eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.2هزار عکس
11.1هزار ویدیو
177 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
💢به مناسبت شناسایی و برگشت پیکر مطهر شهید سید علاءالدین اسدپور و پایان چشم انتظاری چندین ساله مادر شهید...😭 💠پسرم ،باغیرت و شجاع و پرکار و دلسوز بود... ،سه بار از طریق بسیج زرقان به جبهه رفت، 17 ساله بود که شهید شد، شهادتش به دلم اثر کرده بود، همان روز که خبر شهادتش را آوردند از صبح فکر میکردم یک نفر در اطرافم جیغ می کشد و بلند بلند گریه می کند ولی همه جا ساکت بود و به محض اینکه چند نفر از زرقان آمدند فهمیدم می خواهند خبر شهادت پسرم را بدهند ولی فکر نمی کردم شده باشد، بعد از سی و چند سال ، هنوز منتظریم پیکرش برگردد، یک مزار برایش در کورکی (روستای مجاور) درست کرده اند که برای زیارتش به آنجا می رویم ولی از خدا میخواهیم پیکرش برگردد....(راوی مادر شهید) سید علاءالدین اسدپور 🌱🌷🌱🌷
🔷پیش بینی عجیب شهید.... 💠 چهار ماه از اولین اعزام ایوب می گذشت.یکی از جوانان روستای دولت آباد به اسم محمد رسول کاظمی شهید شده بود که اولین شهید روستا بود. غروب پنج شنبه ای بود. به اتفاق ایوب رفتیم زیارت شهید کاظمی.کنار قبر او نشست و درد دل کنان گفت: اگر لطف خدا شامل حالم شود ، بعنوان دومين شهيد دهستان فرمشکان و اين روستا تا چهلمين روز شهادتت، کنارت خواهم آمد! 💠صبح جمعه بود. وسایلش را جمع کرد. همه فکر می کردیم مثل همیشه می خواهد به محل کارش برگردد. من برادر کوچکش بودم. دستم را گرفت و به گوشه ای برد و گفت: کاکا، من دارم می رم جبهه، از پدر و مادر حلالیت بطلب. بگو ان شاالله هفته دوم نه، هفته سوم شهید می شم و بر می گردم. به پدر و مادر بگو برای تشیع جنازه من بیان کوار! مو به تنم سیخ شده بود. صورتم را بوسید. بعد هم رفت کنار بالین خواهرمان که مریض بود، پیشانی او را هم بوسید. با لبخند از همه اعضا خانواده خداحافظی کرد و رفت. سه هفته بعد جنازه اش برگشت. ترکش به سر، گلو و پایش نشسته بود. پس از تشیع ایوب در شهر کوار، او را در روستا کنار قبر شهید کاظمی دفن کردیم. 🌱🍃🌱 جان محمد(ایوب) حاملی تولد: 1346/5/26- روستای دولت آباد- کوار 🌱🌷🌱🌷 نشردهید
💠 زمستان های جزیزه استخوان می ترکاند. شب بود و سرما. نیمه شب دیدم مقصود رفت سمت اب. شروع کرد به غسل. گفتم یخ می زنی؟ چیزی نگفت. ایستاد به نماز شب. حال و هوای خوشی داشت. گفتم نماز شب که واجب نبود تو این سرما! گفت: عاشق که باشی سرما و گرما دیگه روت اثری نداره, لذت عبادتت هم بیشتر می شه! 💠 نیمه شب قرار بود اعزام بشه. بر خلاف همیشه که ارام و بی صدا می رفت. همه خانواده را بیدار کرد و با همه روبوسی و خداحافظی کرد. وقتی از در خارج می شد, گفتم:خدایا این فرزند را از من قبول کن! اخرین دیدارش بود. 🌱🍃🌱 مقصود صالحی مسؤل پرسنلی تیپ حضرت یونس(ص) 🌱🌷🌱🌷
🍃 ما ترس از شهادت نداریم و این تنها آرزوى ماست در این جبهه‌ها خداوند را مشاهده مى‌کنیم که به کمک رزمندگان اسلام مى‌شتابد و آن‌ها را نصرت مى‌دهد و به مصداق آیه شریفه که مى‌فرماید (کَم مِن فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَت فِئَةً کَثیرَةً) را مى‌بینیم که تعداد محدود لشکریان سپاه اعم از سپاه و ارتش و نیروهاى مردمى بر تعداد کثیرى از نیروهاى دشمن غلبه مى‌نماید. فرازی‌از‌وصیت 🌱🍃🌱🌷🌱🍃🌱
قدس با پرچم‌داری شیعه آزاد می‌شود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 دعای خاص امام خمینی(ره) برای شهید مطهری پس از تأییدی استثنایی از آثار استاد
فردی وارد داروخانه شد و با لهجه ای ساده و روستایی پرسید: کرم ضد سیمان دارید؟؟؟ فروشنده با لحنی تمسخر آمیز گفت: کرم ضد سیمان؟ بله که داریم! کرم ضد تیرآهن و آجر هم داریم حالا ایرانیشو میخوای یا خارجیش رو؟؟؟ اما گفته باشم خارجیش گرونه ها؟!!! مرد نگاهش را به دستانش دوخت و آنها را رو به صورت فروشنده گرفت و گفت: از وقتی کارگر ساختمون شدم دستام زبر شده، نمی‌تونم صورت دخترمو ناز کنم! اگه خارجیش بهتره، خارجی بده! متصدی داروخانه لبخند روی لبانش یخ زد... چه حقیر و کوچک است آن کسی که به خود مغرور است! چرا که نمی‌داند بعد از بازی شطرنج، شاه و سرباز همه در یک جعبه قرار می‌گیرند جایگاه شاه و گدا، دارا و ندار قبر است...تقواست که سرنوشت ساز است... برای رسیدن به کبریا باید نه "کبر" داشت نه "ریا" مواظب باشیم که "تقوا" با یک "تق"، "وا" نرود... 🌸 ۱۱ اردیبهشت روز کارگر، روز حمایت از کالای ملی گرامی باد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ناگفته‌های سردار حاجی‌زاده از عملیات وعده صادق فرمانده هوافضای سپاه: 🔹این عملیات، تنها بخشی از یک نیرو بود. ما از مجموع امکاناتی که تدارک دیده بودیم برای اقدام، ۲۰ درصد از آن را برای تنبیه به کار گرفتیم. 🔹برای همین ۲۰ درصد صف‌آرایی خیلی عجیب‌وغریبی شد. آمریکا، انگلیس و فرانسه به رژیم صهیونسیتی کمک کردند.
💐پیکر مطهر شهید حاج محمد رنجنوش پس از ۳۸سال از طریق آزمایش دی ان ای شناسایی شد 💠شهید محمد رنجنوش اعزامی از تیپ ۳۲ انصارالحسین (ع) ۱۲اسفند سال ۶۵ در منطقه عملیاتی کربلای ۵ شلمچه به درجه رفیع شهادت نایل آمد. 🔹خبر شناسایی این شهید با حضور جمعی از مسئولان در منزل شهید به خانواده وی اطلاع داده شد همچنین مراسم تشییع وخاکسپاری این شهید والامقام متعاقبا اعلام می‌شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای یک گزارش جعلی پشت‌پرده گزارش جدید بی‌بی‌سی درباره نیکا شاکرمی چیست؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دست دادن رفیق سخته؛ ولی... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "
علیرضا لباس نو نمی‌پوشید ... می‌گفت مگر رزمنده‌های ما لباس نو می‌پوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمی‌انداخت و می ‌گفت: مگر شهدای‌ما روی تشک میخوابیدند او بسیجی به تمام معنا بود؛ وقتی از او می‌پرسیدم در پادگان چه کاره هستی؟ می‌گفت : جاروکشم ... شوخ طبع بود و در عین حال با ادب از هر غذایی نمی‌خورد و می‌گفت نمی‌دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده ، اهل تضرع بود و عبادت خالصانه گاهی شب‌ها که می‌رفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می ‌دیدم عبا انداخته و دارد قرآن می‌خواند و گریه می‌ڪند.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"حاج قاسم ِ ما: من قدرت او را محبّت مادری او را در هور دیدم وقتی شما مادرها نبودید و بچه هایتان در خون دست و پا میزدند او را دیدم فاطمه(س) در هور فاطمه(س) در کربلای ۵ فاطمه(س) در اروند فاطمه(س) در کوه های سخت و سرد کردستان، مادری کرد...💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
. 🔸چند روایت از بانوی پاسداری که؛ بهترین شاگرد دوره‌ی چریکی لبنان بود برش‌هایی از زندگی شهیده زهره بنیانیان 🌼|زهره دوران نوجوانی توی کلاس‌های خانم غازی [از شاگردان برجسته مجتهده امین] شرکت می‌کرد. ایشون زهره رو برد پیش مجتهده امین. زهره از بانوامین پرسید: شما چطور به این مقام رسیدید؟ ایشون جواب داد: چون پدر و مادرم همیشه مطهر بوده و مراقب حلال و حرام بودند... بعد از اون جلسه مجتهده‌ی امین به خانم غازی گفتند: مراقب این دختر باشید؛ روح بزرگی داره... 🌼|زیاد قرآن می‌خوند. می‌گفت: روح و جان من با قرآن عجین شده. نصف شبها بیدار می‌شدم و می‌دیدم داره نماز شب میخونه. انگار اهل استراحت نبود این دختر... روی حجاب هم خیلی حساس بود و می‌گفت: کنار بی‌عفتی همه چیز به وجود میاد. 🌼|برخلاف خیلی از دخترها اهل طلا و تنوع لباس نبود و می‌گفت مادیات مهم نیست. بعد از ازدواج هرچه طلا بهش هدیه دادند رو بخشید به فقرا... شبها روی زمین می‌خوابید و می‌گفت: باید با خاک انس بگیریم 🌼|وقتی می‌خواستیم به دیگران کمک کنیم، می‌گفت: مامان! زود این کار رو بکن تا شیطون شما رو وسوسه نکنه. چون شیطون توی کار خوب، آدما رو زیاد وسوسه میکنه تا منصرف بشن 🌼|یه مدت برا آموزش‌های چریکی رفت لبنان و سوریه. یکبار یکی از سران لبنان بهم گفت: دخترتون بهترین رزمنده‌ی ما بود. اونقدر در کارهای رزمی و چریکی قوی شده بود که وقتی مشت به دیوار می زد، جای انگشت‌هاش فرو می‌رفتدانلود پوستر _______ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🔸روایت لحظه‌ی شهادت بانوی پاسداری که باردار بود و با فرزندش به شهادت رسید... 🌼|زهره هم پاسدار بود؛ هم بخاطر دوره‌های رزمی که توی سوریه و لبنان دیده بود، یه چریکِ رزمنده... کاراته و تیراندازی رو هم در حد عالی بلد بود... آخر سر هم با یه پاسدار ازدواج کرد... 🌼|شب قبل از شهادت خواب دید که دو تا فرشته اومدن و بردنش بالا و بر فراز خونه‌شون او رو می‌چرخونن. صبح که بیدار شد، خیلی خوشحال بود. انگار حس کرده بود قراره به آرزوش که شهادته برسه... 🌼|منافقین توی خونه‌ی تیمی‌شون کلی اسلحه و مهمات جمع کرده بودند و می‌خواستند روزکارگر مردم رو به رگبار ببندند. چند پاسدار از جمله همسر زهره انتخاب شدند برا تصرفِ این خونه‌ی تیمی... زهره اصرار داشت باهاشون به این ماموریت بره؛ اما چون اواسط دوران بارداریش بود، شوهرش اجازه نداد... تا اینکه وقتی گریه‌ و اشتیاق زهره رو دید، موافقت کرد... 🌼|رسیدند به خونه‌ی تیمی منافقین.. قرار بود زهره به عنوان یه زن عادی بره در بزنه و بگه: احتیاج به کمک دارم. بعد اونا که اومدند بیرون، پاسدارا بریزن و بدون درگیری دستگیرشون کنن... اما انگار منافقین متوجه شده بودند و وقتی زهره در زد؛ یکی از اون اطراف رگبار گرفت رو سرشون. اونی هم که در رو باز کرده بود، به زهره شلیک کرد. و اینجا بود که خواب زهره تعبیر شد. هم خودش و هم فرزندی که باردار بود؛ جلو همون در به شهادت رسیدند... 🇮🇷 ۹اردیبهشت سالگرد شهادت زهره بنیانیان گرامی‌باد ‌‌ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🌸 شهید محمدابراهیم موسی‌پسندی [ و همسرش شهیده مرضیه عاملی؛ که در کنار ایشان به‌شهادت رسید] ؛ و همچنین پاسدار شهیده زهره بنیانیان رو در ثواب تولیدمحتوا و انتشار مطالب امروز شریک می‌کنیم؛ به امیدی که دستمون رو بگیرند ان‌شاءالله امروز از این دو شهید عزیز نیز؛ براتون خواهم گفت 🔰دانلود کنید:دریافت پوستر مشخصات شهیدموسی‌پسندی با کیفیت اصلیدریافت پوستر مشخصات پاسدار شهیده بنیانیان با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ● واژه‌یاب:
🌸 شهادت؛ خانوادگی قشنگتره.‌‌.. روایتی عاشقانه از زوجی که با هم شهید شدند 🌼|محمدابراهیم موسی‌پسندی ۲۱ساله و مرضیه‌عاملی ۲۰ساله بود؛ که نشستند سر سفره‌ی عقد... ازدواجی که شروعِ یک زندگیِ عاشقانه، اما کوتاه بر روی زمین بود 🌼|ابراهیم مجاهد بود و ازدواج؛ مانعِ حضورش در جبهه نشد. مرضیه هم که تحمل دوری از همسرش رو نداشت؛ شروع کرد به گریه... بعدها ابراهیم براش نوشت: من آن گریه‌ی تو در آخرین دیدارمان را فراموش نمی‌کنم. نبین که در ظاهر گریه نکردم؛ اما در دل اشک ریختم، تا تو ناراحت نشوی... من تو را از ته قلب می‌خواهم و تنها یک دیدارت، دنیایی تازه و دیگر به من می‌دهد. 🌼|ابراهیم به همسرش گفت: تو هم با من بیا بریم جبهه. مرضیه هم قبول کرد و باهاش به پادگان شهید بهشتی اهواز رفت. ابراهیم توی نامه‌ای بعدها برا مرضیه نوشت: دلم می‌خواست که تو در کنارم باشی؛ و به خداوند تبارک و تعالی عرض می‌کردم که ای مولای من! و ای آقای من! من برای خدمت به تو عیالم را هم به منطقه آوردم، تا شاهد تلاش بیشتر من باشی... 🌼|مرضیه توی نامه‌ای برا ابراهیم نوشت: خوشحالم که همسرِ سربازِ امام زمان(عج) هستم... ابراهیم هم در جوابش نوشت: سرباز امام زمان(عج) اون بسیجیه که جمجمه‌اش رو به حق عاریه میده. 🌼|کمتر از ۴ماه از پیوند عاشقانه‌‌ی اونا بر روی زمین می‌گذشت؛ تا اینکه ۹ اردیبهشت ۶۲ دوشادوشِ هم؛ در جاده‌ی آبادان-خرمشهر شهید؛ و با هم به بهشت رسیدند. __________ 🇮🇷ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: