eitaa logo
هیئت عزاداری حسینی حزب الله اندیمشک
600 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1هزار ویدیو
49 فایل
انتقادات‌تان از نحوه برگزاری مراسم‌ها را به شماره 09169862842 ارسال نمایید. مدیران کانال @rendealamsooz
مشاهده در ایتا
دانلود
حول ولا قوت الا بالله العلی العظیم ... التماس چشمام میکردم که بذاره حرف بزنه و گریم نگیره... گفتم: «خانوم فشارتون میفته ... حداقل این لیوان آبو بخورین و روزه باز کنین تا ببینیم خدا چی میخواد... خانم ... خواهش میکنم ازتون! خانم ... فقط یه قلپ ... جان حاجی ... فقط یه قلپ ... خانم جان! تو رو به امام حسین ... فقط یه قلپ بخورین ... دیگه نخورین!» تا اسم امام حسین آوردم، نگام کرد ... منظر بودم ببینم چی میخواد بگه؟ ... که گفت: حاجی پامیشه؟ به هوش میاد؟ چی بگم؟ چی میتونستم بگم؟ گفتم: ان شاءالله ... خدا بزرگه حاج خانوم! شما که ماشالله امّ المصائب حاجی هستین! گفت: حاجی برای من مصیبت نداشته ... حاجی برای اونایی مصیبت داشت که به این روز درش آوردن! دیگه نتونستم ... مگه آدم چقدر تحمل داره؟ منم تحمل نکردم و اشک داغ داغ داغ از چشمام ریخت پایین ... ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour 🌍 @kahfolvara
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️ پسر نوح ⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل پنجم» قسمت: هفتاد و پنجم تهران_ بیمارستان با اینکه مدت زیادی نبود که با حاج احمد آشنا شده بودم، اما چون در حساس ترین موقعیت حرفه ای زندگیم به دادم رسیده بود و با حرفاش، دنیای کاملا متفاوت و اصولی تری پیش روم باز کرده بود، علاقه شدید و بهتره بگم؛ وابستگی معنوی زیادی بهش پیدا کرده بودم. در کلّ زندگیمون، آدمایی از جنس حاج احمد و حاج خانومش شاید تک و توکی به تورمون بخورن و خیلی وقتا حواسمون بهشون نباشه. حداقل من با تمام ضعف هایی که دارم، در اینکه حاج احمد، مصداق بارز نصرت الهی در زندگیم بود و آشنایی با او فصل جدیدی در زندگیم باز کرد (چنانچه در پرونده های بعدی خواهید خواند ان شاءالله) کوچکترین تردیدی ندارم. چرا اینقدر در طول اون چند هفته عاشقش نشم در حالی که ... اصلا بذار از زبون علامه طباطبایی بگم: من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم او که میرفت مرا هم به دل دریا برد آخه آدم شیفته کی بشه پاک تر از اینا؟ شیفته کی بشه انقلابی تر از اینا؟ شیفته کی بشه امام حسینی تر از اینا؟ شیفته کی بشه که آخرش مثل بعضیا از انواع و اقسام مسائل خودساخته و بدعت های آشکار به اسم هیئت و اسلام و امام حسین و اون ور آب و از این جور حرفا سر در نیاره و آدم دلش قرص باشه که به عاقبت به خیری نزدیکتره؟ اون بنده خدا که ما را به خودش دعوت نمیکرد. هر جا هم حرفی زد و اظهار نظری کرد، از درِ مشورت وارد شد و خودم تصمیم میگرفتم. فقط چند لحظه فکر کنین حاج احمد نبود و سر و کلش پیدا نمیشد و دستمو نمیگرفت و راهو نشونم نمیداد، شک نکنین که الان در حال تکمیل پرونده راحله و دار و دسته منحرف و سیاسیش برای امنیت ملی نبودم! بگذریم ... اون شب خیلی سخت گذشت. شب قدری بود برای خودش. حاج خانوم فقط با قسم امام حسین راضی شد که نصف شب، دو سه جرعه آب بخوره و روزه اش باز کنه. راضی نمیشد. میگفت با اجازه خودش روزه گرفتم و تا پا نشه و اجازه نده، روزم باز نمیکنم. اینقدر فضای بیمارستان براش سنگین بود و غم به هوش نیومدن بهترین رفیقش براش سنگین بود که از حال رفت. من و رحمان فورا پرستارها را خبر کردیم و حاج خانومو بلند کردن و خوابوندن رو تخت. من و رحمان مدام جامون عوض میکردیم. نیم ساعت من پشت درِ مراقبت های ویژه بودم و رحمان بالا سر حاج خانوم. نیم ساعت بعدش هم جامون عوض میکردیم. به رحمان اصرار کردم که یه کم استراحت کن. میترسم تو هم از پا دربیایی. راضی نمیشد. تا اینکه دم دمای اذان صبح شد و نوبتی رفتیم برای نماز صبح. حاج خانوم هم به هوش اومد و دوباره اومد پشت در نشست. دیگه پرستارا هم درکش میکردن و دوسش داشتن و وقتی دیدن داره مثل سیر و سرکه، جوش حاج احمد میزنه، لباس خاصی تنش کردن و بردنش داخل. یه صندلی در پنج شیش متری حاج احمد گذاشتن و گفتن: حاج خانوم لطفا همین جا بشین و از همین جا نگاش کن و دعا و ... حاج خانوم وقتی گفتن فقط همین جا بشین و بهش نزدیک نشو ... با همون شیرین زبونی خودش حرفی زد که همین حالا دوباره به هم ریختم و گریم گرفت: ینی یه ذره تربت امام حسین هم رو زبونش نذارم؟ پرستاره که مشخص بود اهل خدا و پیغمبره و تحت تاثیر شدت صداقت و عزیزی حاج خانوم قرار گرفته گفت: هنوز نه مادر جان... هر وقت، وقتش شد بهتون میگم! حاج خانوم با صدای لرزونش گفت: قربونت برم مگه وقتش کی هست؟ پرستاره که مونده بود چی بگه ... یه کم مکث کرد و گفت: دیر نمیشه ... ایشالله بهتر که شدن ... من همش روم میکردم اون طرف و بغضمو میخوردم که یهو نریزه پایین. مگه میشد چشم و نگاه ملتمسانه حاج خانوم به حاجیش دید و دنیا رو سرت خراب نشه؟ اصلا یه وضعی بود که نگو ... حدود ساعت هفت ... رحمان رو کرد به طرفم و گفت: آقا محمد شما برو دیگه! گفتم: رفتنی باید برم اما هیچ جوره نمیتونم دل بکَنم. گفت: من هستم ... خبری هم اگه بشه، اول به شما میگم. برو لطفا ... برو تمومش کن و لطفا به خاطر آرامش روح حاج احمد هم که شده، تا تمومش نکردی برنگرد. گفتم: نترسونم. برای دینی که به گردنم هست، امروز فردا تمومش میکنم. ینی دعا کن تموم بشه. اگه محاسباتم درست باشه ... گفت: چشم. ما که فعلا کارمون شده دعا و توسل. رفتم پیش حاج خانوم. نشستم پایین پاش و گفتم: دلم نمیخواد برم اما میدونم که خطی که حاجی شروع کرده، باید به سرانجام برسه. حاج خانوم گفت: برو دست امام زمان. برو در پناه امام زمان. دعای من و حاجی که پشت سرت هست ... اما تو راه برای مادرت زنگ بزن بگو اونم دعات کنه. بلاخره مادرته ... گفتم: چشم مادرجان. درد و بلای همتون بخوره تو سرم. شما هم دعا کن شرمنده حاجی نشم. گفت: شرمنده امام زمانت نشی. حاجی هم یکیه مثل تو. مثل رحمان. اصل کاری باید ازمون راضی باشه. دلم جوری با حرفاش قرص شد، که به قول ی
ه حاج آقایی که بعدا براش تعریف میکردم، میگفت: «آه و ناله به حق اونا بوده که دامن یه مشت منحرف نون به اسم امام حسین خور گرفته. آثار وضعی همون آه و ناله هاست که عذاب خدا از آستین و قلم و پرونده تو دراومد و تار و مارشون کرد. چه مادرا که انحراف بچه ها و شوهرانشون زیر منبر و عَلَم امثال اونا میدیدن و نمیتونستن دم بزنن و فقط آه میکشیدن! و چه آدمایی مثل حاج احمد و حاج خانومش که زندگی و سلامتی و آبرو و هست و نیستشون پای مبارزه با یه مشت هوس میکروفن و ایادی منافقشون گذاشتن و وقتی به دیوار بلند سیاسی کاری یه عده ای برخورد کردند، فقط آه کشیدن! درسته که امام حسین، نوح امت پیامبر هست و کشتی نجاتش، از بقیه وسیع تر و سریع تره ... اما خود آدمم باید شرایطشو داشته باشه تا بتونه سوار کشتی اربابش بشه ... بالاخره همه اون آه ها طوفان شد... طوفانی که یا نمک و برکت از روضه و صدا و حنجره پسران نوح برداشت... و یا اونا را با اکانت و بی اکانت، بلعید و نابودشون کرد.» ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour 🌍 @kahfolvara
🌺السلام علیکم یا اهل بیت النبوه🌺 🌹اطلاعیه جشن میلاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه🌹 #شنبه۳۱فروردین۹۸ #خواهران:۱۷:۳۰ عصر #برادران:۲۱:۳۰شب #هیات_عزاداری_حسینی_حزب_الله_اندیمشک 🌍 @kahfolvara
بسم الله الرحمن الرحیم 🌺جشن_گلریزان وتجلیل از گروههای جهادی #جمعه۳۰فروردین #ساعت۱۷عصر #تالارفرهنگ #قرارگاه_جهادی_مردمی_شهدای_اندیمشک #هیات_عزاداری_حسینی_حزب_الله_اندیمشک 🌍 @kahfolvara
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محمد رضا حدادپور جهرمی: بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح ⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل پنجم» قسمت: هفتاد و ششم تهران_ ستاد اول یه سر رفتم پیش حاج آقای تدین. گفت: حاج احمد چطوره؟ به هوش اومد؟ گفتم: هنوز نه! نگرانشیم. گفت: دیشب براش ختم زیارت عاشورای حاج آقای حق شناس برداشتم. خدا کریمه. خدا عاقبت هممون به خیر کنه. بستنش به داروهای شیمیایی! آره؟ گفتم: آره متاسفانه. با این همه ادعامون، همش مهد طب مهد طب میکنیم اما هنوز یه اطاق عمل غیر شیمیایی معتبر درس پس داده ... خلاصه درست درمون ... نه از اینا که دکان باز کردن ... از اوناش که واقعا این کاره هستن... نداریم. لااقلش اینه که مرسوم نیست و جا نیفتاده و خبر نداریم! گفت: آره ... همینه دیگه! خب ... دیگه چه خبر؟ پروندت در چه وضعی هست؟ گفتم: حاج آقا میخواستم اگر مزاحم نیستم، دو سه ساعت دیگه یه جلسه جمع بندی درباره پرونده کذایی که دستمه باهاتون داشته باشم. روی تخته وایت بردش یه نگا کرد و دید جلسه ای ننوشته و گفت: باشه. حرف زیاد داری؟ گفتم: حداقلش اینه که خط و ربط ها مشخص شده و میشه یه کار پخته جانانه برای امنیت ملی هم نوشت. گفت: خب اگه اینجوریه که ... باشه ... پس از کی مینویسیش؟ گفتم: دو سه روز که درگیر استعلاماتش و تکمیل مستنداتش باشم. بنظرم دیگه حداقل یه هفته شبانه روز براش وقت بذارم تموم میشه. گفت: باشه. پس ساعت 11 بیا ببینم چیکار میتونیم بکنیم. ضمنا زود جمعش کن که دو تا پروژه موازی داریم. خدافظی کردم و رفتم نشستم پای سیستمم. (بنا به دلایل کاملا موجّه و حرفه ای، و بخاطر محدودیت هایی که در معرفی مستقیم و احوالات اشخاص این پرونده وجود داره، و همچنین بعضی از ابعاد اون پرونده هنوز باز هست، مجبورم خیلی مختصرتر ادامه مستند داستانی را بگم و رد بشم.) ساعت ده دقیقه به یازده پشت در حاج آقای تدین نشسته بودم و تا فهمید اونجام، دعوتم کرد و منم بسم الله گفتم و رفتم داخل! ✔️ بخشی از اون گفتگوی یک ساعته را اینجا خدمتتون تقدیم میکنم: گفتم: «مداح جوون و در هیبت علمایی و آخوندی را به شیراز دعوت کردن و بخاطر مسائلی که در اون هیئت سراغ داشتیم و قبلا حرف و حدیث های زیادی پشت سرشون بود، تصمیم گرفتیم دربارش کار کنیم. ضمنا از بچه های قم، پالسهای جالبی برامون درباره اون اومد. حدسمون درست بود و اونی که بعدا فهمیدم اسمش آسید رضا هست، فقط برای مداحی نیومده بود. بلکه کارای دیگری از جمله سازماندهی و آشنایی بیشتر و حضوری با افرادی که به تازگی جذب کرده بودن و در سفر اربعین باهاشون ارتباط گرفته بودند، به شیراز اومده بود. یه جور ماموریت مهم داشت که علاوه بر حفظ و سازماندهی مسئولین هیئات هم سو با خودشون، اقدام به جذب بچه های جدیدتر هم داشته باشن. تحقیقاتی که عمار درباره این آقا سید داشت، نتایجش خیلی جالب و قابل توجه بود. مثلا این که: داماد لیدر و یکی از محورهای اصلی معنوی جریان شیعیان افراطی هست و فوق العاده به کارش اعتقاد و ایمان داره و ... پرونده در مراحلی قرار گرفت و تحقیقات تا جایی پیش رفت که فهمیدیم این آقا سید هر جا میره، کارش همین هست و با خیلی ها ارتباط داره و داخل و خارج از کشور، اما بیشتر داخل کشور، ارتباطاتی داره که میشه با رهگیری دقیق و حتی ایجاد ارتباط باهاش، به بسیاری از خطوط و افراد رسید که در حالت عادی خیلی نمیشه ارتباط و نوع کارشون را درک کرد. خب از اونجایی که رویکرد سازمان، رویکرد مچ گیری نیست و حتی المقدور تلاش میکنیم دستگیری کنیم و با ارشاد و دعوت و ارتباط در مراحل اولیه و ثانویه کار را پیش ببریم، با این سید جوان ارتباط گرفتیم. رفتم قم و جوری کنترل و دعوتش کردیم و براش توضیح دادیم که حداقل از اون زمان تا همین امروز، هیچ سفر داخل و خارج از کشور نداشته و از حجم فعالیتش بسیار کاسته شده و دست به عصا تر راه میره اما هنوزم که هنوزه وابسته به اون جریان هست و دست از اونا برنداشته. منظورم از دست به عصا اینه که بالاخره مثل قبل دیگه عمل نمیکنه و چندان ادعای سینه چاکی طایفه زنش و پدر زن مرجعیت خودخوانده و انواع چالش های خاصی که دارن و ... نداره. خب ... ما باید به دست هایی میرسیدیم که ایشون را تربیت کردند. به افرادی رسیدیم که اصلا جنس کار و جذب و سایر مسائلشون با تیر و طایفه اینا فرق داشت. پس از تحقیقات فهمیدیم که داره پیوند خاصی شکل میگیره که دارن اینجوری تربیت میکنن و سازماندهیشونو تقویت میکنند! بچه هایی که تبارشناسی میکنند، ادله محکم و قابل توجهی داشتن و نظرشون این بود که اینایی که باهاش مواجحیم، نسخه های آبدیت شده انجمن حجتیه هستند که در قالب جریان یمانی و شیعیان افراطی با حداقل بیست نقطه مشترک به فعالیت پرداختند. و حتی از فاطمیه دوم، تصمیم به پیوند زدن رسمی این دو جریان مثلا متفاوت دارند. خب درباره این پیوند، بچه ها حسابی روش حساس شدن و در قالب بیش از ده تیم قوی
، که یکیش ما بودیم، کار کردن و نذاشتن این وحدت و انسجام بین اون دو جریان، عملا اتفاق بیفته. و الحمدلله با یه کار علمی و دقیق و بی حاشیه، کمترین دستگیری و حاشیه سازی در جامعه رخ داد و خیلی بی سر و صدا تا اینجای کار به خوبی پیش رفت. فقط یه کلمه بگم که اگر این دو جریان منحرف و بی حیای سیاسی دوباره فرصت کنند، قطعا و بدون هیچ تردیدی، ادامه پروژه بی سابقه و تاریخی «تشکیل بزرگترین جریان تکفیری شیعی» اتفاق میفته و خطری بدتر از داعش در داخل و در آستین خودمون پیش خواهد آمد! اما ... اون چیزی که داستان شد برای ما، این بود که تیم ما به اشخاصی رسید که اولش در ظاهر نشون نمیداد اما وقتی پیش رفتیم، فهمیدیم که چه جریان تو در تو و مخوفی دارن و اون موقع تا حالا پشتشون به کوه بوده که اینجوری جولان میدادن و در پشت پرده، آتش زیر خاکستر تکفیری شیعی را در قم، مدیریت میکردند. ولی ... ما هر چه گشتیم به مغز نرسیدیم. به افراد کوتوله ای رسیدیم که قد و قواره چالش ملی و منطقه ای و شهری و این حرفها نبودند. با کار اطلاعاتی دقیق، دوباره کار را از آسید رضا و آقازاده (بخوانید: همه کاره دفتر و دستک به اصطلاح مرجعیت) شروع کردیم و به دختران آموزش دیده ای رسیدیم که کارشون اولا ایجاد ارتباط و جمع آوری اخبار و اطلاعات و ضمنا و ثانیا دلبری و فحشای در ارکان جامعه مداحی و روحانیت بود! البته تقسیم کار جالبی رخ داده بود و نمیشه به همشون انگ فحشا زد. حالا چرا؟ بنا به ده ها دلیل که مثلا میشه به این دلایل اشاره کرد: جذب مداحان و روحانیونی که با نهادهای نظامی درون مرزی و برون مرزی ارتباط دارن و میتونن آمارهای خوبی از افراد و تنوعشون و ملیت ها و ماموریت ها و ... به دست بیارند. فهمیدیم که هر جا مداح یا آخونده گیج میزده و یا بلد نبوده و نمیشده خیلی حالیش کرد، خودشون دست به اصرار و التماس میزدن و به اسم نذر و معنویت و این چیزا با همون مداح و آخوند وارد مجالس و مراکز خاص میشدند و اکثرا که از زندگی اون مداح و آخوند خبر نداشتند، اگه جلسه خانوادگی و اینا بوده، حساسیتی برای حضور اونا به خرج نمیدادند! و از این طریق، بسیاری از اطلاعات شخصی و خانوادگی خارج میشده و آسیب ها و خطرات بعدی... ✅ اما دو تا نکته پیش اومد: یکی اینکه برای راحت کردن خیال مداحانی که باهاشون ارتباط دارند، با دلایل مختلف، با تاسیس مثلا شرکت تجاری و ... پول خوب و اعتبار قابل توجهی برای اونا می آوردن و در همون قالب، اسپانسری مالی تحرکات فاسدشون در هیئات تامین میشد. همه اون هیئتی ها که بی خبر بودند، فقط شده بودن جیره خوار و دعاگوی اونا ! دوم هم برای این که به راحتی با اون طرف مرزها ارتباط بگیرن، شرکت تجاری را پوشش قرار میدادن و انواع ارتباطات خارجی هم برقرار کرده بودند. خب این دو نکته، بدون حمایت حداقل یکی از سفارت خانه های داخلی عملی نیست و یا بردش خیلی کم خواهد بود. به خاطر همین، زحمت این تعامل، با سفارت فرانسه می افته و تصمیم میگیره با آدمای حرفه ای که داشته و داره، این جریان را مدیریت کنه!» @mohamadrezahadadpour 🌍 @kaholvara
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️ پسر نوح ⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل پنجم» قسمت: هفتاد و هفتم تهران_ ستاد حاج آقای تدین گفت: «پس اون جایی که پوشش شرکت داشته، در اصل کارش چی بوده؟!» گفتم: «بدون تعارف، مکان شده بوده! جایی برای انواع و اقسام محافل خصوصی الف و ب و جیم ... و نقطه پرگار راحله جاسوسه که دو کار را با هم گردن گرفته بود و مدیریت میکرد: یکیش تشکیل ارتش تکفیری شیعی و یکی دیگشم کسب اطلاعات از مداحانی که بیشترین مراودات را با مراکز حساس ما داشتند.» گفت: «خیلی خب ... قبول ... خب چرا فرانسه؟ درباره اینم تحقیق داشتی دیگه!» گفتم: «اصل بحث من همینه ... همشو گفتم برای همین! .........» ✔️ خب از اون جلسه میاییم بیرون و بذارین اینجاشو به زبون دیگری بگم: غیر از انقلاب های مخملی که در تخصص انگلیس و در ردیف شغلی های سازمان sis (با سرنام قدیمی mi6) انگلستان هست، قاعده نانوشته ای بین بچه ها وجود داره که میگه: «پشت سر همه چالش های امنیتی و خرابکاری ها بر علیه ایران، قطعا موساد اسرائیل ایستاده که یا در نقش اول داره بازی میکنه و یا داره پشت پرده کارگردانی میکنه و بخشی از نقشه اش را برون سپاری به دیگر سفارت ها و دستگاه های جاسوسی کرده!» اینجا هم همین مسئله وجود داره: تمام عوامل پرونده، هر کدوم 48 ساعت مورد بازجویی حرفه ای و دقیق قرار گرفتند. ظرف مدت 24 ساعت بعدش، و تا قبل از اینکه بخواد سر و صدای حامیان سیاسی اونا بلند بشه، مفاد اعترافات و تحقیقات ثانویه مورد ارزیابی و تجمیع قرار گرفت و بخاطر پر بودن دست ما و قطع هر گونه حمایت سیاست بازهای داخلی و احساس بی پشتوانگی در اونا، دونه دونه شروع به حرف زدن کردند. تحقیقات و بازجویی ها از راحله و یکی دو تا دختر دیگه (بخوانید: زیدهای ب و جیم) نشون داد که راحله فقط کارمند سفارت فرانسه و یا فقط تحصیل کرده و پرورش یافته جریان شیعیان افراطی انگلیسی در لندن نبوده. بلکه با یه عقبه سیاه، ارتباط با دستگاه جاسوسی موساد و آموزش های دینی و تبلیغی فوق العاده قوی در لندن، در هیبت یک خانم جذاب مذهبی و معنوی که صیغه یکی دو نفر از مداحان میشه، در حال تبادل و ارسال اطلاعات مهم از جمله وضعیت و ظرفیت هیئات مذهبی و سازماندهی اونا برای به جون نظام و مردم انداختن، بعلاوه کسب اطلاعات از مراودات مداحان با مراکز نظامی، در طول سالیان دراز و فرسایشی، از طریق سفارت فرانسه به سازمان موساد اسرائیل بود! (لطفا این پاراگراف را سه چهار بار و با دقت مطالعه کنید!) ✅ سه روز بعد ... موج این خبر، در داخل و خارج از کشور، تبعات زیادی داشت. به وضوح میدیدم که خیلیا کاسه هاشونو کُپ کردن و از هر حمایت سیاسی از الف و ب و جیم خودداری کردند. اینقدر وضعیت این مداحان بیریخت شد، که حتی توسط سرویس های بیگانه، مهره سوخته هم محسوب نشدن و اولین کسانی که خبر ارتباط زننده این مداحان با دو سه تا دختر را بر علیه اسلام و جمهوری اسلامی کار کردند، خود بنگاه های خبر پراکنی خارجی بود! انگار مثلا خودشون از هیچی خبر ندارن و این سه تا مداح فقط به خاطر مسائل اخلاقی در تور اطلاعاتی ایران گرفتار شدند. این قدر شبکه ها و سایت ها و کانال های معاند، خبر این سه تا مداح را گنده کردند تا خبر راحله جاسوسه تحت شعاع قرار بگیره و اصلا کسی ذهنش به طرف مسائل ضد امنیتی و اینا نره و ذهن همه فقط درگیر مسائل صرفا اخلاقی و جنسی دو سه تا مداح بشه. اما بچه های ما تصمیم گرفتند هم به خاطر خراب نشدن اعتماد مردم به جامعه مادحین (که الحق و الانصاف هنوز هم با همه مشکلاتش، داره خوب کار میکنه و بزرگان نورانی زیادی در خودش جای داره) و هم القای خبر درست ماجرا و همچنین قدرت نمایی هوش امنیتی و ذکاوت دستگاه های ذی ربط، دو فایل صوتی از مداحان پخش بشه و فعلا دستگیری و بازجویی را تکذیب کنند تا بعد، سر فرصت برای مردم روشنگری درستی صورت بگیره. اما ... متاسفانه بعدها تصمیم بر این شد که اصل این ماجرا مثل صدها ماجرای دیگه برای اذهان عمومی مسکوت بمونه تا همچنان مردم، وضوی شک دار بگیرن! و از ما بهترون، اسمشو بذارن مصلحت و حفظ آبروی برادر مومن!! 😏 بین خودمون باشه اما بعضی وقتا خیلی دلم میخواس علاوه بر تحقیقات موضوعات پرونده ها، اجرای احکام هم دست خودمون بود. والا. مگه بد میگم؟ حداقلش اینه که سه سال بعد از دادگاه و محکومیت و ... یهو پیامک برات نمیاد که بنویسه: «السلام علیکم یا اهل النبوه مراسم سینه زنی و عزاداری و اجتماع بزرگ حسینی با مداحی : الف ، ب ، جیم ! » بگذریم ... ماموریم و معذور ! ما را چه به دخالت در کار بزرگان؟! بی خیال ...😏 ❤️ دو روز بعد ... ساعت 20 ... ❤️ گوشیم زنگ خورد ... از خونمون بود: جان پسرم! سلام سلاااام پرنسیس من! خوبی؟ با تو بهتر میشوم! دلت اومد این همه مدت جوابم ندی؟ ای بابا ... چه خبر؟ سلامتی بد اخلاق! جات راحته؟ هی ... الان آره ... مگه ک
جایی که الان آره؟ پیش یه خانم مانتو قرمز! باز خدا را شکر که مانتو تنش هست! (نتونستم جلوی خندم بگیرم) به خدا ! (یهو جدی شد و گفت:) قسم نخور! خانم مانتو قرمز دیگه کیه؟ اصلا کجایی تو؟ تو هواپیمام ... دارم میام پیشت ... روانی! ترسوندیم ... اه آرره دیگه ... یه بارم ما اذیتت کنیم کی میرسی؟ تو رو دو سه ساعت دیگه حساب کن چشششم ... وای نمیدونی چققققدر خوشحال شدم ... داشتم گَنا (دیوانه) میشدم از دوریت خدا نکنه ... شام چی میخوری؟ شامی کباب درست کنم؟ آره ... دیگه داره دلم از غذای رستوران و بیرون بر بهم میخوره ... ای به چشم ... به بچه ها بگم که داری میایی؟ نه ... بذار بیام سورپرایز بشن! البته چون میخوام به خودم و خونه برسم، میفهمن. اما باشه. من چیزی نمیگم. یه چیزی بپرسم راستش میگی؟ حتما چیزیت نیست؟ مثل قبلا خدایی نکرده جاییت شکسته و بریده و نمیدونم زخمی زیلی نیستی؟ نه خدا را شکر! خیالت راحت! فقط یه غم بزرگی رو دلم دارم ... خدا نکنه عزیزم ... چه غمی؟ اسم غمم حاج احمده! 😔 میام میگم برات! باشه ... ایشالله که هر چی هست به خیر بگذره ... ایشالله ... لطفا مستقیم بیا خونه ... منتظرتما ... راستی از تهران چه خبر؟ یه پیام الان برات میدم ببین تهران چه خبره؟ چشم. کاری نداری فعلا؟ قربانت! یاعلی بعدش این پیامو براش نوشتم و لحظه تیکاف هواپیما براش فرستادم: کوچه جهنم است و خیابان جهنم است این روزها بدون تو تهران جهنم است پایان والعاقبه للمتقین @mohamadrezahadadpour 🌍 @kahfolvara