شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادربزرگش نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشتهاید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد.
در سال ۱۳۶۰ در شاهینشهر یک راهپیمایی علیه بیحجابها راه افتاد که زینب مسئول جمعآوری بچههای مدرسه برای شرکت در راهپیمایی شد. منافقین از همان جا زیر نظرش گرفتند. دخترم همیشه غسل شهادت میکرد. قبل از شهادتش هم غسل شهادت کرده بود. در اسفند همان سال در تمیز کردن خانه برای عید نوروز به من کمک کرد و از من خواست که بگذارم روز آخر سال برای خواندن نماز مغرب و عشا به مسجد برود. آن نماز، آخرین نماز زینب ۱۴ ساله بود. وقتی از مسجد برمیگشت، منافقان او را با چادرش خفه کردند و به شهادت رساندند. ما بعد از دو روز توانستیم پیکرش را پیدا کنیم. پیکر دخترم همراه با پیکر ۱۶۰ شهید عملیات فتحالمبین که از منطقه آورده بودند، تشییع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد.
#شهیده_زینب_کمایی
#رمان_شهدایی
#میترا
✅شهیده زینب کمایی
مردم این زمانه ما را سرکوب می کنند که کجا می روید و برای چه کسی می جنگید؟ اما آنان غافلند که ما خود نمیرویم، گویی مارا صدا می زنند
قلبمان، پایمان را به حرکت وامیدارد جز اینکه دخترعلی(علیه السلام) و سه ساله امام حسین (علیه السلام) بر روی اسم ما مهر شهادت زده اند
من جوابی جز این ندارم که خون ما رنگین تر از قاسم و علی اکبر حسین علیه السلام نیست
شهید علی جمشیدی
شهید مدافع حرم
🔻🔻بگذر از من🔻🔻
مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمانها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم.
رفتم نشستم برای ابراهیم #نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش.
ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم.
رنگش عوض شد و سکوت کرد
گفتم: چه شده مگر؟
گفت: درست در همان لحظه میخواستیم از جادهای رد شویم که مینگذاری شده بود. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، می دانی چی می شد?
خندیدم
باخنده گفت: تو نمیگذاری من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شدهای؟
بگذر از من!
شهید محمد ابراهیم همت
سردار خیبر
وقتے دلتــ میــگیــرد
هیـچ چیــز جـلو دارتـ نیس
نمے دانے چـرا...
فقـط دلت پـر استــ
میــخواهے فـریاد بزنے
گـــریه کنی
ولے هیــچکدام آرامت نمیکند
روضــه را باز مےڪنی
گــوشــ میــدهے
میــخواهے زجه بـزنے
میـخواهے شـکایت کنی
از دست همــه
از دستــ خـودت
اینـ زمیـن خیــلے تنـگـ استــ
جاے مـاندن نیستـــ
بایــد بال در آورد
و پرواز کرد
لایق شهـادٺ نیسـتمـ
ولے بـایــد لایق شـوم
بایــد بال گشـایمـ
پر پـروازے تکان دهمـ
برادر شهیدم مهـدے
حـال و روزمـ بد استـ
نگـاهے ڪن
حـال دلمـ بد خـرابـ استــ
💔😔💔😔💓😔💔😔💔
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهیــد
#حق_الناس
✍رضا همرزم ، علی اکبر در سوریه بود.
میگه اکبر علاقه شدیدی به خوردن قهوه داشت ، و کلا جزء عادتاش بود که مرتب میخورد.چند روزی گیر عملیات پاکسازی بودیم ، و گه گداری هم تکفیری ها باهامون درگیر میشدن و تو این مدت علی اکبر بدون قهوه مونده بود.
✍در حین پاکسازی به خونه ای رسیدیم ، که همه وسایل سرو چای و قهوه آماده بود و صاحب خونه وقت نکرده بود جمع کنه.با خوشحالی صدا زدم اکبر بدو بیا اینجا ببین خدا برات جور کرده ، هوا هم خیلی سرد بود.
✍وقتی اومد داخل اتاق ، داشتم یه پتو در می آوردم بندازم رو خودم که شهید با یه حالت خاصی گفت؛آقا رضا ، پتوهای مردم رو دست نزن شاید راضی نباشن ، قهوه شونم بزار ان شاءالله خودشون برمیگردن و کنار هم نوش جون میکنن.من که از شدت سرما داشتم به خودم میلرزیدم مات و مبهوت نگاهش میکردم فقط.من و شما چقدر حق الناس رو رعایت میکنیم؟
#شهید_اکبر_شیرعلی🌷
🕊🕊