eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
78.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
198 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 به هرکس می گفتیم رفته مالک اشتر شاهین شهر می کرد. می گفتند او که با رتبه اش می توانست به بهترین تهران برود . راست می گفتند اما شاهین شهر تنها بود که خرج تحصیل را می داد. داریوش قید تهران را زده بود تا مبادا به خاطر خرج تحصیلش ذره ای به بابا فشار اقتصادی وارد شود . 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 🌹🕊🌹🕊🌹🕊
4.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #شعار دانشجویان: #آشوبگر بی‌ریشه #تهران #دمشق نمی‌شه برخی شعارهای دانشجویان در تجمع دیروز #دانشگاه تهران: 🔻وظیفه هر دولت #شفافیت با #ملت 🔻#اصلاح_اقتصادی با #شوک دادن نمی شه 🔻 #آشوبگر بی‌ریشه تهران دمشق نمی‌شه
🔺چرا ١۶ آذر #روز_دانشجو است؟ ☝️☝️ 🔹 روز #دانشجو روز ماندن فریادهای ضداستبدادی و ضداستعماری #جوانان این کشور گرامی باد 🌹 تبریک و تهنیت ویژه خدمت دانشجویان عزیزمون🌼 #پهلوی #شاه #خونریز #دانشگاه #آمریکا #انگلیس #کودتا #دانشگاه_تهران #مرگ_بر_آمریکا #مرگ_بر_شاه #خون #استعمار
"بسم الله الرحمن الرحیم" سلام بر تو . 🍃تویی که مردانه، جان به این مسیر نهادی و را ، به جامه ی عشق زینت دادی. در ره حق. . 🍃عشق به ساکنان این گربه ی آرام، اما پاینده، که برخی ثباتش را تاب نمی آورند و بر آنها(شما بخوانید لعنت بر آنها !) . 🍃مردمانی که مظلوم اند به جهت تشیعِ شان و در جهان شهره اند به تحملِ شان. . 🍃تحملی که در پی جور شاهان بی عیار، از آغاز تاریخ خونینِ مان شکل گرفته و تا به امروز نهادینه گشته است. . 🍃سلام بر تویی که آرمانت،دستیابی به این مردم بود. . 🍃تویی که در این مدار ، خونت نوش خیابان های سرد شد اما، برخی دوست نمایان راه بر هجو گویان گشودند و بود که در نگه یاران می گشت و اغیار، تبسم می کردند. . 🍃سلام بر تویی که اسوه ای گشته ای، برای جنگاوران کارزار علم و به یقین در بر یار از بهر کامیابیِ مان، خواهی می کنی. . بر تو!🌹 . ✍نویسنده : . به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاربخ تولد: ۳ شهریور ۱۳۳۸ . 📅تاریخ شهادت :۲۲ دی ۱۳۸۸ . 📅تاریخ انتشار طرح: ۲۱ دی ۱۳۹۹ . 🥀محل دفن :تهران.امام زاده علی اکبر چیذر .
🍃شرطش برای این بود که همسرش حضور همیشه او را در جبهه بپذیرد .بیشتر دنبال بود تا همسر ، از روزی که امام گفته بود جنگ در اولویت است درس و را رها کرده و خود را به جبهه رسانده بود. 🍃با خطبه ای که امام خواند شد هم رزمش تا او به نهایت آرزویش که بود برسد. چند روز بعد از عقد، راهی جبهه شد. به قول دوستانش گاهی از تلفن زدن به همسرش امتناع می کرد و عقیده داشت باید فکر و ذهنش به طور کامل در اختیار جنگ و جبهه باشد و به مردم خدمت کند. 🍃از زلزله طبس گرفته تا روزهای جنگ، همه وجودش را صرف خدمت کرده بود. در کارنامه اش سمت ، مسئول طرح و عملیات منطقه ۶ سپاه،مسئول طرح و عملیات نصر ۵ خراسان و ۵ به چشم می خورد. با فروتنی خاصی که داشت خیلی ها نفهمیدند او فرمانده است یا رزمنده معمولی... 🍃۶ سال روزهایش در جبهه شب شد و شب هایش شاهد و دعا برای رسیدن به کاروان دوستان شهیدش بود . سرانجام با اصابت گلوله ای که به سرش خورد مجروح شد و پس از گذشت ۲۱ روز در بیمارستان و به دور از جبهه، به خیل شهدا پیوست. 🍃از او دختری به نام به یادگار مانده که مونس مادر است. اندکی تفکر لازم است تا بدانیم چه اندازه مدیونیم به سردار چراغچی ها و خانواده هایشان. کاش به جای زخم زدن، مدیون بودن را یاد بگیریم و مسئول قطره قطره خونشان باشیم💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱ مهر ۱٣٣٧ 📅تاریخ شهادت : ۱٨ فروردین ۱٣۶٣ 📅تاریخ انتشار : ۱٧ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت رضا
🍃پرنده خوش سیمایی را کنار حرم حضرت زینب ترسیم کرد و با خط زیبایش نوشت بسم رب زینب. به گمانم پرنده خیالش بود که در حوالی حرم بال های غیرتش را گشوده بود. 🍃 آقازاده بود اما حسابش از خیلی ها جدا بود. مهارت هایش را پیشکش کرد به شهر بی قرار .‌ گذشت از و مدرک زبان، از زندگی آسوده و بدون دردسر، از عاشقانه هایش با زینب اش .. 🍃روح الله معنای واقعی بأبی أنت و امی و جانی و مالی و اهلی است برای و خواهر مضطرش...همه را فدا کرد حتی جانش را. شاید دلتنگی هایش در روزهای بی مادری و عشقش به سبب شد تا به رسم حضرت مادر بسوزد. پیکری سوخته مهمان زینب منتظر شد در و مدتی بعد چشم هایش جز زیبایی چیزی ندید و لب هایش با ذکر ما رایت الا جمیلا ارام گرفت. 🍃بگذریم از دلتنگی هایش برای شهیدش. از زمان که هر ثانیه اش یادآور خاطره ای است و بغض مهمان دلش می شود. از آررزوهایی که آرزو ماندند. از روزهایی که تلخ می گذرد. ازعده ای که هنوز هم نمک طعنه بر زخم دلش می پاشند. بگذریم از پنجشنبه ها و دلتنگی و مزار شهید. اما به قول خودش همه اینها فدای حرم و آرامش آنجا. داغ زینب های معراج شهدا کجا و داغ زینب مضطر کجا. روح الله ها می روند تا هرروز کل یوم و کل عرض کربلا شود... ✍️نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅 تاریخ تولد : ۱ خرداد ۱۳۶۸. تهران، دولاب 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آبان ماه سال ۱۳۹۴ سوریه، حلب 📅تاریخ انتشار : ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت‌زهرا قطعه ۵۳
از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 〰️〰️〰️〰️〰️
🌦🌈 از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 🥀🕊 🕊
10.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 توصیف متفاوت و زیبای شهید مفتح در کلامِ امام‌خامنه‌ای آقایان طلبه! از این چهل‌هزار دانشجو با چند نفر ارتباط دارید؟ 🔸۲۷ آذر؛ سالروز شهادت دکتر مفتح؛ و روز وحدت حوزه و دانشگاه گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🌴 بخش هایی از «محاسبه ی نفس» 🌷شهید علی بلورچی ... که ماه رمضان سال 1365، نگاشته شده: . ▪️*یک شنبه 1365/02/22دوم رمضان المبارک: 1-نماز صبح خیلی دیر خوانده شد و تعقیبات چندان مورد توجه نبود.2-کمی نسبتا زیاد تندروی کرده و صدایم را بلند کردم.3-چند مورد چشم، نگاه های اضافی به دنیا داشت.4-مزاح های غیر لازم در دو مورد دیده شد، باید دقت بیشتری در مزاح کردن شود. 5-یاد مرگ اصلا تا ظهر وجود نداشت. 6-عُجب و غرور می خواهد بروز کند. 7-در قرآن خواندن احساس می کنم شیطان می خواهد نیت را ریا کردن و قیافه گرفتن برای مردم قرار دهد، باید خیلی مواظب باشم.8-تواضع و خشوع چندان مورد دقت قرار نداشت!! . شهید علی که شاگرد آیت اله حق شناس بود نفر کنکور سراسری سال ۱۳۶۳ و دانشجوی رشته شد که در ۱۳۶۵ در بشهادت رسید. . 💠 مزار شهید: گلزار شهدای بهشت زهرا{س} قطعه۲۹/ ردیف۷۳/ شماره۸ .
🔸علم فقط توی دانشگاه نیست... |بعد از اتمام سربازى‌اش، اصرار داشتم كه بره دانشگاه؛ بر خلاف ميل باطنى‌اش قبول كرد و گفت: در كنار كار، تحصيلاتم رو ادامه میدم. کنکور داد و دانشگاه دولتى هم قبول شد، اما نرفت. گفت: ثابت كردم كه مى‌تونم قبول بشم و وارد دانشگاه بشم، اما نمیرم... با تعجب پرسيدم: چرا؟ جواب داد: مگه علم و دانش به دانشگاه رفتن و پشتِ ميز نشستنه؟! البته كه اونم هست، ولى برا من همين كه توی خونه كتاب دستم باشه و بخونم كافیه... انصافاً هم خيلى اهل مطالعه بود [ و شعار نمی‌داد]. كتابخانه‌اش پر بود از كتاب‌هاى علمايى مثل آيت الله بهجت و قاضى و حسن زاده؛ كتابهاى تاريخى، سياسى، زندگى‌نامه، شعر و كتاب‌هاى شهدا... 👤 خاطره‌ای از زندگی شهید مدافع‌حرم حسن قاسمی‌دانا 📚 منبع: كتاب "سروها ايستاده مى مانند" 🔰دانلود کنید:دریافت طرح با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب: حرم
🔸علم فقط توی دانشگاه نیست... |بعد از اتمام سربازى‌اش، اصرار داشتم كه بره دانشگاه؛ بر خلاف ميل باطنى‌اش قبول كرد و گفت: در كنار كار، تحصيلاتم رو ادامه میدم. کنکور داد و دانشگاه دولتى هم قبول شد، اما نرفت. گفت: ثابت كردم كه مى‌تونم قبول بشم و وارد دانشگاه بشم، اما نمیرم... با تعجب پرسيدم: چرا؟ جواب داد: مگه علم و دانش به دانشگاه رفتن و پشتِ ميز نشستنه؟! البته كه اونم هست، ولى برا من همين كه توی خونه كتاب دستم باشه و بخونم كافیه... انصافاً هم خيلى اهل مطالعه بود [ و شعار نمی‌داد]. كتابخانه‌اش پر بود از كتاب‌هاى علمايى مثل آيت الله بهجت و قاضى و حسن زاده؛ كتابهاى تاريخى، سياسى، زندگى‌نامه، شعر و كتاب‌هاى شهدا... 👤 خاطره‌ای از زندگی شهید مدافع‌حرم حسن قاسمی‌دانا 📚 منبع: كتاب "سروها ايستاده مى مانند" 🔰دانلود کنید:دریافت طرح با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب: حرم