❤️ازساختمان عملیات اومدیم بیرون راننده منتظرما بود اماعباس بهش گفت: «ماپیاده میایم شما بقیه بچه هاروبرسون» دنبالش راه افتادم جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزادارشنیده می شد عباس گفت: «بریم طرف دسته عزادار» به خودم اومدم که دیدم عباس کنارم نیست، پشت سرمن نشسته بود روی زمین داشت پوتین ها وجورابهاش رو درمی آورد، بند پوتین هاش روبه هم گره زد و آویزونشون کرد به گردنش و شد حرّامام حسین(ع).
رفت وسط جمعیت شروع کرد به نوحه خوندن؛ جمعیت هم سینه زنان راه افتاد به طرف مسجد پایگاه، تا اون روزفرمانده پایگاهی رواین طور ندیده بودم عزاداری کنه، پای برهنه بین سربازان وپرسنل، بدون اینکه کسی بشناسدش...
📚علمدار آسمان ، ص۴۹
#شهید_عباس_بابایی
#درس_اخلاق
#هو_الشهید
در یکی از مغازه ها مشغول کار بود یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت وقتی کار تحویل تمام شد جلو رفتم و سلام کردم بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما نگاهی به من کرد و گفت: "کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه مطمئن میشم که هیچی نیستم جلوی غرورم رو میگیره."
گفتم: اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست شما ورزشکاری و خیلی ها می شناسنت...
ابراهیم خندید و گفت: "ای بابا همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم"
پ.ن: شهید ابراهیم هادی حاج و حسین الله کرم نیز در عکس دیده میشود...
فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسول الله
﷽
«اِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبینٰا»
این آیهی مبارڪ
به رزمندهها نوید میداد
ڪہ پیـروزی نزدیڪ است ...
#جهادگران_سازنده_پل_پیروزی
#اردیبهشت۱۳۶۱_کارون
💠