eitaa logo
هیئت عزاداری حسینی حزب الله اندیمشک
604 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1هزار ویدیو
50 فایل
انتقادات‌تان از نحوه برگزاری مراسم‌ها را به شماره 09169862842 ارسال نمایید. مدیران کانال @rendealamsooz
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل سوم» قسمت: نوزدهم قم _ اداره مرکزی حدودا یک ساعت گذشت و از تیمی که آسید رضا باهاشون بود اطلاع دادند که وضعیت سفید ارزیابی شد و رفتند خونه امن. گفتم: به دکتر بگید یه چکاپ کامل از آسید رضا انجام بده. لطفا بهش بد نگذره. تا شب همونجا باشید. میخواد بره دنبال اهل بیتش و برن هیئت. اشکال نداره. مواظبش باشید و دورادور ازش مراقبت کنید. همینطورم شد. دکتر چکاپ کرد و توصیه های لازم هم گفت و الحمدلله جای نگرانی نبود. استراحت کرده بود و غذا و عصرانه و... اینا در شرایطی اتفاق افتاد که میتونست یه جور دیگه باشه. میشد کله شق بازی دربیاره و ریگ تو کفشش باشه و بخواد دورمون بزنه و کلا عذابمون بده. اما دو سه تا چشمه از خودش و از شرایطی که درش هست و دو سه تا اخبار محرمانه بهش نشون دادیم که بنده خدا وارفت و حسابی تکون خورد و تصمیم گرفت پسر خوبی باشه که شد همین آسید رضایی که میبینید. وگرنه همش با اون تیکه ای که بهش گفتم فلانی چیکارت میشه که بهش اس میدی؟ جفت و جور نشد. اون فقط یخ اولیش را باز کرد. وگرنه همین که فهمید اوضاع به سادگی نگاه خودش و امثال خودش نیست و خییییلی پیچیده تر از این حرفاست، بیشتر منقلبش کرد. اما ... بیچاره دنیا و شرایطش اونقدر که باید خوب و مرتب پیش میرفت نرفت! چون ... بذارین اینجوری بگم: پاشدم رفتم پیشش. گفتم: این دو سه روز بیشتر باهام باش. یه بهانه ای جور کن که بیشتر با هم باشیم. بنده خدا گفت: خانمام شما را نمیشناسن و من از دیدار اون شبمون چیزی بهشون نگفتم. حتی خونه هم میتونم خدمتتون باشم. تو همین حرف و گفت ها بودیم که رفتیم سراغ گوشیامون. اون گروه ده نفره که لفتش داده بودند و دسترسی بهش نداشت. تصمیم گرفتم به بچه ها بگم اون گروه را دوباره هک کنن و وصل کنن به سیستم خودم تا آنلاین چِکش کنم. در حال مطالعه پیام هاشون بودم که یهو چشمم به آسید رضا خورد. دیدم بنده خدا داره همینجوری رنگش بدتر و بدتر زرد میشه! پرسیدم: چیه سید جان؟ چیزی شده؟ گفت: این نامرد داره حرفایی میزنه که اصلا ازش سر در نمیارم. گفتم: کو؟ ببینم. دیدم یه پیام برای همه لیست مخاطبین آسید رضا نوشته: 《سلام به همه عزاداران مادر آل الله. به مدد مادر و با عنایات حضرت حجت، شبهای پرشور فاطمی امسال با ده شب شور و عزا به میزبانی هیئات بزرگ سراسر کشور که نامشان در ذیل می آید برگزار میشود. ضمنا امسال میزبان اعزه محترم حضرات حجج اسلام ...... و ...... و ....... و ...... خواهیم بود...》 آسید رضا گفت: من اینا را نمیشناسم ولی الان همه ریختن پی وی و دارن ازم میپرسن که اینا کین؟ گفتم: آروم باش. بذار جوابشون بده. اشکال نداره. آسید رضا که داشت از درون میسوخت و عصبانی بود گفت: نگو حاجی‌. اینجوری نگو بهم. من آبروم میره مرد مومن! اینا را نمیشناسم. به دادم برس. تو بهم قول دادی. بهش گفتم: آروم باش مرد. باشه. اشکال نداره. اتفاقی نمیفته. داریم کنترل میکنیم. بذار راحت باشه و هیچ مقاومتی از طرف تو احساس نکنه. به عهده من بذار. با ناراحتی گفت: من آبروم از سر راه نیاوردم. اگه نتیجه یه عمر نوکری و سگی درِ خونه امام حسین اینه که آخرش آبروم بره، حاشا به کرمش. مسلمون یه کاری کن. نگا. داره چی میگه. داره از زبون من برای همه جا آخوند اعزام میکنه و مداح میفرسته. من اینا را نمیشناسم. رفیقام دارن به اعتبار من قبول میکنن. بغض کرده بود و داشت زیر لب فحشای رکیک به اون میداد. بهش گفتم: بذار یه خاطره کوتاه برات بگم. من یه رفیق دارم که خیلی برام عزیزه. اینقدر که حاضرم بخاطرش برم تو آتیش و دم نزنم. اسمش عماره و الان شیراز هست و داره اونجا خدمت میکنه. عین همین ماجرا اما خیلی بدترش سر دختر و پسر بی مادر و مظلوم اون پیش اومد. اون روز مامور به سکوت بود. اینقدر که درست یادم نیست اما فکر کنم بیست روز ... شایدم یک ماه باید بیشتر از حدی که مشخص شده بود، سکوت میکرد و پرپر شدن نجابت مژگانش را به عینه میدید. بگذریم که چی شد و نشد. اما الان دوست دارم چند دقیقه باهاش حرف بزنی. باهاش دو کلمه حرف بزن و بذار اون برات بگه که شرایط همدیگه را درک کردین. نه من که فقط برات نقش بازی میکنم. عمار را توجیح کرده بودم. تماس گرفتم براش. با همون صدای گرمش، تا گوشیو برداشت گفت: سلام کاکا. چیطوری؟ گفتم: سلام عزیزُم. مخلصتم. آسید میخواد باهات گپ بزنه. موقعیت التماس دعاست. گفت: حله. بسم الله ... گوشیو دادم به آسید رضا و رفتم بیرون. رفتم تا راحتتر باشه و اگه خواست گریه و زاری کنه، حیا نکنه. به کار عمار ایمان داشتم. رفتم و سپرمشون به خدا. ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour @kahfolvara
♨️ تصویری منحصر بفرد از امام خمینی در بهمن ۵۷ 👥 عضو کانال صحیفه نور شوید : @sahifeh_noor 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷 #هیات_عزاداری_حسینی_حزب_الله @kahfolvara
📷 روایت تصاویر از شور و اشتیاق مردم برای ورود امام خمینی 👥 عضو کانال صحیفه نور شوید : @sahifeh_noor 🌷 اللهم عجل لولیک الفرج 🌷 #هیات_عزاداری_حسینی_حزب_الله @kahfolvara
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سرنوشت کسانی که امام خمینی (ره) را در پرواز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ همراهی کردند چه شد؟! #هیات_عزاداری_حسینی_حزب_الله @kahfolvara
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل سوم» قسمت: بیستم قم _ خانه امن در حین صحبت کردن آسید رضا با عمار، رفتم رو خط حیدر و اعلام وضعیت خواستم. گفت: بنظر حرفه ای میاد. چون بیش از سه چهار ساعت هست که داره فاز عوض میکنه و میچرخونتمون. گفتم: نکنه چند نفرن و چشم بندی میکنن و سر پیچ ها و... جاشون عوض بکنند! گفت: نه حاجی. خیالت تخت. هیکل و سایه و سرعت و ... میگه خودشه. تا حالا سه بار ماشین گرفته و اکثرش هم راه رفته. دارمش. گفتم: تکرار مسیر هم داشته؟ گفت: یکی دو بار. طرفای نیروگاه. البته اولش. پل نیروگاه. گفتم: مسیرخور تاکسیاش اونجاست. فکر نکنم اون وری باشه. گفت: حاجی حتی به بار یه جا نایستاد و تو اتوبوس واحد و تاکسی هم چادر و پوشیش مرتب نکرد که بشه دو سه ثانیه اهراز چهره و هویتش کرد. گفتم: صداش زنونه بود وگرنه احتمال مرد بودن رفتاراش بیشتره. بی خیال. بالاخره هر پرنده ای یه لونه ای داره. بالاخره میشینه یه جا. حواستون جمع باشه. گفت: چشم. جا داره از همین تریبون یه خسته نباشید عرض کنم به دوستان زحمتکش سایه! گفتم: ببند لطفا ! گفت: بازم چشم. یاحیدر تو فکر سید بودم. خیلی دوس داشتم بدونم عمار داره بهش چی میگه. چون بعد از پرونده دخترش، حتی نشد یه بار بشینیم با هم درددل کنیم و بِهِم بگه چی بهش گذشت. به قول خانمم: من بی رحمم اما شُغلم از خودم بی رحمتره! تا اینکه بعد از حدود نیم ساعت، آسید رضا اومد بیرون. معلوم بود خیلی گریه کرده و آبروش براش خیلی مهمه. اما حرفی زد که فهمیدم اشتباه میکنم و اون الان درگیر یه چیز دیگه است. با همون حالت ناراحتی بهم گفت: حاجی از این دارم نابود میشم که نکنه به خاطر اشتباه و بی دقتی من و سواستفاده اون از اکانت من، کسی گمراه بشه و یا خدایی نکرده آسیبی به مردم بی گناه برسه! گریه امونش نداد. راه میرفت و اشک میریخت و همش نگا به گوشیش میکرد. مشخص بود که عمار در طول اون نیم ساعت، خیلی بهتر از من تونسته اصل جهان بینی و دغدغه هاشو عوض کنه. اون دیگه نگران خودش و حتی آبروی خودش نبود. میترسید مشغول الذمه سینه زن و گریه کن حضرت زهرا بشه. بهش گفتم: آروم باش. ما اینجاییم که نذاریم همین اتفاق بیفته. من این همه راه را بو نکشیدم و از شیراز الان اینجا نیستم که دو تا سرپنجه بزنم و کله پا کنم و گزارش بدم و برم. من به کمتر از سرپل اصلی این داستان توی قم راضی نیستم. حال و ناراحتی تو رو میفهمم. اما چاره ای نیست. اصول حرفه ای ما اقتضا میکنه گاهی سکوت کنیم و گاهی بریزیم وسط گود. الان باید صبر کنیم. ما فقط تونستیم کاری کنیم که بیان سر وقتت. اما داداشی! اونی که الان بچه ها ردشو زدند و مثل عقاب دور و برش دارن میچرخن، متاسفانه اونی نیست که داره به جای تو پیام میده. چون این داره سه چهار ساعت راه میره و ماشین عوض میکنه اما اون تا الان حداقل دویست تا پیام داده! همشم پیامایی که تمرکز بالایی میخواد و اصطلاحا داره سازمان دهی میکنه. سید جان! قربون دل خودت و جدّ غریبت بشم، صبر صبر صبر! اصلا پاشو مهیای هیئت بشو. خودمم باهات میام. پاشو کاکا. پاشو عزیزدلم. پاشو که هممون نیاز ...... که یهو حیدر اومد پشت خط ... گفت: حاجی پرستو نشست! گفتم: خیره انشاءالله. کجا به سلامتی؟ گفت: کلا با چارمردون داستان داریم. گفتم: عجب! بسیار خوب. مشخصات و مختصات خونه و صاحبان و مراودات و کلا همه دل و جیگر ساختمون و اهالی و خطوط تلفن و... بسم الله ... ببینم چیکار میکنیا. خب دیگه لازم نیست خیلی بازش کنم که چطوری و اینا ... اما آمار منزل، خیلی حرفها برای گفتن داشت. ما دو سه روز زمان میخواستیم تا بهتر ته و توی ماجرا و مکان را دربیاریم. اگه الان بگم، از دهن میفته و اصل داستان لو میره. پس بذارین فعلا بگم اون شب هیئت چی گذشت تا دل شما را هم خونی و روضه ای کنم تا بعد... اون شب من یه ته بندی کردم اما سید هیچی نخورد و حتی از سر سجادش هم پانشد. اصرارش نکردم. گذاشتم تو خودش باشه. خودم ماشینو برداشتم و با آسید رضا رفتیم منزلشون که اهل بیتش برداره و بریم هیئت. منتظرشون بودم تا بیان پایین. سید و یکی از خانوماش و دخترش باهاش بود و اومدن سوار شدند. برام سوال شد که پس اون یکی بنده خدا ...؟! گفت: بریم. ناخوشه. خونه موند! عجب! باشه. ماشینو روشن کردم و رفتیم. همینجوری که تو راه بودیم، سید آروم دم گرفته بود و با خودش سودا میکرد. مراسم خیلی گرم و خوشی بود. از همه چیزشون که بگذریم، واسه اهل بیت و مراسم روضه کم نمیذارن. حالا با همه مشکلات و انحرافات و حتی بدعت هایی که ممکنه به چشم بخوره. از رفتار اغلبشون عناد و پدر سوختگی و این چیزا دیده نمیشه. اون شب مثل همیشه مراسم طول کشید و سینه زنی و ... همه کاراشون کردند. اما معمولا برای شور آخری که سید میرفت وسط و حرکات خاصی از خودش نشون میداد و بعدشم اشعار غلو آمیز و ... اون شب سید تا م
یکروفن را دست گرفت، نتونست خودشو بگیره و میکروفن را از جلوی دهانش دور کرد و وسط جمعیت زار زار گریه کرد. به جدش قسم همین حالا که داره یادم میاد، بغض دارم و دوس دارم گریه کنم. سید بازم کنترلش کمتر شد و میکروفن از دستش افتاد. همه رفیقاش هم پا به پاش واقعا گریه میکردند. بدون اینکه چیزی و یا حرفی زده بشه. فقط شده بود گریه خونه... بالاخره شب خاصی بود. اسمشو گذاشته بودن شب روضه ورودیه فاطمیه! تا اینکه سید با همون حالش فریاد زد. با صدای بلند و پر بغض و اشک میگفت و همه از جمله من بی لیاقت هم زار میزدیم: سائلم ؛ آب و دانه میخواهم رحمت" مادرانه" میخواهم آی"بی بی"گدا نمیخواهی!؟ پسر بی وفا نمیخواهی!؟ کاش میشد ز من سوال کنی پسرم! کربلا نمیخواهی!؟ ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour @kahfolvara
سایت جامع امام خمینی: 💗امامِ مردم ⚠️پاسخ رهبرانقلاب به یک چهره‌ی مدعی مردمی‌بودن درباره امام خمینی(ره) 🔻رهبرانقلاب: یک آقایی از همین چهره‌های مبارزه، مدعی مردمی‌بودن، همان روز دوم ورود امام در مدرسهٔ ، که ما هر لحظه‌ای به ده‌تا کار مشغول بودیم،... در بین این شلوغی، این آقا مچ من را گرفت [و گفت:] آقا من ده دقیقه با تو کار دارم. 🔹حرفش این بود: به امام بگو، این‌همه وقت خودش را به مردم ندهد، صبح تا ظهر با مردم، مرتب دست تکان‌دادن به مردم، باز یک‌خُرده استراحت، باز عصری باز با مردم، زن‌ها می‌آیند، باز دست تکان‌دادن. من گفتم: چطور؟ منظور چیست؟ 🔹گفت: آخر این‌همه رجال سیاسی، این آدم‌های متفکر، خوش‌فکر، بامغز، بیایند بنشینند با امام؛ مشورت کند امام با اینها، ببینیم چه‌کار باید بکنیم. بنده گفتم: 🔹امام به این مغزهای متفکری که شما می‌گویید، چندان ایمانی ندارد؛ امام قبول ندارد اینها را... به این چهره‌های سیاستمدار و سیاست‌باز عقیده ندارد. امام پانزده سال است که به این چهره‌ها «نه» گفته است. امام آرمان آنها را نمی‌پذیرد. امام از میان است و به مردم متکی است و با مردم کار خود را پیش برده است، نمی‌شود او را از مردم جدا کرد. 🔺اوقاتش تلخ شد و رفت.۵۸/۱۲/۱۵ ✅ @EMAM_COM @kahfolvara
🔻فقر اطلاعاتی مردم خطرناک است🔻 📝 نویسنده: سرباز سایبری ❌ بزرگترین خطر جامعه امروز ایران و اعتماد به دشمن و اطلاعات رسیده شده از دشمن است. خیلی از مردم و بخصوص جوانان فکر می کنند چون در دسترس آنهاست و گردش آزاد اطلاعات دارد ، پس همه چیز در تلگرام هست و همه اطلاعات و خبرها را از طریق کانال‌های آمد نیوز و bbc فارسی دنبال می کنند و احساس می کنند خیلی اطلاعات بروزی دارند!!!!! ❌اما این یک واقعیت تلخ است که برخی از مردم ایران که حضور فعالی هم در فضای مجازی دارند ، بشدت دچار هستند. دشمن در عملیات روانی خود علیه ایران چند خبر راست را با یک خبر دروغ مخلوط کرده و به ذهن مخاطب القا می کنند. مخاطب وقتی آن چند خبر راست را خواند ، اطمینان پیدا کرده و متوجه نمیشود!!!! بهمين راحتی!!! این شگرد کار کانالهای ضد انقلاب و بخصوص آمدنیوز است!!! ❌مردم به دشمن نباید اعتماد کنند ، هر چند از صد خبر ارسالی یکی از آن هم دروغ باشد برای آنها کافی است. آنها زهر خودشان را می‌ریزند!!! ❌جوانان ما اهل مطالعه تاریخ نیستند ، اصلا حوصله اش را ندارند ، اما سرشان در گوشی است و دائما خبرهای راست و دروغ آمدنیوز و شبکه های ماهواره را میشنوند و دچار بدبینی به همه چیز و همه کس میشوند. ❌فقر اطلاعاتی موجب میشود که را دوست ببینیم. فقر اطلاعاتی موجب میشود از وضعیت موجود بشدت باشیم ،فقر اطلاعاتی موجب میشود جامعه غرب را یک جامعه و بهشت شداد بدانیم ، فقر اطلاعاتی باعث میشود رهبر معظم انقلاب را که دلسوزانه بیان می کنند را گوش نکرده و پس بزنند!!!!!! ❌یادمان باشد با استفاده از فقر اطلاعاتی مردم آن زمان توانست حضرت علی را خانه نشین کند!!! معاویه توانست با پوشاندن و اظهار فریبکاری و دروغ ، بیشترین ضربه ها را به جبهه حق وارد کند. ❌مراقب باشیم، اهل مطالعه باشیم، منابع خبری خود را بررسی کنیم، فقر اطلاعاتی بسیار است، مردم را کنید. 👌 👈کانال «ضد اسلام آمریکایی🇺🇸» 🌹👉 @americanislam @kahfolvara
💠 نامه ی یک در بند رژیم عراق به امام خمینی(ره) و پاسخ امام (ره) 🔹 بسم الله الرحمن الرحیم‌ پدر جان، سلام؛ امیدوارم حالتان خوب باشد. راضی نمی‌شدم مزاحم اوقات شریفتان گردم، لکن دیگر قدرت تحمل دوری را نداشتم؛ لذا تصمیم به نوشتن نامه برایتان گرفتم.... پدرم باور کنید تحمل سختی راحت است، اما تحمل بر فراق یار دشوار است. پدرم من از بلاد غربت از گوشه زندان غم غبار آلود از ، با چشمانی غمزده، در انتظار رویت نامه را می‌نویسم. پدرم نامه‌ام را اجابت کن. با جواب خویش گرد و غبار غم را از چهره زردمان پاک کن، تا چشم ما با دیدن خَطَّت نور گیرد، روشن و منور گردد.... فرزندان افسرده خویش را با کلام مسیحایی‌ات جانی دوباره بخش، و دل خسته دلان در راه مانده را جلایی تازه ده. پدرم برای دریافت جواب لحظه شماری می‌کنم. فرزند کوچکت، محمد رنجبر 🔺 بسمه تعالی‌ فرزند بسیار عزیزم، از نامه دلسوزانه شما بسیار متاثر گردیدم. من ناراحتی شما را احساس می‌کنم. شما هم ناراحتی پدرتان را که فرزندان عزیزش دور از وطن هستند احساس کنید. عزیزان من سید و مولای همه ما، حضرت موسی بن جعفر (ع)، بیش از همه شماها و ماها در رنج و گوشه زندان به سر بردند. برای عزیز شما صبر کنید. خداوند را ان شاء الله تعالی نزدیک می‌نماید؛ و پدر پیر شما را با دیدن شما شاد می‌فرماید. به همه عزیزان دربند سلام مرا برسانید. من از دعای خیر فراموشتان نمی‌کنم. خداوند حافظ شما باشد. صحیفه نور؛جلد 21؛ صفحه51 مورخ: 1367/09/01 @kahfolvara
⭕️ زير بار ستم زندگي بس است // نزد طاغوتيان، بندگي بس است 🔸به این چند فراز استثنائی از ماندگار «خمینی ای امام» دقت کنید؛ آرمان‌های انقلاب خمینی و آرزوهای مردم و نخبگانی که با تمام توان پای کار انقلاب آمدند را به روشنی می‌توان در این سطور مشاهده کرد. 🔸 از نحوه‌ی خطاب کردن امام (اي ) گرفته تا القاب و صفاتی که به ایشان می‌دهند (خصم اهريمنان، دوستدار حق) تا تصویری که از سرنگونی رژیم شاه در اذهان‌شان موجود است (اي پي افكنده شوراي انقلاب، از تو شد كاخ خودكامگان خراب // اين زمان پي فكن در پناه دين، طرح محكم و متين) تا آرزوی‌شان برای آینده (زير بار ستم زندگي بس است؛ نزد طاغوتيان، بندگي بس است)، همه، محل تامل و تدبیر است برای ما؛ تا ببینیم چقدر از انقلاب - از حقیقت و ذاتِ انقلاب - فاصله گرفته‌ایم... 🔹 اي مجاهد اي اي گذشته ز جان در ره هدف چون نجات انسان شعار توست مرگ در راه حق افتخار توست 🔹 اين توئي، اين توئي خصم اهريمنان، دوستدار حق بود شعار تو به قيام ز ما تو را درود ز ما تو را سلام 🔹 لرزد از نام تو پشت اهريمنان گشته از تو خم مرز را همچو سنگري حافظ ملت و دين و دفتري 🔹 چون تو عزم صف دشمنان كني ترك سر، ترك تن، ترك جان كني نازم آن تو خشم تو قهر تو تو 🔹 ما همه يار تو ياور توئيم دوستدار تو، همسنگر توئيم اي حماسه تو ورد زبان ما اين توئي 🔹اي پي افكنده شوراي انقلاب از تو شد خراب اين زمان پي فكن در پناه دين طرح جمهوري محكم و متين 🔹 هر زمان مي رسد از تو اين ندا اي و به پا زير بار ستم زندگي بس است نزد طاغوتيان، بندگي بس است بود شعار تو به راه حق قيام ز ما تو را درود ز ما تو را سلام (شاعر: مرحوم حمید سبز‌واری) 🎥 ویدئو: اجرای سرود در مراسم استقبال؛ فرودگاه مهرآباد؛ ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ 🎬 @Mostazafin_TV @kahfolvara
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
KHAMENEI.IR: 📹 ببینید| چرا امام خمینی(ره) در بدو ورود به ایران در ۱۲بهمن سال۵۷، به بهشت زهرا رفتند؟ 💻 @Khamenei_ir #هیات_عزاداری_حسینی_حزب_الله @kahfolvara