هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل پنجم»
قسمت: شصت و سوم
تهران_ ستاد
« ... در پایان، توفیقات روزافزون جنابعالی را در این سمت خطیر از خداوند متعال خواستارم.
و من الله توفیق
... »
صلوات ختم بفرمایید ...
اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
بعد از اینکه همه باهاش روبوسی کردن، فاصلمون کمتر شده بود و یه جورایی دیگه نوبت من بود که برم جلو و تبریک بگم. رفتم جلو و تا منو دید، به جای اینکه دستشو دراز کنه و به صورت مرسوم روبوسی کنیم، بغلشو باز کرد.
رفتم بغلش و آروم در گوشش گفتم: نمیدونم جای تبریک داره یا نه؟ اما ترجیح میدم بگم خدا صبرتون بده!
خنده ای کرد و گفت: با شمای دوست! فکر کردی دست از سرت برمیدارم؟
گفتم: ما که در رکابتونیم!
گفت: همین حالا بیا بالا !
گفتم: چشم!
حدود یه ربع بیست دقیقه بعدش رفتیم بالا. رییس دفتر ویتی کمان هم هنوز اونجا بود و تا منو دید، یه جوریش شد. انگار مثلا شرمنده شده باشه ها. با اینکه برخورد اون شب رییسش با من، به اون بنده خدا هیچ ارتباطی نداشت.
وارد اطاق شدیم و در را بست. گفت: میتونستم اولین دیدارمون را یه جای خلوت و دنج و یا در یه روز دیگه بذارم اما از عمد گذاشتم همین الان و همین جا. متوجهی که؟
لبخندی زدم و گفتم: بله ... حرفی نیست ... هر جور صلاحه ...
گفت: خیلی دیگه تا عید نمونده. بچه مدرسه ای داری؟
گفتم: آره ... اما اگه لازم باشه و امر کنید، مشکلی نیست.
گفت: خانمت شاغله؟ از لحاظ جا به جایی و این چیزا میگم.
گفتم: نه قربان! من اگه ده تا زن دیگم بگیرم، شاغل نمیگیرم.
زد زیر خنده و گفت: چطور؟ اینقدر وضعت خوبه؟
گفتم: نه ... کاری به وضعم نداره ... چون نمیخوام بچه هام یتیمی کاذب بگیرن! زن خانه دار گرفتم که خانم خونم باشه و خودم و بچه هام یتیم نشیم!
گفت: خیلی هم خوب! شرایطو میدونی ... نه میتونم دو سه هفته بهت مرخصی بدم که بری اسباب وسایلت بیاری و خونه بگیری ... و نه میشه به بچه هات ظلم کرد. چیکار میکنی؟
گفتم: کسی که به نظام قول داد، پای همه چیزش باید بایسته. اگه تا عید نشده، میتونستم یه خونه اجاره کنم، از تعطیلات استفاده میکردم و میرفتم اسباب و وسایل و زن و بچمم میاوردم. اما حالا با این حجم کار و وقت محدود و احتمالا پول ناقص و... به سختی بشه همه چیزو زود جمع و جورش کرد.
محمد رضا حدادپور جهرمی:
گفت: اگه تا حالا از اداره وام نگرفتی، میتونم نامه و اینا ...
گفتم: چون فکر تهران اومدن نبودم و فکر میکردم حالا حالاها شهرستان میمونم، برنامه ریزی مالی و اینا هم نداشتم. اصلا من همیشه از دو کلمه ترسیدم: یکی زندگی تو تهران و یکی دیگشم ستاد! اما تقدیر، اینجوری رقم زده که هر دوتاش به صورت هم زمان در حال اتفاق افتادن هست و منم آماده نیستم ... اما ... دلم برای پروندم لک میزنه!
گفت: کمکت میکنم تا جایی که بتونم مشکلاتت حل بشه اما خیلی فرصت نداریم.
گفتم: چطور قربان!
گفت: باید پروندتو دوباره ببینی تا بدونی چرا میگم وقتمون محدوده؟! راستی چند روز دیگه که بشه 28 رجب، حرکت امام حسین از مدینه به طرف مکه هست و علنا فعالیت های تبلیغی و زمینه سازی دو ماه محرم و صفر برای همون دو تا گروهی که تو داری روی پروندشون کار میکنی، از همون 28 رجب شروع میشه.
گفتم: لابد همون داستان آش پشت پای امام حسین و این چیزا دیگه ...
گفت: تا امسال، چندان علنی آش پشت پا درست نمیکردن و تو بوق و ساز نمیکوبیدن. اما امسال حداقل در ده تا شهر میخوان تست بزنن. حالا ما مشکلمون صرفا یه آش و بنر و این حرفا نیست. منظورم اینه که کارشناسان ما میگن که از مدت ها قبل در جلسات مشورتی و محافلی که اونا داشتن میگفتن که سالی که شروع برنامه های عزای امام حسین با علنی تر برگزار کردن آش پشت پای 28 رجب باشه، اون سال برنامه های خاص تری برای اجرا دارن و در اصل، این حرکات خیلی سطحی و ظاهری، نوعی اعلام و اعلان فصل جدیدی از دین داری و شعائر سازی (بخوانید: هزینه سازی) برای دستگاه های دینی و تبلیغی هست.
گفتم: یه جوریه ماجرا!
گفت: مثلا؟
گفتم: نمیدونم ... پرونده من داشت به نتایج سیاسی و حتی فراملی میرسید. الان باید به آش پشت پا پختن یه عده ای برای امام حسین فکر کنم؟
گفت: اینو نگفتم که بهم بریزی! فقط میخواستم بدونی اونا دارن با قدرت بیشتری ادامه میدن و حرفایی که یه روزایی یواشکی در خلوتشون به هم میگفتن و براشون آرزو بود، قراره در سال 98 خیلی علنی و فاحش به خورد مردم بدن. حالا اینی که گفتم یه مثال ساده بود.
بازم کلمه 98 شنیدم...
مدتهاست که گوشم و چشمم به این عدد و به سال 98 حساسه ...
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
#هیات_عزاداری_حسینی_حزب_الله_اندیمشک
🌍 @kahfolvara
🔴سرلشکر قاسم سلیمانی : موکب های اربعین به مدت یک ماه در سوسنگرد و بستان راه اندازی می شود
🔷در پی وضعیت اضطراری شهرهای سیل زده خوزستان سرلشکر قاسم سلیمانی دستور راه اندازی موکب های اربعین را اعلام کرد: باتوجه به پیش بینی ها در گسترش خطرات و آسیب ها برای مردم و افزایش دامنه نیازها در شرایط پیش رو، اینجانب و سایر فرماندهان و پیشکسوتان دفاع مقدس، با همکاری ستاد های عتبات عالیات و اربعین مراکز استان ها، بر خود وظیفه می دانیم سایر امکانات، ظرفیتها و تجارب موجود از جمله در موکب های خدمت رسانی به زائران اربعین حسینی را با هماهنگی و همراهی مجموعههای مسئول فعال و در صحنه؛ ساماندهی و با گسیل و استقرار آن از هفته آینده و به مدت یک ماه در مناطق در معرض سیل و تا هنگام عادی شدن وضعیت، به کمک مردم شهرهای پلدختر، سوسنگرد، بستان و دیگر نقاط بشتابیم.
⭕️ #فریاد_خوزستان:
✅ #ایتا:
http://eitaa.com/joinchat/1933312000Cd6b376f134
#هیات_عزاداری_حسینی_حزب_الله_اندیمشک
🌏 @kahfolvara
🔴 *اطلاعیه شماره 5 قرارگاه جهادی مردمی شهدای اندیمشک*
بمنظور هماهنگی و مدیریت متمرکز جذب کمک های مردمی و ساماندهی نیروی انسانی جهادی جهت اعزام به مناطق سیل زده شهرهای مجاور شهرستان ،قرار گاه جهادی مردمی شهر یک هزار شهید اندیمشک *متشکل از گروههای مختلف مردمی وانقلابی ، بسیج و حوزه های علمیه* تشکیل گردید.
🔺از عموم همشهریان و تشکل های جهادی و انقلابی تقاضا می شود *جهت هم افزایی و جلوگیری از اتلاف وقت و انرژی* ،از این به بعد با این قرارگاه مردمی همکاری نمایند.
✅ *آدرس مکان قرارگاه: انتهای خیابان سینا حوزه بقیه الله (عج) سفیران هدایت*
✅ جهت تحویل اقلام و معرفی جهادگران با شماره های ذیل تماس بگیرید:
🔵🔵 *مسئول تحویل اقلام در قرارگاه جهادی-مردمی شهدای اندیمشک* :
محمد رحیمی
09333080919
🔸جذب مشارکتهای مردمی :
قایدی
09163404329
🔸مسجدسیدالشهدا فرهنگیان:
سید نقی موسوی
09161424143
سید رضا سهرابی
09369532201
🔸قرارگاه مسجد ابوالفضل (ع):
ابراهیم شصتی
09169440462
🔸قرارگاه مسجد قران و عترت:
حاج آقا خادمی
09194517576
🔸حسینیه امام خمینی:
اسماعیل محمدپور
09300288946
🔸مسجد امام حسن عسگری(ع):
بهزاد محرابی
09037431790
🔸مسجدمصطفی خمینی :
حسین صالحی
09169467705
🔸مسجدولیعصر(عج):
حسین صالحی
09169467705
🔸مسجد آل محمد(ص) کوی نیرو :
حاج آقا نوروزی
09169405493
🔸بوستان قران کوی رسالت :
کیانوش قلاوند
09163403669
🔸مهدیه محبان کوی لور:
رضا جمالی بصیر
09168451702
🔸مسجد امام صادق(ع) کوی لور:
ابوذر مهرابی
09167017005
🔸حسینیه بیت العباس کوی ولایت:
محسن ذبیح
09166028892
🔸مسجد سیدالشهداء(ع) کوی لور:
جمیل خادمی
09375105405
🔸مسجد جامع کوی لور :
حاج آقا فاطمی
09169393788
🔸موسسه فرهنگی هنری غدیر :
مرتضی طیبی
09166401050
🔸مسجد امام حسین(ع) شهر حسینیه :
موسی زرین جویی
0916 341 1018
🔸شهر آزادی :
حجت خدادادی
09166420119
ابراهیم ساکی
09161424143
🔸شهر چمگلک :
حاج آقا سید کورش هاشمی
09168544587
🔸شهرک دوکوهه :
بهرام بهاروند
09169453870
🔸شهرک بنوار ناظر :
غلامعلی نوروزی
09163413261
🔸شهرک دوبندار :
عبدالرحمن سبزی
09163422117
🔸موسسه قرانی فرهنگی ریحانه النبی
جعفری
09168534076
09385143392
🔸مرکز قرانی سراج النور
مرتضی وند
09168190639
09169401596
🔸 هیئت اندیشه ورز بانوان اندیمشک
سهرابی
09388185341
مسجد پیامبر اعظم(ص) :
سید جواد سهرابی
0916 642 0911
🔸مسجد امام حسین(ع) کوی لور:
سجاد شیرزاد
0933 352 9892
🔸 مسجد الزهرا کوی شهدا :
ناصر غلام زاده
09163416148
🔸 دارالقران امام علی(ع) :
پارسا
09338753928
🔸دارالقران آل یاسین :
شفیع
09166836151
🔸 مسجد صاحب الزمان(عج)
حسن پیامنی
09365421529
🔸 مسجد امام حسین(ع) کوی شهدا(هیئت حزب الله)
سید عباس غلامی
09169862842
🔸موسسه خیریه آبشار عاطفه ها اندیمشک
شکری
09167278054
🔸 موسسه سیمای ثقلین
کیانی پور
09375378461
🔵این لیست به مرور تکمیل می شود
✅ قرارگاه جهادی-مردمی شهدای اندیمشک
@andimeshk_jahadi
#هیات_عزاداری_حسینی_حزب_الله_اندیمشک
🌍 @kahfolvara
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل پنجم»
قسمت: شصت و چهارم
تهران_ خوابگاه
تصمیم برای زندگیمون، کار خودم به تنهایی نبوده و نیست و باید با خانمم حرف میزدم و مشورت میکردم. باید میدیدم نظر اون چیه؟ اصلا میاد یا نه؟
شب بود و دراز کشیده بودم. گوشیمو برداشتم و براش تماس گرفتم:
سلام و رحمت الله
سلام و رحمت الله و برکاته آقا ... احوال شما؟
من کوچیک شمام!
شما بزرگوارید فعلا ... تا ببینم چرا اظهار کوچیکی میکنی!
ای بابا ... چه خبر؟ بچه ها چطورن؟
حالمان بد نیست ... غم کم میخوریم ... کم که نه ... هر روز کم کم میخوریم!
خدا نکنه! بچه ها اذیتت کردن؟
نه بیچاره ها ... اونا خودشون اذیتن!
خانمی!
بعله!
خانمی!
جان!
جونت به سلامت ... نظرت چیه بیاییم تهران؟
بیاییم تهران؟ مگه الان کجایی؟
نه ... منظورم اینه که کلا بیاییم تهران!
خب ... دیگه چه خبر؟ خودت چطوری؟
جدی میگم ... نظرت درباره زندگی تو تهران چیه؟
(سکوت کرد ... از اونا که حسش میکنم و دلم واقعا به تپش میفته و دوس ندارم هیچ وقت پیش بیاد)
نفس عمیقی کشید و گفت: چطور؟ گفتن باید بیایی تهران؟
آره ... البته شرایطم جوریه که اگه تهران مشغول بشم بهتره ... میزان دسترسی ها و اثرگذاری و...
محمد من همیشه تا اسم تهران و شلوغ پلوغیش و کار تو و اینا ....... محمد من نمیتونم الان حرف بزنم ...
جان محمد قطع نکن ... پیشت نیستم که بیام دنبالت و نازت بکشم ... اگه بفهمم داری گریه میکنی، خیلی ناراحت میشم که نمیتونم آرومت کنم.
(با گریه و بغض گفت) محمد حواست هست ... ما روز به روز داریم از هم دور میشیم ... تو دیگه آدم آدمای دیگه هستی ... خیلی وقتی برای من نمیذاری ...
(من همیشه از شنیدن این حرفها روزگارم تیره و تار میشه... به خاطر همین نمیدونستم چی بگم ... ترجیح دادم فقط سکوت کنم)
ادامه داد و گفت: محمد من از تهران میترسم ... به فاطمه زهرا میدونستم ... اصلا به دلم افتاده بود که وقتی این ماموریتت اینقدر طول میکشه، بعدش اتفاق باب دل من و مطابق میلم نمیفته و میگن باید بیایی تهران!
(همچنان سکوت کرده بودم و تو دلم براش میمردم)
با بغض گفت: محمد تو هر بار زنگ میزنی باید ته دل منو خالی کنی ... دختر نازنازیی هم نبودم که بخوام بگم به خانوادم وابستم و نمیتونم برم غربت ... اما اینقدر حقم نیس ... حقم نیس که همش یا منتظر زنگت باشم یا منتظر خبرت! میفهمی چی میگم؟ من واقعا بعضی وقتا روانی میشم از بس میترسم که یهو یه نفر زنگ بزنه و بگه تو ...
(دیگه خیلی گریه کرد ... نتونست ادامه بده ...)
گفتم: ببین قربونت برم ... من میخوام بیارمتون پیش خودم ... میخوام تنها نباشیم ... نه من و نه خودت ...
گفت: میشه بس کنی؟ میخوای بیاریمون پیش خودت؟ کدوم پیشت؟ پیشی که هر از چند روز، سه چهار ساعت بیایی خونه بخوابی و یهو بیسیم بزنن که پاشو بیا که پیش من نیستی! نمیتونم حرف بزنم... ناراحت نشو ... فعلا ...
خدافظ ... و قطع کرد...
ذهنم به هم ریخته بود. همیشه اولش تا جیگرمو خون نکنه و یا کلی نه و نچ تو کار نیاره، راضی نمیشه. خیلیم دوسش دارم اما ... بعضی وقتا حوصلم سر میره که بخوام به همه توضیح بدم ...
همش سه چهار دقیقه مکالممون بود ... اما پنج دقیقش اشک و آه و گریه بود ...
تا یه چیزیم بگیم، فورا میگن شما مرد هستی و باید درک کنی و اونا خانمن و ای چیزا ...
بگذریم ...
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
#هیات_عزاداری_حسینی_حزب_الله_اندیمشک
🌍 @kahfolvara
بسم الله الرحمن الرحیم
⛔️پسر نوح⛔️
✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«فصل پنجم»
قسمت: شصت و پنجم
تهران_ ستاد
(دو سه روز بعد از تماس تلفنی با خانمم)
ناممو زده بود و رسما از همون روز، مشغول به کار شدم. با اینکه هنوز تکلیفم با زن و بچهام مشخص نبود و جواب درستی بهم نداده بودند و هر بار زنگ میزدم، بچه ها گوشیو برمیداشتن و نمیذاشتن نوبت مامانشون برسه ... شایدم مامانشون ... خودش ... بی خیال!
از حالا به آقای تدین میگیم حاج آقا ...
حاج آقا دو ساعت رفت بیرون و من مشغول تحویل دفتر و کارای مقدماتی بودم و حواسم خیلی نبود که بپرسم کجا میره و..؟
وقتی اومد گفتم: حاج آقا خیر باشه ... یهو رفتید نگران شدم ...
گفت: آره ... رحمان زنگ زد و گفت حاج احمد حالش دیشب بد شده و رسوندنش بیمارستان ...
با تعجب و ناراحتی گفتم: الان اونجا بودین؟ بهتره حاج احمد؟
گفت: نمیدونم ... بخش مراقبت های ویژه بود ... نشد ببینمش ...
خیلی ناراحت شدم ... گفتم: چه کاری براشون میتونم انجام بدم؟
گفت: هیچی ... فعلا دعا کن تا بعد... راستی همه چیز تحویل گرفتی؟
گفتم: تا حدود زیادی آره ... حاج آقا باید باهاتون حرف بزنم.
گفت: بشین! اول در را هم پشت سرت ببند!
نشستم ... گفتم: حاجی من دو شبه که پرونده ای که قبلا دستم بوده رو خط به خطش خوندم. اما ... این، اون پرونده ای که من میخواستم نشده و نیست!
گفت: میدونم! به خاطر همین بهت گفتم باید ببینیش ... از ریل خودش کاملا خارج شده ... مگه نه؟
گفتم: دقیقا ... اصلا خیلی حرفه ای منحرفش کردن و سر از نا کجا آباد درآورده ... من واقعا با این پرونده انگیزه ای برای کار کردن ندارم.
گفت: درسته ... چرا نمیدیش به یکی از بچه هات و خودتو خلاص کنی تا بتونم از همین امروز، کارای مشترکمون شروع کنیم؟
گفتم: حاجی آقا ... خیلی حیفه ... اجازه بدید به قول حاج احمد، یه بار برای همیشه تکلیفشو روشن کنیم.
گفت: باشه ... اما به یه شرط ...
گفتم: شما امر بفرمایید!
گفت: فقط دو ماه وقت داری! دو ماه هر حرکتی میخوای بزنی، بزن! اما بعدش هر جا بودی، واگذار کن به یکی دیگه!
گفتم: دو هفته فرصت بدید جمعش میکنم.
گفت: نه ... نشد ... اینجوری که تو داری میگی جمعش میکنم، خدا میدونه چی تو سرت هست و چقدر هزینه برمیداره!
لبخندی زدم و گفتم: نگران نباشید ... نمیذارم در بدو شروع کار دو تامون برامون بد بشه!
گفت: ببینیم و تعریف کنیم ... راستی اهل بیتت چیکار کردی؟
یه مکس کردم ... گفتم: الحمدلله ... سلام دارن خدمتتون ... راضین الحمدلله ...
گفت: خب الحمدلله ... ما واقعا شانس آوردیم که زنامون اینقدر پایه هستن و بندگان خدا همه جا باهامون میان و حرفی ندارن!
گفتم: جسارتا شما خانمتون از کجا باهاتون اومدن؟ ینی قبلش کجا بودین؟
گفت: قصه ما مفصله ... ما تا پونزده سال پیش نظام آباد (یکی از محله های خود تهران) بودیم. وقتی گفتم باید از نظام آباد بریم، خانمم خیلی سختش بود بنده خدا و کلی گریه کرد و دل از همسایگی با خواهرش نمیکند!
من که داشتم حرص میخوردم از دست این همه ایثار حاج آقا و حاج خانومش، گفتم: بعدش جسارتا قرار بود از نظام آباد برین کجا؟
گفت: پاسداران! همین جایی که الان هستیم!
من که دوس داشتم اون لحظه پاشم محکم دندونش بگیرم، گفتم: آهان ... سختشون بود ... از نظام آباد بیان پاسداران! ... آره؟
حاجی که اصلا متوجه آتشفشان درون من نبود، گفت: آره ... میدونی چقدر فاصله است؟
گفت: نه ... چقدر فاصله است؟
گفت: تازه اگه بندازی از اتوبان بیایی بالا، حداقل 45 دقیقه فاصله است!
در حالی که دندونام داشتن همیدیگه را پاره پوره میکردن، فکمو شل کردم و گفتم: آخی ... این همه راه ...
بعد از جلسه با حاجی، در حالی که دوس داشتم دور خانمم بگردم که داره 12 ساعت (نه چهل دقیقه از راه اتوبان) پاشه بیاد تهران و فقط سالی دو سه بار بتونه بره پیش خانوادش، بدین وسیله، متنی براش ارسال کردم که به پیوست تقدیم میگردد:
«به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان!
به: همسر جان نازنیم
از: عبد سراپاتقصیر
موضوع: اعلام مراتب قربون صدقگی
با سلام و صلوات به پیشگاه اهل بیت عصمت و طهارت و همچنین شما سرور گرامی
احتراما بدین وسیله از عدم درک این همه بزرگی و بزرگواری شما در انتقال بنده به تهران و مشایعت جنابتان در رکاب عبد خانه زادتان، مراتب شرمندگی و خاکساری خویش را به عرض رسانده و برای وجود ذی وجودتان از ذات اقدس اله علو درجات و چیزهای خوب را خواستارم.
و من الله توفیق
اگر قابل بدونین: همسر بیچارتان!»
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
#هیات_عزاداری_حسینی_حزب_الله_اندیمشک
🌍 @kahfolvara