روز اعزام بهش گفتم: "مجيد من دوست ندارم تو رو دست و پا شكسته ببينما مواظب خودت باش نری و درب و داغون برگردی"
خنديد و گفت: "نه مامان خيالت راحت من جوری ميرم كه ديگه حتی جنازه ام هم به دستت نرسه..."
به شوخی گفتم: "لال شی اين چه حرفيه می زنی؟"
چيزی نگفت و ساكت ماند...
موقع اعزام تقريباً تمام مادرها توی محوطه چمن پادگان، كنار بچه هاشون بودند کم کم موقع رفتن شد اومد و باهام روبوسی كرد و گفت: "مامان وقتی سوار شديم، من وسط اتوبوس وایميستم، من تو رو نگاه می كنم و تو هم من رو نگاه كن تا جايی كه ميشه همديگه رو نگاه كنيم"
وقتی ماشين حركت كرد تا لحظه آخر براش دست تكون می دادم #مجید هم برام دست تكون می داد تا جايی كه ديگه همديگه رو نديديم اين آخرين ديدارمون بود پسرم هنوز که هنوزه برنگشته...
راوی: مادر دانش آموزِ شهید، #جاویدالاثر_مجید_قنبری
#شهید
#شهادت
#دانشآموزان_شهید
#شهید_مفقودالاثر
شب بخیر
ما جای بذر، سرو به زمين داده ايم
تا زودتر پاجوش بزند
با بذر اميد كار پيش نمي رود..
گرد كردن اعداد را همه بلدند
برای رُند كردن اعداد، به نزديكترين عدد صحيح متصلش می كنند،
از رفتنت سه سال و خرده ای گذشته، به آمدنت چقدر مانده؟!
به كدام سمت، سالهای فراق تو را گرد كنيم؟
به همان ساعتی كه رفتی و زمان برايم متوقف شد
يا به همان لحظه موعود ظهور كه قرار است برگردی...؟
كدام نزديكتر است..؟
كاش همراه خود آقا سر از مزار گمنامت در بياورم
همان بيابان
كه صدای نسيم اش به گوشم ميرسد
شايد گلی بر مزارت روييده..
همان بيابان
حوالی خانطومان ....
#شهید_مفقودالاثر
#حاج_محمد_بلباسی
ڪاش مے شد
زمانہ بر مے گشت
آن مسافر
بہ خانہ بر مےگشت
نـور مے شد و
صبـح مےتابیـد
مـاه مے شد!
شبـانہ برمےگشت....
#شهید_مفقودالاثر
#مدافع_حرم
#حاج_عباس_عبداللهی
قبل از عملیات، بخاطر گرمای هوا، همراه با تعدادی از بچه ها کلاه های پارچه ای تهیه کردیم و هر کدام اسم و مشخصات خود را روی لبه آنها نوشتیم و به شوخی می گفتیم اگر چیزی از بدنمان نماند، لااقل از روی کلاهمان شناسایی شویم!
پاتک عراق سنگین بود بطوری که دشمن برای هر نفر یک گلوله ی تانک شلیک می کرد ...
در آن شرایط که بچه ها مجبور می شوند که به خاکریز عقب برگردند، «عبدالحسین» با شلیک آر پی جی سعی در مقابله با دشمن داشت که ناگهان . . . 🕊🕊
غروب شد اما خبری از «عبدالحسین» نداشتیم. شب بچه ها دوباره برای بازپسگیری مواضع قبلی و شناسایی و انتقال پیکر شهدا رفتند، پیکر او را نیافتند، ... تنها نشانه ای که از عبدالحسین پیدا شد، فقط یک کلاه نیم سوخته بود که نامش روی آن نوشته شده بود.
#شهید_عبدالحسین_نوروزی_نژاد
سالروز شهادت
#شهید_مفقودالاثر
╭━━⊰❀࿐༅༅࿐❀⊱━━╮
╰━━⊰❀࿐༅༅࿐❀⊱━━╯
ڪلاه نیمسوخته بسیجی
این ماهپاره که نور چشم مادر و قوت قلب پدرش بود، در عملیات بیت المقدس تکه تکه شد
بخوانید روایت شهادتش را...
قبل از عملیات بیت المقدس به خاطر گرمای هوا، همراه با تعدادی از بچه های ذخیره، کلاه پارچه ای تهیه کردیم و هر کدام اسم و مشخصات خود را روی لبه کلاه نوشتیم و به شوخی میگفتیم اگر چیزی از بدنمان نماند لااقل از روی کلاهمان شناسایی بشویم...
این شوخی ما در مورد این شهید عزیز به حقیقت پیوست
یک روز بعد از بازپس گیری جاده دوم، وقتی ما برای جستجوی مفقودین رفتیم، تنها قسمتی از کلاه شهید عبدالحسین پیدا شد...
این کلاه ۳۲ سال نزد یکی از همرزمانش ماند و در آستانه سالگرد شهادتش به خانوادهاش تقدیم شد..
راوی: همرزم #شهید_عبدالحسین_نوروزی_نژاد
انتشار به مناسبت #هفته_بسیج
#شهید_مفقودالاثر
🌹