#لالههای_آسمونی
🌹"در منطقه ی هورالهویزه نیزارهایی وجود داشت که باید برداشته میشدند، از میان بچه ها، او قبول کرد که آنها را درو کند. آنقدر این کار را انجام داده بود که کف دستانش تاول زده بود. یک روز، صحبت از عملیات و شهادت بود . او گفت :«من مطمئنم که شهید میشوم.»
🌹گفتم: «چرا این حرف را میزنی ؟!» گفت:« همیشه ناراحت بودم که چرا قبل از برادرم شهید نشدم، حتی بعد از شهادت او نیز علی رغم پُر مخاطره بودن کارم، نمیدانستم که چه امری باعث شده تا من شهید نشوم.
🌹تا اینکه بعد از مدتها فهمیدم مادرم بعد از شهادت برادرم، برای اینکه من برایش بمانم، بلافاصله بعد از هر بار اعزامم به جبهه، دو پیرزن تنها از اهالی روستا را به خانه میبرد و از آنها پذیرایی میکند و میگوید:« دعا کنید که حسن من، شهید نشود.»
🌹وقتی از این ماجرا با خبر شدم ، به آن دو پیرزن پول دادم و گفتم: «دل مادرم را نشکنید و به خانه مان بروید، اما در دل دعا کنید که من شهید شوم.» حالا دیگر مطمئنم که به شهادت میرسم."
✍به روایت سردارعلی نجیب زاده "فرماندهٔاطلاعاتعملیاتلشکر ۴۱ ثارالله"
#شهید_حسن_سلطانی🌷
#سالروز_شهادت