رضای خدا ساخته كه مردم از آن جا استفاده ميكنند. اگر بخواهی ثواب كل حسينه اش را از او می گيرم و در نامه عمل شما می گذارم تا او را
ببخشی.
🌷با خودم گفتم: «ثواب ساخت يك حسينيه به خاطر يك تهمت؟! خيلی خوبه.» بنده خدا اين پيرمرد، خيلی ناراحت و افسرده شد، اما چاره ای نداشت. ثواب يك وقف بزرگ را به خاطر يك تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخی. براي تهمت به يك نوجوان، يك
حسينيه را كه با اخلاص وقف كرده بود، داد و رفت!
التماس دعای فرج 🍃🌹
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
🍃🍃🍃
@kafoshohada
🥀🥀
#وصیتنامه
📝قسمتی از #وصیت_نامه شهید مدافع حرم #مجید_محمدی
🔻تفکر و اندیشه است که انسان را خلیفةالله گردانید
و همین تفکر و اندیشه است که انسان را متحول میکند
و دشمنان انسانیت از همین راه برای ضربه زدن به انسان سوءاستفاده کرده،
بشریت را لکهدار کردهاند.
عزیزانم! زیاد فکر کنید و
زیاد مطالعه کنید و زیاد مشورت کنید
که انسانیت و حتی دیندار بودن
و دیندار ماندن در همین تفکر و اندیشه زیاد است.
همیشه سعی کنید انسان زندگی کنید و انسانیت را در خود پرورش دهید و
با اعمال و رفتار و زندگی درست خود به دیگران بیاموزید که انسان باشند
و نتیجهی این انسانیت و کمکهاست که توفیق فهم دین را زیاد میکند.
#دین و دیندار بودن و دیندار ماندن را از راه تعقل و تفکر و اندیشه بیاموزید تا از دیندار بودن لذت ببرید و عاشقانه خداوند را بندگی کنید.❣
🗓تاریخ تولد: ۴شهریور ۴۶
🗓تاریخ شهادت: ۱۹ بهمن ۹۴
🌹محل شهادت: سوریه
🥀مزار شهید : خوزستان - شوشتر
🍃🍃🍃
@kafoshohada
AUD-20220202-WA0167.mp3
5.39M
صدا ضعیفه یکمی بلندتࢪ
ما زیر آتیشیم شما کجایین
مگه نگفتید اگه ما نباشیم
مࢪاقبه کوچه خیابونایین
🍃🍃🍃
@kafoshohada
شرکت کننده شماره:2⃣3⃣
بنر را پخش کنید،
به امید اینکه برنده چالش شهدایی ما شما باشید...🌺
ڪهف الشہدا💙
https://eitaa.com/kafoshohada
بہڪانالشہداییمابپیوندین🌱
🥀🥀
عملیات والفجر
🌷 به یاد شهدای گردان حنظله و کمیل - عملیات والفجر مقدماتی
در ساعت ۲۱:۳۰ روز ۱۷ بهمن ۱۳٦۱ ، با رمز «یا الله، یاالله ،یاالله » به همت سپاه پاسداران و ارتش و به فرماندهی سپاه در شمال چزابه ، با هدف تصرف پل غزيله و پیشروی بسوی العماره عراق و تهدید آن به اجرا درآمد و تا ۲۱ بهمن نیز ادامه داشت.
علیرغم ضربات مهلک به نیروها و تجهیزات دشمن این عملیات به علت مهندسی موانع در منطقه توسط عراقیهـا و وضعیت خاص جغرافیایی منطقه با عدم الفتح روبرو شد و دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده میسر نگردید.
یاد همه رزمندگان اسلام جاودان
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍ
وَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ🥀
🍃🍃🍃
@kafoshohada
🥀🥀
خوشاانان که باشهادت رفتند 💔
شهید مدافع حرم «محمد رضا حسینی مقدم»
در تاریخ 10 فروردین 1333 درتربت حیدریه چشم به جهان گشود.
وی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس با سمت معاون اطلاعات عملیات لشکر نصر 5 ایفای نقش کرد
و سرانجام در تاریخ 16 بهمن 1393 در دفاع از حرم مطهر امامین عسکریین(ع) و درگیری با تروریستهای تکفیری داعش در شهر مقدس سامرا به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍ
وَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🕊شهید مدافع حرم محمدرضاحسینی مقدم
🍃🍃🍃
@kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀
استوࢪۍشهید💔
سیدمحمدرضاحسینی مقدم🌱🕊
🍃🍃🍃
@kafoshohada
•••❀•••
🥀🥀
#تلنگر ✨
"شهـادت"🕊
معـطل من و تو نمــی مـانـد...
تـو اگـر "سـربـاز_خـدا" نشوے،
دیگرے مــی شود...👌
🌹 "شهادتــ "را مـےدهنـد ،
اما به "اهل_درد"🔥 نه بی خیال ها ...
فقط دم زدن از "شهدا" افتخار نیست‼️
باید زندگیمان ، حرفمان ، نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان ، "بوی_شهدا_را_بدهد"...
عـــطر بندگی خالص براے "خــدا".
🍃🍃🍃
@kafoshohada
🕊☁🕊☁🕊
🌹🕊 #زیارتنامهیشهدا 🕊🌹
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ،
🌷اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍالحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ،
🌷اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم. فَاَفُوزَمَعَڪُم
#سلام_بر_شهدا 🌹
🍃🍃🍃
@kafoshohada
🥀🥀
مادرش میگفت:
قبرش را عین حسینیه درست کرده بودند.
تا دور پارچه سبز و کتیبه زده بودند.
بالشتی گذاشتند برای زیر سرش.گفتند:
«خاک مقتل سیصد شهیده»
بند کفن را باز کردند.تاصورت محمد حسین روی آن بالشت قرار گرفت؛
ازچشمش جوی خون راه افتاد.
خونی که ادامه داشت.
میریخت روی بالشت زیر سرش.
صدایش در گوشم پیچید:
«مامان!چقدر خوبه آدم با روی خونی، اربابش رو ملاقات کنه»
#شهید_محمد_حسین_حدادیان
🍃🍃🍃
@kafoshohada