eitaa logo
هیئت عزاداری حسینی حزب الله اندیمشک
600 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1هزار ویدیو
49 فایل
انتقادات‌تان از نحوه برگزاری مراسم‌ها را به شماره 09169862842 ارسال نمایید. مدیران کانال @rendealamsooz
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا نیاورد آن روزی را که سیاست ما و سیاست مسئولین ما پشت کردن به دفاع از محرومین و روآوردن به حمایت از سرمایه دارها گردد و اغنیا و ثروتمندان از اعتبار و عنایت بیش تری برخوردار بشوند. صحیفه نور، ج20، ص 129 👥 عضو کانال صحیفه نور شوید : @Sahifeh_noor 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷 @kahfolvara
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل اول» قسمت: یازدهم پیشنهاد اون یارو فاواییه یه جوری بود. نمیدونم چرا به دلم نمینشست. زدن گوشی سید رضا و وسط هیئت و حساس شدنش و ... اصلا خوشم نمیومد. بنظرم میومد باید یه راهی داشته باشه که مجبور نشم این کارو بکنم. خلاصه ... آره ... میگم حالا ... قم_اداره مرکزری رفتم پیش کارشناس فاوا و بعد از سلام و علیک های مرسوم، نشستیم سر یه میز که با هم گفتگو کنیم. داوود هم اومد و دیگه قرار شد جلسه را شروع کنیم. کارشناس فاوا گفت: چی شد حاجی؟ زدی؟ آوردی؟ یه لبخند زدم و دست کردم تو جیب کتم و یه گوشی آوردم بیرون و گفتم: بفرمایید! با تعجب و لبخند گفت: آفرین! بالاخره شمایین دیگه! اگه میگفتم سر بریدشم بیارید، میاوردین! گفتم: لطفا چک کنین و چیزایی که به سیستمون فرستادم را دربیارین و الگوی درختی ارتباطاتش و... تا ببینیم چی به چیه؟ فقط جسارتا ما زیاد وقت نداریم. بیشتر از دو سه ساعت نشه. گفت: چرا؟ فقط نگاش کردم. یه کم خجل شد و گفت: آهان. ببخشید. چشم. خدافظی کردیم و با داوود زدیم بیرون. همین جوری که راه میرفتیم داوود بهم گفت: محمد تو واقعا دیشب رفتی هیئت و گوشی آسید رضا را زدی؟ گفتم: بنظرت من جیب زنم؟ شکل جیب زنام؟ گفت: والا چی عرض کنم؟ دیگه اون گوشیو که از تو لپ لپ پیدا نکرده بودی؟ غول چراغ جادو هم که نداری! گفتم: گوشی آسید رضا نبود. گفت: جان؟ گفتم: والا . بچه شدی مگه؟ دیشب رفتم هیئت اما گوشیشو نزدم. تو خطش دست بردم و یه کد بهش دادم و به خط و گوشی که مال اداره بود و با خودم برده بودم کانکت کردم. همین. گفت: آورین آورین! بعد اون وقت اگه همین حالا فهمید و نشستِ خطتو غیر فعال کرد و انداختت بیرون چی؟ گفتم: تا خدا نخواد، نمیفهمه. آیه «وَجَعلنا ...» گذاشتن برای همین موقع ها. گفت: حالا اگه ... حرفشو قطع کردم و گفتم: میشه ته دلمو خالی تر نکنی؟ پس فکر کردی چرا گفتم دو سه ساعته جوابمو بدن؟ واسه همین چیزا بود. خطی که بهش کانکت کردم، خارجیه. اما کافی نیست. خودمم میدونم. به جای این حرفا دعا کن. دیگه چیزی نگفت. رفتم نشستم پشت سیستمم. میتونم نگرانی و دلشورمو کنترل کنم اما اون لحظه ... اصلا اجازه بدید یه اعترافی که سرِ پروژه پریا کردم، اینجا هم بگم: من همیشه تو قم هول میشم. قم برای من شهر پروژه و پرونده و متهم و این حرفا نیست. به خاطر همین، از ته دلم دوس داشتم آسید رضا خیط نشه. دوس داشتم پوشش نباشه. دوس داشتم کسی پشت سرش قایم نشده باشه و فقط یه کله خراب باشه که بزرگترین دعواش همین حرفای داغ هیئتی باشه. دوس نداشتم مجبور بشم و قلمو بردارم و برای بنویسم آنچه که باید بنویسم. پیش میاد. آدم بعضی وقتا دوس داره متهمش رو دست بزنه. زرنگ تر از خودش باشه. فقط اتهام باشه و به اثبات جرم نرسه. و یا اگر هم مجرم هست، خیلی تعمدی تو کارش نباشه. بشه یه جوری کمکش کرد و ... تو همین فکرا بودم که تلفنم زنگ خورد. دلم ریخت پایین. بچه های فاوا بودند. گفتند: حاجی خطش کنترله و دست خودمونه. اگه حتی فهمید و شما را هم از نشست فعالش حذف کرد، بازم درخدمتشیم. گفتم: بسیار خوب! چیز میز چی داره؟ گفت: حرف برای گفتن بسیار داره. آنالیزش کنم؟ با دلسردی گفتم: نه. شما فقط شجره ارتباطیش را در بیار. بقیش خودم انجام میدم. افکارم داشت پاره میشد و بنظرم داشتم به چیزایی که دوس نداشتم داشته باشه، میرسیدم. اما خب ... تکلیفم ایجاب میکرد که آنالیزش کنم. حرف زیادی نمیشه از آنالیزش گفت و بعضیاش هم خودتون در طول قسمت های بعد خواهید فهمید. اما ... یه فکری به ذهنم رسید. نباید اجازه میدادم فردا شبش ... ادامه دارد ... @mohamadrezahadadpour @kahfolvara
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی ✅ «آغاز فصل دوم» قسمت: سیزدهم یک سال و نیم قبل _ایام اربعین_مسیر نجف کربلا_ راوی: آسید رضا تازه رسیده بودیم. تازه که میگم، ینی دو سه روزی بود رسیده بودیم و قرار بود فعلا باب آشنایی با بچه های شهرهای دیگه باز بشه و یه کم بیشتر که با هم آشنا شدیم و جا افتادیم، برنامه ها و تقسیم کار و این چیزا ... این که میگم باب آشنایی با بقیه باز بشه، اینه که اون سال برنامه های خاصی باید هماهنگ میکردیم و برای کل سال بچه های شهرهای مختلف راشارژ میکردیم. وگرنه خودم سال اول و دومم نبود که اربعین میرفتم. بلکه ما از زمانی که اربعین اینجوری مُد بشه، میرفتیم و کار میکردیم. کارای سخت افزاری که اصلا با ما نبود و با خود بچه های نجف و کربلا بود. اینقدر قشنگ کار کرده بودن که کم و کسر سازه ای و این چیزا نداشتیم و حتی به خاطر بانیانی که از سال های گذشته داشتند، تدریجا در ایام غیر اربعین ساخت و سازها شده بود و حسینیه و زینبیه هایی که ساخته شده بود، توی کل مسیر زبان زد بود و همه میومدند و میموندن و برای بیتوته و استراحت، موکب های ما را انتخاب میکردند. از قبلش هم به ما گفته بودند که اطراف موکب های بزرگ ایرانی نریم. چون هم اکثرشون با ما مخالفند و هم از حمایت های پنهان حکومت عراق برخوردارند و ممکنه شر بشه برامون. به خاطر همین تلاش میکردیم از اونا فاصله بگیریم و از هر گونه کارهای تنش زا پرهیز کنیم. اینا همش یه طرف، اما ساپور و حمایت از بقیه موکب های عراقی و ایرانی هم در دستور کارمون بود. آقا و آقازادشون امر کرده بودند که تحت هر شرایطی که هست، نان و آب و حتی پذیرایی موکب های اطراف را تا جایی که برامون امکان داره تامین کنیم و همسایه های خوبی بشیم. این کار اینقدر تاثیر داشت، که باعث شده بود موقع نمازها حداقل بیست سی تا موکب های درشت و کوچیک اطرافمون، نمازشون تعطیل کنن و به موکب ما بیان. خب البته جای ما هم بیشتر از هزار و پونصد نفر نبود و بعضی وقتا مجبور بودیم برای نماز، کل مسیر را میبستیم و از اون طرف هم تا چشم کار میکرد، جمعیت ایستاده بود و نماز میخوند و اغلبشون هم برای سخنرانی و تبلیغات بعد از نماز مینشستند. مگه میشه این همه مهمون و زائر برای نماز و تبلیغات و این چیزا در موکب جمع بشن ولی بعدش بدون پذیرایی و شام بگیم بفرمایید تشریف ببرین؟ خب نه! به خاطر همین زحمت پخت و پز از حدود بیست سی تا موکب اطراف برداشته بودیم و شام و ناهارشون را با افتخار تامین میکردیم. یه شب که پخش مستقیم سخنرانی آقا را از بیتشون در شبکه امام حسین داشتیم، خطاب مستقیمشون به خادمان موکب ها بود و ما گرفتیم منظورشون چی هست؟ ایشون گفتند که به هیچ وجه از خوراکی و پذیرایی و صفوف طولانی برای گرفتن غذا و آب و این چیزا برای زائران و دم در موکب پرهیز کنین. میگفتن اینا باعث تبلیغ مکتب و شعائر نیست و از شیعه، یک چهره غیر واقعی در اذهان مردم و جهان میسازه. میگفتن حتما از طریق تبلیغات سمعی و بصیری و سخنرانی های پر محتوا و مداحی های جذاب برای جذب استفاده کنین. میگفتن شما این کارا را انجام بدین. بقیش با خود اباعبدالله الحسین علیه السلام هست و اگه قرار باشه کسی جذب بشه و بمونه، از این راه های باید بمونه. نه به خاطر شکم. اما باید اسباب سفر و زیارت و استراحت زائر را مهیا کنیم و اجازه ندیم به کسی سخت بگذره. من تو بخش تبلیغات چهره به چهره بودم. البته من تنها نبودم. من و حدودا پنجاه نفر از بچه های بیت خودمون و دوستان فاضلی که در قم و اهواز و مشهد و تهران و شهرهای دیگه داشتیم، دعوت کرده بودیم و اونا هم سنگ تموم گذاشتند و حدودا یکی دو ماه کامل اومدند و موندند و کارای تبلیغی انجام میدادند. همه چیز خوب پیش میره و به برکت امام حسین علیه السلام، بچه ها هم کارای تبلیغی و اینا انجام میدادند. ما حداقل چهارتا کار مهم داشتیم: سخنرانی که معمولا از چهره ای شاخص ایرانی خودمون و شخصیت های عتبه حسینی و علوی استفاده میشد. پاسخگویی به مسائل شرعی و اعتقادی که از بچه های بعضی موسسات اعتقادی بودند. هیئت و مجالس پر شور روضه و سینه زنی که با خودم و یکی دو تا از بچه های دیگه بود. آخریش که شاید از همش مهم تر بود، بچه هایی بودند که کارهای رسانه ای میکردند. تعدادشون حداقل نیمی از ما بودند و حسابی تو کارشون حرفه ای بودند و دقیقا نمیدونم کجا و چطوری آموزش دیده بودند. خب به ما گفته بودند که باید خوراک یک سوم سال چندین شبکه ماهواره در طول اون دو ماه تامین کنیم و بعلاوه اینکه روی جذب معنوی و عاطفی هم خیلی تاکید شده بود. من خیلی از بقیه خبر ندارم. چون سرم گرم کار و وظیفه خودم بود. از بعد از نماز صبح و زیارت عاشورا با صد لعن و سلام تا روضه آخر شب که برای بچه های چایی خونه و آشپزخونه به صورت خصوصی روضه میذاشتیم، کار رو سرمون ریخته بود تا آشنایی با هیئات مختلف
مخصوصا هیئات ایرانی که یا بهمون لیست داده بودند و گفته بودند با اینا ارتباط بگیرین و حتی ازشون آدرس و شماره بگیرین که بتونیم در طول سال ساپورتشون کنیم. چون اغلب اون هیئات، بچه هایی بودند که یا از طرف اطرافیان و خانوادشون طرد شده بودند و یا سپاه و اطلاعات و هیئت رزمندگان و بقیه هیئتی های شهرشون تحویلشون نمیگرفتند و چوب لای چرخشون میذاشتند. من یکی از مهم ترین مسئولیت هام این بود که اونا را بشناسم و باهاشون ارتباط بگیرم و دوست بشیم و در طول سال باهاشون قرار بذاریم. بچه های بدی نبودند اما حسابی کینه و ناراحتی بقیه هیئات شهرشون تو دلشون بود و فقط منتظر یک پدر یا بزرگ یا لیدر معنوی بودند که تحویلشون بگیره و هر از مدتی احوالشون بپرسه و بتونن پیش خودشون دلگرم باشن که آره! ما هم بزرگتر و آقا داریم و راهمون درسته و بر خلاف بقیه، یه مرجع تقلید و بیتش هست که ما را همین جوری که هستیم تحویل بگیره. نه اونجوری که خودش میخواد و یا مصلحت میبینه که اونجوری باشیم. من باید اونا را کشف میکردم. بهشون پناه میدادم. دوسشون میداشتم و حلقه وصل اونا باشم. ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour @kahfolvara
جلسه بازخوانی کتاب اسرارآل محمد وسیرمبارزاتی حضرت زهرا سلام الله علیها #هیات_عزاداری_حسینی_حزب_الله @kahfolvara
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل دوم» قسمت: چهاردهم یک سال و نیم قبل _ایام اربعین_مسیر نجف کربلا_ راوی: آسید رضا خب شرایط ما جوری نبود که بتونیم خیلی هم آزاد تبلیغ کنیم. روی عکس و تصاویر مختلف آقا با خاندان علمای عراق که قبولمون داشتن خیلی مانور میدادیم و کتاب ها و کاغذهای مختلفی هم پخش میکردیم و چون بخش پاسخگویی ما از روحانیون پیر و وارد عراقی و ایرانی بوده و هست، خیلی موفق و اثرگذار حضور داشتیم. ولی بیشتر از همین چیزا دیگه صلاح نبود و باید همه جوانب را میسنجیدیم که حساسیت زا نباشه و دردسر نداشته باشیم. خب البته اذیت هم میشدیم. مثلا میدیدم بچه هیئتی ها و بنظرم بعضی نظامی ها و مردم بودند که بنر ما را پاره میکردند و جلوی موکب های ما شعار میدادند و حتی الکی بحث های چالشی راه مینداختند و ... اما چون حریف زبون و استدلال آخوندای ما نمیشدند یا میذاشتن و میرفتن و یا جذب میشدن و حداقل یکی دو شبی پیش خودمون میموندن و با خاطره خوب میرفتند. اغلب جوونا و نوجووناشون میگفتند: راسته شما شیعه های انگلیسی هستین؟ پولتون از کجا تامین میشه؟ چرا این همه شبکه دارین؟ مگه وحدت خوب نیست؟ پس چرا دارین وحدتو به هم میریزین؟ و از اینجور سوالات! خب سر قضیه پول و پله، خودمم نمیدونم این همه فراوانی نعمت از کجا داره ساپورت میشه؟ ولی خودمو توجیه میکردم و به خودم میگفتم پول امام زمان برکت داره! اما بعدش باز برام سوال میشد که امام زمان ها که نداریم. امام زمان همه یکیه. پس چرا بقیه مراجع اینقدر ندارن که خرج کنن؟ خلاصه هیچ وقت نتونستم این معادله را برای خودم حل کنم. حتی وقتی از کمک های مالی مقلدان ایرانی و غیر ایرانی، مخصوصا یکی از بخش های استان اصفهان که خیلی اونجا سینه چاک داریم، مطلع شدم، بازم قانع نشدم و به خاطر همین، اعصابم نمیکشید بشینم جواب مردمو بدم. گفتم که. سرم گرم شناسایی و جذب بچه هیئتیایی که گفتم بود. تا اینکه از ایران، پسر حاج آقا برام تماس گرفت و گفت: تا سازماندهی نکنی و باهاشون لینک نشی، زود از دست میرن. اونجا بود که من اولین بار، به سازماندهی فکر کردم. دوره و برنامه خاصی برای سازماندهی ندیده بودم. به خاطر همین خیلی صادقانه بهشون گفتم: حاج آقا من بلد نیستم. من فقط بلدم شماره تماس بگیرم و بعدش هر از مدتی واسشون اس بدم و دعوتشون کنم و این چیزا ! سازماندهی بلد نیستم والا ! پسر حاج آقا گفت: میدونم. به خاطر همین، امشب یکی دو نفر میان موکب جلوی حرم حضرت ابالفضل. برو اونجا. پیدات میکنن و باهات حرف میزنن. اونا بلدن که چطوری هست و راه و چاهو یادت میدن. خدافظی کردم و همون عصر راه افتادم به طرف کربلا. همه داستان ما از همین ملاقات و کربلا و دو سه شبی شروع شد که پیشمون موندن و به من یاد دادند که چطوری باید سازماندهی کرد. دو نفر بودند. هر دو تاشون آقا. دوتاشون لباس روحانیت داشتند. دوتاشون مسن بودن و جوون نبودند. دوتاشون فارسی حرف میزدن و فهمیدم که خیلی باسواد هستن و فقه و اصول و کلام و فلسفه و خلاصه همه سرمایه های آخوندی را تو مشتشون داشتند. حاج آقای اولی که سید بود، شروع به حرف زدن کرد و گفت: درس اول: جذب دست خدا و اهل بیت هست که به دل کسی محبت و استدلال من و شما را بندازه. اما سازماندهی هنر من و شماست و باید یاد بگیریم. حالا یه بار تکرار کن چی گفتم! واسش تکرار کردم. بعدش گفت: احسنت. درس دوم: مخاطب نباید هیچ تلاشی برای جذب و نگه داشتنش توسط شما حس کنه وگرنه برات طاقچه بالا میذاره و باید بدوی دنبالش. باید یه کاری کنی که بدوه دنبالت. تکرار کن حالا. بازم تکرار کردم و تشویقم کرد. گفت: درس سوم: برای اینکه مخاطب بدوه دنبالت، باید یه چیزی داشته باشی که حس کنه بهت عاجز هست و محتاجته. یا باید محتاج علمت بشه. که معمولا بچه هیئتیا علم نمخیوان. یا باید محتاج سخن و سخنرانی و مداحیت بشن که اگه اینو داشته باشی، خوبه. اما اون چیزی که عالیه، اینه که حس کنن مهمن و یه مسئولیتی دارن و اینقدر میتونن شخصیت داشته باشن، که بشن موضوع جلسات بقیه هیئتی ها و بشن دغدغه امام جمعه ها و بشن دردسر سپاه و بسیج و خلاصه بشن یه جریان دیگه که داره گنده میشه اما دوس ندارن گندش بکنن. اگه حس بکنن که دارن تو سری میخورن، قد راست میکنن و جلوی اونا می ایستن. چیزی نگفتم و فقط نگاشون کردم. ادامه داد و گفت: اهمیت! این کلیدِ قفلِ توجهِ به بچه مذهبیایی هست که طرد شدن. تو فقط بهشون توجه کن و اجازه نده با یه برچسب «ضد ولایت فقیه» از چشم بیفتند! متوجهی؟ میگیری؟ چرا داری اینجوری نگامون میکنی؟ گفتم: آره تقریبا اما چطوری؟ گفت: چطوری نداره. همه مخالفان شما از قشر آخوند و پاسدار و... دلشون خوشه به ولایت فقیه و ولی فقیه و این چیزا! ولی وقتی بچه های شما حواسشون فقط پیش امام حسین باشه، همه چی حله. وقتی بچه های شما بدونن که ولایت، ضرورتا ولی فقیه نیست و دای
رش خیلی گله گشادتر از اون چیزی میشه گرفت که تلوزیون و سپاه و امام جمعه ها میگن، دیگه نه احساس گناه بهشون دست میده و نه همش مجبوری بشینی توجیهشون کنی! و حتی از چشم کسی افتادن نمیترسن و دلهره نمیگرین! گفتم: اینو قبول دارم. آره. تا اینکه گفت: خوب گوش بده پسر جوون ببین چی دارم بهت میگم: این روزا ضد ولایت فقیه شدن، یه برند هست و خیلی میشه ازش استفاده کرد. این قدر بُرد و مخاطب پیدا میکنی و عزیز میشی که باورت نمیشه. پس خلاصه کنم: وقتی توجه را با بی خیالی نسبت به برچسب ضد ولایت فقیه قاطی کنی، ما حصلش میشه جمعیت قابل توجهی که فارغ از مسائل حکومتی و اجتماعی، فقط برای امام حسین و اهل بیت میان. دیگه چی از این بهتر؟ این خودش، یه سازماندهی و تشکیلات سازی عالیه که وصل به امام معصوم میشن. حرفاشون برام خیلی جذاب و قانع کننده بود. همه اینا را خودم میدونستما اما وقتی اینجوری و با این روال منطقی بهم گفتند، دل خودمم گرم تر شد. آخرش اون یکی آقاهه، دست توی جیبش کرد و ده تا سیم کارت و گوشی بهم داد و گفت: از حالا به بعد، فقط با این سیم کارت ها و گوشیا با هم در ارتباط باشین. بده به کسانی که میدونی قدرت کاریزما دارن و میتونن توی شهر و دهات خودشون محور باشن. حواست باشه. فقط با اینا با مردم در تماس باشین. با همه. حتی با زیدتون. اینا به این راحتی ها قابل رهگیری و کنترل نیست. ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour @kahfolvara
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مم دوس دارم و حتی فکر نمیکنم بیت آقا و آقازاده هم مخالفتی داشته باشند. گفت: خودت انتخاب میکنی یا بگم برات انتخاب کنند؟ گفتم: خودم خیلی مشغولم و فکر نکنم سلیقه و شناختم بهتر از تو باشه! گفت: یه کم طول میکشه ... تا اینکه همین خانم عرب، که انصافا خیلی هم باب میل و مهربان هست، بهم معرفی کرد. ایشون که خانمم شدند اهل عراق هستن اما حدودا ده ساله که در ایران درس میخونده و با برادرش زندگی میکرده و گفتن که پدر و مادرش را در حادثه ای از دست داده. الحمدلله هم شاعر هست و هم مداح و هم تحصیل کرده هست و دروس حوزوی هم به طور آزاد در طول سالها در بخش بانوان بیت آقا خونده. ماشالله اینقدر مسلطه که آقازاده تصمیم گرفت ایشون را برای سامان دهی هیئات خواهران وابسته به خودمون در قم و تهران انتخاب کنه. باید اقرار کنم که کار تبلیغیش به مراتب از ما مردها تمیزتر و غیرت و تعصب دینیش از ما قوی تر هست. برای خانم اولم هم از خواهر عزیزتر هست و حاضره جونشو برای من و خانوادم بده اما به عنوان کنیز و خانم دومم نگهش دارم. منم که از سر راه پیداش نکردم. اینو هدیه خدا و روزیِ اربعینم میدونم. ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour @kahfolvara