روایتی به مناسبت دیدار سفیر جانباز ایران در لبنان با رهبر انقلاب
🔹«چشم راستم نیمه میبیند و امید است که بهتر شود؛ چشم چپ هم خوب است و التهاباتی دارد.» اینها را مجتبیٰ امانی -سفیر ایران در لبنان که در حادثهی پیجرها مجروح شده و چند وقتی بود که دوران نقاهت را طی میکرد- به آقا میگوید، در ظهر میانهی پاییز تهران. شعلهی جنگ که بالا میگیرد، تازه مشخّص میشود چه کسی اهل میدان است و چه کسی نیست؛ دیپلمات و رزمنده و پیر و جوان و مرد و زن هم ندارد.
🔹ممکن است پسربچّهی تازهپوستترکاندهای باشد که هنوز بالغ هم نشده امّا در بزنگاه، وسط میدان است و زخمچشیده؛ درست مانند آن پسرک سیزده چهارده سالهی لبنانی حادثهی پیجرها که وقتی متوجّه رفتار غیرعادی پیجر در دست دختردایی دوسالهاش شده بود، او را بغل گرفته تا انفجار دست و انگشت او را زخم بزند و آسیبی به دختر معصوم نرسد. این مرحله از نبرد، دیگر این خطوربطها حالیاش نیست؛ فقط مردها را مشخّص میکند.
🔹قصّه آقای سفیر و دیپلمات ایرانی هم همین است. مأمور و دیپلمات عالیرتبهی وزارت امور خارجهی جمهوری اسلامی که در اوج فشار دشمن صهیونی در کنار رزمندگان ماند و ماند و ماند تا آنکه بالاخره زخم صهیون بر تن او هم به یادگاری بنشیند.
🔹آقای امانی، اوّلین نفر نیست و آخرینش هم نخواهد بود. نشان به آن نشان که چندی قبل، وقتی به ملاقات جانبازان لبنانی مقاومت در یکی از بیمارستانهای تهران رفتیم که برای مداوا به ایران اعزام شده بودند، یکی دیگر از همین قبیله را آنجا دیدیم؛ معتکف در تخت بیمارستان. زخمخورده حادثهی حملهی دشمن به کنسولگری ایران در دمشق بود که با وجود گذشت چند ماه از آن حادثه، هنوز داشت دوران نقاهت را پشت سر میگذاشت.
🔹دکتر حسین امیرعبداللّهیان که پیگیر درمانش بود، شهید شده بود؛ امّا او هنوز بر تخت بیمارستان، دوران درمان را طی میکرد. حالا هم مجتبیٰ امانی، سفیر و نمایندهی دیگری از وزارت خارجهی جمهوری اسلامی ایران.
🔹حادثه که بالا بگیرد، دیگر خطوربط سیاسی و این دولت و آن دولت مهم نیست؛ در میدان بودن مهم است. خطوربط سیاسی که جای خود؛ حتّی جنسیّت و زن یا مرد بودن، پیر یا جوان بودن و فارس یا عرب بودن هم اهمّیّتی ندارد.
🔹نشان به آن نشان که همه جانبازان بستری در آن بیمارستان تهران، از زهرای چندساله تا محمّد شصتواندیساله، جرم همگیشان ماندن در میدان بود؛ جرم همگیشان این بود که از عربدهی صهیون نهراسیده بودند و میدان را خالی نکرده بودند.
🔹مرد و زن این میدان همین رزمندهها و زخمچشیدهها و زنها و مردها و دیپلماتها و غیردیپلماتهایی هستند که برای ماندن در میدان از همه چیز گذشتهاند و منّتی هم بر سَر کسی ندارند؛ فرقی هم نمیکند که ایرانی باشند یا غزاوی یا لبنانی یا اهل هر نقطهی دیگر از جهانی که امروز علیه نسلکشی انسان به دست جانیان صهیون به فریاد آمدهاند.
🔹مرز این جماعت، عشق است و هر جا او باشد آنجا هم خاک آنها است که اصلاً در همین مرحله است که دیپلماسی و میدان یکی میشوند و نمیشود تفکیکشان کرد.
اول لامپ اتاق ها را به سبک ایشون خاموش کنیم ، سپس گرم بپوشیم تا گاز کمتری مصرف بشه ، هفته ای یکبار حمام بریم که صرفه جویی آب بشود ، مثل ایشون که در مجلس ورزش می کرد وسط کار نرمش کنیم ، بنزین هم که نزنیم چون گران میخره دولت و ارزان می فروشد ووو . خب اخوی یه ۷۰ - ۸۰ میلیون تومان هم حقوق واریز کن واسه ملت تا با خیال آسوده زندگی کنند 😅😏
همین فرمان برو جلو فهمیدن دوره مدیریت یعنی چه اونهایی که بهت رأی دادن 😅😅👌
و اما بعد ؛
"قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یورِثُها مَنْ یشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَه لِلْمُتَّقینَ"؛ ... عاقبت نیکو فقط برای متقین است.
✍سیره زندگی طلبه شهید علیرضا محمدی پور و احترام به مادر به روایت آقای سجادی نیا...
🔹ده سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و زیر سایه مادرش بزرگ شد احترام خاصی برای مادرش قائل بود با وجود آنکه شش خواهر داشت اما اصلا اجازه نداد مادرش پیش خواهرهایش زندگی کند از بچگی با مادرش بود و زمانی هم که ازدواج کرد شرط ازدواجش این بود که مادرش با او زندگی کند.
🔸علیرضا ادب خیلی بالایی در حرف زدن داشت او اصالتا بجنوردی بود اما ده سالی می شد که به کرمان آمده بودند در روزهای اول آشنایی با علیرضا فکر می کردیم به خاطر غریبگی یا رودربایستی با ما مؤدب است اما مدتی که گذشت متوجه شدیم علیرضا با همه مؤدبانه و با احترام رفتار می کند.
🔹علیرضا عاشق شهدا بود و همیشه آرزوی شهادت داشت یکی از دوستان او شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده بود و کتاب این شهید را به همه هدیه می داد.
🔸علیرضا بسیار به امربه معروف حساس بود و به خانم های بدحجاب با ادبیات بسیار محترمانه ای تذکر می داد آخر سر هم کنار شهید مرتضی ضیاعلی اولین شهید امر به معروف کرمان دفن شد.
💢شهید علیرضا محمدی پور طلبه جوانی که برای شرکت در مراسم سالروز شهادت حاج قاسم سلیمانی به همراه مادر و همسرش راهی گلزار شهدای کرمان شده بود و چون می خواست زودتر به موکب شان برسد با سرعت بیشتری حرکت کرد و از همسر و مادرش جلوتر افتاد که بمب منفجر شد و او به درجه والای شهادت رسید.
🌹هدیه به روح مطهر و ملکوتی طلبه شهید علیرضا محمدی پور صلوات...
#شهید_علیرضا_محمدی_پور
#شهید_بابک_نوری_هریس :
دردنیایی که همه برای برداشتن روسری #زن #مسلمان میجنگندشماهم بارعایت #حجابتان
مجاهددرراه خداهستید؛چراکه می دانم ایستادگی دربرابراین همه هجمه وفشار(شبیخون فرهنگی)کارآسانی نیست امیدوارم دربرابرکسانی که به جای انسانیت وشعورتان جسم شمارابرای مقاصدکثیف خودشان میخواهند، #مقاومت کنیدواجازه ندهیدپاکی شمارابه یغماببرند»
#شهید_سيدمهدی_يحيوی
متولد : ۱۱ فروردين ۱۳۴۱
شهادت :۲۳ فروردين ۱۳۶۳
❇️ در كرج به دنيا آمد.قبل از انقلاب در پخش اعلاميه و نوارهای سخنرانی و ... امام تلاش میكرد
❇️با تشكيل جهادسازندگی عضو فعال اين نهاد شد و با شروع درگيریهای منافقين درغرب كشور به آنجا رفت
❇️سیدمهدی با آغازجنگ تحميلی عازم جبهههای جنوب شد،درعمليات كرخه به عنوان تخريبچی شركت كرد.مدتی به عنوان محافظ بيت امام خمينی (ره) انتخاب شد برای آزادی قدس جزو اولين گروه اعزامی بود كه به لبنان رفت.
❇️همزمان با عمليات والفجر مقدمات عازم جبهه شد.️سرانجام همونطور که به دوستانش گفته بود با اصابت تركش خمپاره در فكه به شهادت رسيد.
🌷 باب كرامات برای وی باز شده بود، در خواب ۱۴ معصوم(عليهمالسلام) را ديده بود كه همه با هم نشستهاند و پیامبر او را به جمع خود دعوت كرده بود
🖊️مادرشهید :
🔹️معلمی بود که روزهای سهشنبه بچههای كلاسش را برای خواندن زيارت عاشورا و برنامههای مذهبی به امامزاده محمد(ع) میآورد. آن معلم تعريف میكرد كه من هيچگاه سيدمهدی را نديده و نمیشناختم. شبی در خواب ديدم كه قبرشان باز است و صورت ايشان كاملا خيس، به طوريكه آب از ريشهايش میچكيد و گوشه سمت راست قبرشان نوشته شده بود "قطعهای از بهشت".
🔹️ در خواب نام ايشان را به صورت ندايی سيد مهدی يحيوی شنيدم.فردای آن شب به امامزاده آمدم و آن قبر را پيدا كردم. از آن روز به سيدمهدی متوسل شدم و زيارت عاشورا را خواندم. در خانه مريضی داشتم كه شفايش غيرممكن بود و با توسل به شهيد شفا يافت.
🤲🏻روحش شاد یادش گرامی راهشان پررهرو
🌟صلوات بر محمد و آل محمد تقدیم به روح پاک شهیدان
مادر عزیزم، از اینکه شبها بیدار ماندی و برایم زحمتها کشیدی و اکنون نتوانسته ام جبران کنم شرمندهام. از اینکه از کودکی کلام خدا را بر زبانم گذاشتی و به من آموختی خوشحالم. از اینکه مرا نماز خوان و مسلمان بار آوردی خوشحالم و امیدوارم که خوشحال باشی که فرزندت در راه اسلام فداکاری می کند. اکنون از شما میخواهم که مرا به خاطر کوتاهی هایی که کردهام ببخشی و حلالم کنی .
«مادرم حلالم کن»
🌹 #شهید_والامقام
🕊 #غلامرضا_شاهپوری
✨
#خاکریزخاطرات ۸۸
🔸کجای دنیا دیدی اینجور از خودگذشتگی کنن؟
#متن_خاطره|چند تا بسیجی داخلِ جیپ بودند. یهو دشمن شیمیایی زد و بسیجیها باید ماسک میزدند. اما یک ماسک کم بود. به همین خاطر هیچکس راضی نمیشد ماسک بزنه. تا اینکه یک نفر از اونا، بقیه رو قانع کرد. لحظاتی بعد در حالیکه اون بندهی خدا شدیداً سرفه میکرد، دوستاش بهش نگاه میکردند و از زیر ماسک اشک میریختند.
👤 نام این رزمندگان عزیز در منبع نیامده
📚منبع: سالنامه عطش ظهور ۱۳۸۵
____________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#ایثار #ازخودگذشتگی #گذشت #رفاقت #بی_تفاوت_نبودن #خاکریز_خاطرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایتگری
🎥 صحنهی جالب روبرو شدنِ شهید زینالدین با سرهنگ عراقی که به او سیلی زده بود
یکی از زیباترین کلیپهایی که برا شهدا تولید شده؛ قطعاً همینه
🔸 ۲۷ آبان؛ سالگرد عروج سردار شهید مهدیزینالدین که با برادرش مجید در کمین ضدانقلاب به شهادت رسید، گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#شهیدزینالدین #شجاعت #باهوش #شهدای_قم #گذشت #خوشخلقی
#خاکریزخاطرات ۸۹
🔸رسول از نوجوانی عمّار ولایت بود...
#متن_خاطره|رسول شانزده سال داشت و کرج زندگی میکردیم. توی مدرسه چند بار با معلمش سـرِ مسأله ولایتفقیه بحثش شده بود. یه بار هم تا معلم شـروع کرد به بدگویی از نظام و ولایت؛ باز رسول با او مخالفت کرد. معلم هم گفت: اینجا یا جایِ منه یا جایِ تو ... رسول گفت: من از این مدرسه میرم؛ چون شما استـاد ما هستید و احترامتون واجبه... با اینکه رسول مدرسه رو بخاطر دفـاع از ولایت و نظام ترک کرد؛ اون معلم بخاطر تخلفاتش از اونجا اخراج شد...
👤خاطرهای از زندگی مدافعحرم شهید رسول خلیلی
📚 منبع: پایگاه اینترنتی مشرقنیوز؛ به نقل از پدر شهید
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
________________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم
●واژهیاب:
#ولایتپذیری #ولایتفقیه #جهادتبیین #نوجوانی_شهدا #بی_تفاوت_نبودن #خاکریز_خاطرات #شهید_مدافعحرم #شهدای_تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درگیری و هلاکت شرور مسلح در شیراز توسط یگان ویژه
شهید عباس ورامینی در بخشی از وصیت نامهاش خطاب به فرزندش نوشته است:
«... خدمت میثم کوچولو سلام عرض میکنم و از خدا میخواهم که تو یادگارم را در زیر سایه خود حفظ نماید و خود نگهدار تو باشد. میثم جان! بابا رفت به صحرای کربلای ایران، خوزستان داغ، تا شاید درد حسین (ع) را با تمام گوشت و پوست خود حس نماید.
بابا رفت تا شاید بوی خون حسین (ع) به مشامش برسد، بابا رفت تا شاید بتواند بر رگ بریده حسین (ع) بوسه بزند. بابا رفت تا شاید بتواند با خون ناقابلش راه کربلا را برای تمام دلهایی که هوای کربلا دارند باز کند، بابا رفت ... شاید دیگر برود و پهلوی تو نباشد اما این را بدان که همهچیز ناپایدار است چه برای تو و چه برای من تنها چیزی که باقی میماند و قابل اتکاست خداست میثم جان! سال گذشته در چنین روزی ساعت چهار صبح به دنیا آمدی یکسال از عمرت گذشت چه بسا در چنین روزی که روز به دنیا آمدن تو است بابا پهلویت نباشد اما هیچ عیبی ندارد خدای بابا تو را دوست دارد. پس ناراحت نباش و همیشه به خدا فکرکن تا دلت آرام باشد. پس بابا رفت خداحافظ.
ورامینی 14/2/1361»
#شهید_عباس_ورامینی
#سالروز_شهادت
#بیست_و_هشتم_آبان_1362
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ