🌹👆🌹👆🌹
#شهید_میرزا_رضا_رضایی
#قسمت_اول
میرزا رضا در سومین روز فروردین سال ۱۳۴۵ در خانواده ای مذهبی در شهرستان فریدن به دنیا آمد .پدرش مردی زحمتکش بود که بنایی میکرد و فرزندانش را با نان حلال بزرگ میکرد.میرزا رضا فرزند آخر خانواده بود.همه او را دوست داشتند.او به درس خواندن علاقه ی زیادی داشت و پدرش همیشه او را مهندس صدا میکرد.وقتی جنگ شروع شد او کتابهای درسش را با خود به جبهه برد تا هم فرمان امام را عمل کند و هم مسئولیت خود را نسبت به درس انجام دهد.
میرزا رضا، همیشه در کارهای خیر پیشقدم بود، از خودش تعریف نمی کرد و همه ی کارها را برای رضای خدا انجام می داد.او در یکی از عملیات ها زخمی شده بود ولی به خانواده اش چیزی نگفت.بعد از شهادت ایشان، خانواده متوجه شدند که قسمتی از پای ایشان زخمی شده است.او هیچگاه از فعالیت های خود در جبهه تعریف نمی کرد.بعدها خانواده از زبان دوستان و همرزمانش شنیدند که او چه حماسه هایی آفریده است.ایشان گمنامی را دوست داشت و وقتی به اتفاق پدرش اسامی کسانی را که در مسجد محل کار می کردند را می نوشت، مخفیانه اسم خود را خط زد چون اعتقاد داشت کار باید برای رضای خدا باشد.
#ادامه_دارد
🌹🕊💐🕊💐🕊🌹
💐🕊🌹🕊🌹🕊💐
#شهید_میرزا_رضا_رضایی
#قسمت_دوم
شهید احترام ویژه ای نسبت به پدر، مادر و خانواده، مخصوصا بزرگترهای فامیل قائل بود.بسیار علاقه داشت پای صحبت بزرگترها بنشیند.او بسیار مودب بود ، به سفره احترام می گذاشت و تا مادرش غذا را شروع نمی کرد دست به غذا نمی زد، حتی اگر خیلی گرسنه بود.هرگز پایش را جلوی کسی دراز نمی کرد.ایشان هر موقع به مرخصی می آمد به یک یک فامیل ها سر می زد.حتی موقعی که در جبهه حضور داشت از طریق نامه احوال همه را جویا می شد.
میرزا رضا فرد قانعی بود.یک پیراهن آبی رنگ داشت که همه او را با همان پیراهن آبی می شناختند.گرچه خانواده برای او لباسهای دیگری تهیه کرده بودند، اما او دوست داشت علی گونه زندگی کند.هیچ کس را به زحمت نمی انداخت و خودش کارهایش را انجام می داد.لباسش را می شست ، اگر پارگی داشت آنرا می دوخت.هیچ گاه از پدر و مادرش چیزی نمی خواست.عیدها که همه ی بچه ها هیجان خرید عید دارند ، ایشان به هر آنچه که داشت راضی و قانع بود.
#ادامه_دارد
💐🕊🌹🕊🌹🕊💐
🌸🕊🌷🕊🌷🕊🌸
#شهید_میرزا_رضا_رضایی
#قسمت_سوم
شهید دوچرخه ای داشت و با آن به مسجد جامع نجف آباد می رفت و نمازهای خود را اول وقت می خواند.وقتی از او سوال شد که چرا این راه طولانی را طی می کنی ، ایشان جواب داد: هر چه جمعیت نماز جماعت بیشتر باشد، فضیلتش هم بیشتر است، نماز در مسجد جامع شهر ، حال و هوای دیگری دارد.او اتاق کوچکی داشت .فانوس کوچکش را خودش درست کرده بودو نیمه شبها بیدار می شدو نماز شب می خواند.راز و نیازی با سوز و اشک چشم داشت.این عشق به عبادت را خانواده اش بصورت تصادفی دیدند.
این شهید بزرگوار هر گاه می خواست وارد منزل شود یا خارج شود، اگر نامحرمی درب منزل یا کوچه بود، آنقدر صبر می کردتا برود.وی بسیار چشم پاک بود به حدی که هر گاه خواهر یا مادرش در خیابان از کنار او رد می شدند، آنها رانمی شناخت و متوجه آنها نمی شد.او بسیار به مسئله ی حجاب توجه داشت و در نامه هایش به این مورد اشاره می کرد.
#ادامه_دارد
🌸🕊🌷🕊🌷🕊🌸