زندگی نامه شهید امر به معروف علی خلیلی🌷
علی خلیلی در سال ۱۳۷۱ در استان تهران متولد شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد.علی خلیلی از سنین نوجوانی با موسسه فرهنگی دینی بهشت آشنا شد.او که انگیزه و استعداد خوبی در انجام فعالیتهای فرهنگی داشت خیلی زود به یکی از مربیان موفق این مجموعه تبدیل شد و پس از اخذ مدرک دیپلم وارد حوزه علمیه امام محمد باقر(ع) شد.
به نقل از مادر بزرگوار شهید:
فرزند اول من بود و با این که 21 سال بیشتر نداشت، روح بزرگی داشت و در هر جمعی قرار می گرفت اطرافیان را جذب خصوصیات اخلاقی پسندیده خود می کرد.
#خدمت به اطرافیان در هر شرایطی، #اخلاص و تلاش برای رفع مشکلات دیگران از ویژگی های بارز فرزندم بود و من در این 21 سال حتی یک پرخاشگری و ناهنجاری اخلاقی از او ندیدم و این شاید برای این دوره و زمانه خیلی عجیب باشد.
شام نیمه شعبان تصمیم میگیرد بعد از هیئت رفقای نوجوانش را از نارمک تا محله خاک سفید تهران بدرقه کند. شاید نگران بود. اضطراب اینکه نکند نیمههای شب برای هم هیئتیهای کم سن و سالش خطرساز باشد. غیرتش اجازه نداد تنها راهیشان کند.
اما در میان راه متوقف شد. #غیرتش به جوش آمد. عدهای خناس در حال آزار و اذیت دختر جوان بودند. دخترک وحشت زده کمک میطلبید. تاب نیآورد. امر به معروف کرد. محل نگذاشتند. طاقت نیآورد. جلو رفت. جامه به دندان گرفتند و گریختند. دخترک دامنش آلوده نشد. اما لحظاتی بعد...
#قسمت_اول
ادامه دارد...
💦✨💦✨💦
✨💦✨💦
💦✨
✨
زندگی نامه #شهید_عبدالحمید_دیالمه #قسمت_اول
↘️↘️
اولين و يگانه فرزند پسر خانواده، در ۴ ارديبهشت ۱۳۳۳ در تهران در دامان پدر و مادر و خانوادهای كه با عشق به #اسلام و مكتب اهل بيت عجين بود، ديده به جهان گشود.
از همان كودكی نشانههای بزرگی در مشی او نمايان بود، هوش و ذكاوت، ايثار و محبت، مديريت و ابتكار از جمله ويژگی هايی بود كه همواره اطرافيان و معلمانش بدان اعتراف میكردند.
توجه او به كتابهای خاصی از نوع تاريخ و ادبيات كه در كتابخانه مدرسه وجود داشت و موفقيتهای او در مسابقات كتابخوانی، از جمله نكاتی بودكه آيندهی تأثير گذار او را در باور مربيان او تشديد میكرد.
پس از طی موفقيت آميز دوران دبستان، دوران متوسطه را در رشته طبيعی در دبيرستان هدف شماره ۱ آغاز كرد. در همين دوران بود كه تلاشهای فكری و اعتقادی او برای فهم اسلام شكل گرفت...
روحمان با یادش شاد......
🌹🕊🌷🌺🌷🕊🌹
گذری بر واقعه سقوط هواپیمای مسافربری ایران در آبهای خلیج فارس توسط ناو آمریکایی و #شهادت تمامی مسافرین هواپیما
#قسمت_اول
در دوازدهم تيرماه 1367 شمسي برابر با سوم ژوئيه 1988 ميلادي، هواپيماي مسافري ايرباس ايران که از بندرعباس عازم دُبي بود، بر فراز آب هاي خليج فارس و در نزديکي جزيره "هنگام" مورد هجوم يگان هاي دريايي متجاوز آمريکايي مستقر در آب هاي خليج فارس قرار گرفت و سقوط کرد.
اين هواپيما در زمانی که ایران در نبرد با متجاوزین بعثی که مورد حمایت شرق و غرب قرار داشت با موشک ناو جنگي وينسنس مورد حمله عمدي نيروهاي تجاوزگر و جنايت پيشه شيطان بزرگ قرار گرفت حامل 298 مسافر و خدمه بود که تمامي آنها اعم از مرد و زن و کودک و نوجوان و کهنسال با وقوع اين جنايت فجيع به #شهادت رسيدند.
در ميان سرنشينان هواپيما، 66 کودک زير 13 سال ، 53 زن بوده اند .
ساقط کردن هواپيماي مسافربري جمهوری اسلامی ايران از سوي جنايتکاران آمريکايي، در حقيقت يکي ديگر از مراحل رويارويي استکبار جهاني با ملت بزرگ ایران براي تقويت متجاوزان عراقي در جبهه هاي جنگ بود .
#ادامه_دارد
🌹👇🌹👇🌹
#دوری_شهدا_از_گناه
#شهید_احمد_علی_نیری
#قسمت_اول
در تابستان ۱۳۴۵ در روستای آینه ورزان دماوند چشم به جهان گشود.
از همان زمان کودکی به حق الناس و نماز اول وقت بسیار حساس بود.
در مقابل معصیت و گناه واکنش نشان میداد.
همه میدانستند که اگر در مقابل او غیبت کسی را بکنند با آنها برخورد سختی خواهد کرد.
او در تاریخ ۲۷ بهمن ماه سال ۱۲۶۴ و در سن ۱۹ سالگی طی عملیات والفجر ۸ به آرزوی دیرینهاش یعنی #شهادت ، رسید.
#احمد_علی یکی از شاگردان خاص آیت الله حق شناس بود.
دکتر محسن نوری یکی از دوستان #شهید بود که از دوران کودکی با او همراه بوده و خاطرات مشترکی با این #شهید_والامقام و عارف مسلک داشته است.
او در مورد نحوه تحول این #شهید که با وجود سن کمش مراتب عرفانی زیادی را طی کرده بود به ذکر خاطرهای از زبان خود #شهید اشاره میکند.
این خاطره در کتاب «عارفانه» کاری از «گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی» نقل شده است .
#ادامه_دارد
🌹👇🌹👇🌹
💐🎋💐🎋💐🎋💐
#شهیده_رقیه_رضایی
#قسمت_اول
رقیه در دبیرستان از شاگردان ممتاز بود.او در دوران تحصیل بسیار پر جنب و جوش و فعال بود.به ظاهرش بسیار اهمیت می داد و شیک پوش بود.
همه تلاشش این بود که از هر جهت نسبت به دیگران برتری داشته باشد.
او در سال آخر دبیرستان تحت تأثیر انقلاب دچار تحول فکری شد. به این نتیجه رسیده بود که متعلق به این دنیا نیست و مسیر دیگری را باید انتخاب کند با آنکه می توانست یکی از بهترین رشته های دانشگاه را انتخاب کند ولی در آخرین سال تحصیلی به کسب معارف دینی گرایش پیدا کرد.با بی رغبتی سال تحصیلی را به پایان رساند و به حوزه علمیه قم رفت. گفته بود« من اگر به دانشگاه بروم می توانم جان انسانی را نجات دهم،اما می خواهم با معارف دینی روح انسان ها را صیقل بدهم»
پس از گذشت یک سال از تحصیل در حوزه، احساس کرد پرداختن صرف به مطالب تئوری راضی اش نمی کند؛ به همین دلیل با تعدادی از دوستانش به کردستان رفت. در آنجا به عنوان معلم پرورشی به تربیت دختران دبیرستانی پرداخت. این زمانی بود که ضد انقلاب در کردستان توانسته بود تعدادی از جوانان را جذب خود کند.
#ادامه_دارد
🎋💐🎋💐🎋💐🎋
🌹👆🌹👆🌹
#شهید_میرزا_رضا_رضایی
#قسمت_اول
میرزا رضا در سومین روز فروردین سال ۱۳۴۵ در خانواده ای مذهبی در شهرستان فریدن به دنیا آمد .پدرش مردی زحمتکش بود که بنایی میکرد و فرزندانش را با نان حلال بزرگ میکرد.میرزا رضا فرزند آخر خانواده بود.همه او را دوست داشتند.او به درس خواندن علاقه ی زیادی داشت و پدرش همیشه او را مهندس صدا میکرد.وقتی جنگ شروع شد او کتابهای درسش را با خود به جبهه برد تا هم فرمان امام را عمل کند و هم مسئولیت خود را نسبت به درس انجام دهد.
میرزا رضا، همیشه در کارهای خیر پیشقدم بود، از خودش تعریف نمی کرد و همه ی کارها را برای رضای خدا انجام می داد.او در یکی از عملیات ها زخمی شده بود ولی به خانواده اش چیزی نگفت.بعد از شهادت ایشان، خانواده متوجه شدند که قسمتی از پای ایشان زخمی شده است.او هیچگاه از فعالیت های خود در جبهه تعریف نمی کرد.بعدها خانواده از زبان دوستان و همرزمانش شنیدند که او چه حماسه هایی آفریده است.ایشان گمنامی را دوست داشت و وقتی به اتفاق پدرش اسامی کسانی را که در مسجد محل کار می کردند را می نوشت، مخفیانه اسم خود را خط زد چون اعتقاد داشت کار باید برای رضای خدا باشد.
#ادامه_دارد
🌹🕊💐🕊💐🕊🌹
#شهید_جعفر_حجتی_فر🕊
#زندگینامه
#قسمت_اول
🔶شهید جعفر حجتی فر فرزند محمد در سال ۶۶/۲/۲۲در شهرستان زهک از توابع استان سیستان و بلوچستان دیده به جهان گشود ابتدایی تا دبیرستان را در شهرستان زاهدان ب اتمام رساند و بعد از دیپلم در دانشگاه ازاد در رشته معماری و نقشه کشی تحصیلات خود را اغاز کرد و در سال ۸۸ به پایان رساند بعد تمام شدن دانشگاه به خدمت مقدس سربازی رفت درسال ۸۹ تشکیل خانواده داد که ثمره این ازدواج دوپسر ب نام های امیرمحمد و صادق می باشد در سال ۹۰ وارد نظام (سپاه) شد و یکسال اصفهان و تهران دوره پاسداری خود را گذراند و در سال ۹۱ در شهرستان ایرانشهر خدمت خود را در نظام شروع کرد
⏮ادامه دارد
#سال۱۳۶۱
#آبان_ماه
#بیست_و_پنجم_آبان
#روز_حماسه_و_ایثار_مردم_اصفهان
#قسمت_اول
روزی که #زمین میزبان #فوجی از #بهشتیان بود
۲۵ آبان ۱۳۶۱ بود، #شهید آوردند، یکی از پس از دیگری؛ کاروان ۳۷۰ نفری #جوانانی که با ذکر یا زینب (س) #شهیدِ آب و آتش شده بودند و در یک روز #میهمان مردمان شهر زیبای خدا .
آن روز #پیکرهای_گلگون_شهدای عملیات محرم بر دستان قدردان جمعیتی کم سابقه، به #گلستان_شهدای اصفهان رسیدند و در خاک پاک #میهن آرام گرفتند.
۲۵ آبان ۱۳۶۱ ، آسمان اصفهان #گلگون و زمین ، قدمگاه مردان و زنانی شده بود که #پیکر بر آب رفته ۳۷۰ فدائی راه سرخ #سیدالشهدا_ع را با سربلندی #تشییع و با ماهی #قرمزهای فدایی وطن وداع کردند.
خانم حیدری نبی همسر و مادر #شهیدان #محمدعلی و #اسماعیل، یکی از صدها #مادر و #همسری که در آن روز تاریخی داغدار اما سربلند از #شهادت مردان خانهاش، برای بدرقه #شهدا به میدان امام اصفهان رفته بود در گفت وگو با خبرنگار تسنیم در اصفهان اظهار داشت: آن روز در اصفهان #زلزله شده بود، ۲۵ آبان ۱۳۶۱ جمعیتی #عظیم برای #وداع با #شهدا آمده بودند و انگار گردی از عزا و ماتم بر سر #شهر ریخته شده بود، جمعیت آن قدر زیاد بود که تا #گلستان_شهدا جای سوزن انداز نبود و من هم، مانند خیلیها به پاس لطف #خدا از این توفیق، تنها ذکری که بر لب داشتم حمد و ستایش پروردگار بود و بس .
#ادامه_دارد ...
🌹🌹👇🌹🌹👇🌹🌹
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀
#قاسم_بن_الحسن_ع
#کربلای_ایران
#شهید_نوجوان
#مرحمت_بالازاده
تاریخ تولد : ۱۳۴۹/۳/۱۷
تاریخ #شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۱
محل #شهادت : جزایر جنوب
عملیات : بدر
#حکایت_شیرین
#اعزام_به_جبهه
#قسمت_اول
در یکی از روزهای سال 1362، زمانی که حضرت آیت الله خامنهای، رییس جمهور وقت، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری، واقع در خیابان پاستور خارج میشدند، در مسیر حرکتش تا خودرو، متوجه سر و صدایی شدند که از همان نزدیکی شنیده میشد.
صدا از طرف محافظها بود که چندتایشان دور کسی حلقه زده بودند و چیزهایی میگفتند, صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد میزد: «آقای رییس جمهور! آقای خامنهای! من باید شما را ببینم»
حضرتآقا از پاسداری که نزدیکش بود پرسیدند: «چی شده؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمیدانم حاج آقا! موندم چطور تا اینجا تونسته بیاد جلو» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود، وقتی دید آقا خودشان به سمت سر و صدا به راه افتادهاند، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: «حاج آقا شما وایستید، من میرم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش، آنها را نزدیک حضرتآقا مستقر کرده و خودش به طرف شلوغی میرود.
کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگردد, و میگوید: «حاج آقا! یه بچه است, میگه از اردبیل کوبیده اومده اینجا و با شما کار واجب داره, بچهها میگن با عز و التماس خودشو رسونده تا اینجا, گفته فقط میخوام قیافه آقای خامنهای رو ببینم، حالا میگه میخوام باهاش حرف هم بزنم».
حضرتآقا میفرمایند: «بذار بیاد حرفش رو بزنه وقت هست».
لحظاتی بعد پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمده و همراه با سرتیم محافظان، خودش را به حضرتآقا میرساند, صورت سرخ و سرما زدهاش خیس اشک بود, در میانه راه حضرتآقا دست چپش را دراز کرده و با صدای بلند میفرمایند: «سلام بابا جان! خوش آمدی»
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀
#قسمت_دوم
شهید بالازاده با صدایی که از بغض و هیجان میلرزیده به لهجهٔ غلیظ آذری میگوید: «سلام آقا جان! حالتان خوب است؟»
حضرت آقا دست سرد و خشکه زدهٔ پسرک را در دست گرفته و میفرمایند: «سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان میدهد.
حضرتآقا از مکث طولانی پسرک میفهمند زبانش قفل شده, سرتیم محافظان میگوید: «اینم آقای خامنهای! بگو دیگر حرفت را» ناگهان حضرتآقا با زبان آذری سلیسی میفرمایند: «شما اسمت چیه پسرم؟»
شهید بالازاده که با شنیدن گویش مادریاش انگار جان گرفته بود، با هیجان و به ترکی میگوید: «آقاجان! من مرحمت هستم از اردبیل تنها اومدم تهران که شما را ببینم.»
حضرتآقا دست شهید بالازاده را رها کرده و دست روی شانه او گذاشته و میفرمایند: «افتخار دادی پسرم صفا آوردی چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچهٔ کجای اردبیل هستی؟»
شهید بالازاده که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود میگوید: «انگوت کندی آقا جان!»
حضرتآقا میپرسند: «از چای گرمی؟» شهید بالازاده انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد زود میگوید: «بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم».
حضرتآقا میفرمایند: «خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»
شهید بالازاده میگوید: «آقا جان! من از ادربیل آمدم تا اینجا که یک خواهشی از شما بکنم.»
حضرتآقا عبایش را که از شانه راستش سر خوره بود درست کرده و میفرمایند: «بگو پسرم. چه خواهشی؟»
شهید بالازاده میگوید: آقا! خواهش میکنم به آقایان روحانی و مداحان دستور بدهید که دیگر روضه حضرت قاسم (ع) نخوانند!
حضرتآقا میفرمایند:چرا پسرم؟
شهید بالازاده به یک باره بغضش ترکیده و سرش را پایین انداخته و با کلماتی بریده بریده میگوید: «آقا جان! حضرت قاسم (ع) 13 ساله بود که امام حسین (ع) به او اجازه داد برود در میدان و بجنگد، من هم 13 سالهام ولی فرمانده سپاه اردبیل اجازه نمیدهد به جبهه بروم هر چه التماسش میکنم, میگوید 13 سالهها را نمیفرستیم, اگر رفتن 13 سالهها به جنگ بد است، پس این همه روضه حضرت قاسم (ع) را چرا میخوانند؟» و شانههای شهید بالازاده آشکارا میلرزد.
حضرت آقا دستشان را دوباره روی شانه شهید بالازاده گذاشته و میفرمایند: «پسرم! شما مگر درس و مدرسه نداری؟ درس خواندن هم خودش یک جور جهاد است»شهید بالازاده هیچ چیز نمیگوید، فقط گریه میکند و این بار هق هق ضعیفی هم از گلویش به گوش میرسد.
#ادامه_دارد ...
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀
#قسمت_سوم
حضرت آقا شهید بالازاده را جلو کشیده و در آغوش میگیرند و رو به سرتیم محافظانش کرده و میفرمایند: «آقای...! یک زحمتی بکش با آقای ملکوتی (امام جمعه وقت تبریز)تماس بگیر بگو فلانی گفت این آقا مرحمت رفیق ما است, هر کاری دارد راه بیاندازید و هر کجا هم خودش خواست ببریدش, بعد هم یک ترتیبی بدهید برایش ماشین بگیرند تا برگردد اردبیل, نتیجه را هم به من بگویید»
حضرتآقا خم شده صورت خیس از اشک ش
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹
گذری کوتاه بر زندگی
#شهید_والامقام
#آیت_الله_حسین_غفاری
#قسمت_اول
در سال 1335 به تهران آمد و در «مسجد الهادی » فعالیتهای اجتماعی و مذهبی خود را آغاز کرد.
از جمله اولین اقدامات اجتماعی او در تهران می توان به تعطیلی «باغ شارق» که به مرکز فسق و فجور اشرار تبدیل شده بود اشاره کرد.
همچنین احیای مسجد « شیخ فضلالله نوری » در پشت ساختمان شهرداری تهران از دیگر اقدامات وی در این مدت به شمار می رفت .
مبارزات سیاسی #آیت_الله_حسین_غفاری از نیمه دوم سال 1341 هجری شمسی آغاز شد.
در جریان نهضت عمومی علما در این سال، ایشان نیز در مسجد الهادی ( که امامت آن را برعهده داشت ) سخنرانی هایی را علیه تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی ایراد کرد.
پس از آن که محمدرضا پهلوی با طرح «انقلاب سفید» اصلاحات آمریکایی خود را آغاز و بر مخالفت با مبانی مذهبی پافشاریکرد، علما و مراجع به رهبری #امام_خمینی_ره عید نوروز سال 1342 را تحریم کردند و در این میان #آیت_الله_غفاری نیز اعلامیهای را در حمایت از این تحریم صادر کرد.
#ادامه_دارد ...
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
#نوروز_در_جبهه
#قسمت_اول
در هشت سال دفاع مقدس، هشت بهار بر مردم ایران گذشت که طی این سالها بسیاری از رزمندگان در کنار خانواده نبودند و در جبهه ها سال را نو می کردند و یا با فرارسیدن هر بهاری در این هشت سال خانواده هایی بودند که تنها قاب عکس پدر یا برادر شهیدشان زینت بخش سفره هفت سین شان می شد. عده ای از خانواده های ایرانی نیز در بیمارستان در کنار جانبازان خویش سال نو را به یکدیگر تبریک می گفتند و یا در کنار قبور شهدای تازه پر کشیده خود سفره هفت سینی ساده از سنبل و سیب و گلاب و سبزه و.... پهن می کردند و این سنت زیبا از آن پس باقی ماند و ما هر ساله شاهد حضور مردم و خانواده شهدا در گلزار شهدای سراسر کشور در هنگامه تحویل سال هستیم که مردم به برکت این مکان مقدس برای خود و خانواده و کشور و جهان آرزوی خویش را بر زبان می آورند و در حق یکدیگر به درگاه خداوند سبحان دعا می کنند .
#ادامه_دارد ...
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀
🍀💐🌹🕊🌹💐🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📻داستان صوتی
برگرفته از کتاب «سمیه کردستان»
سرگذشت اسارت «شهیده ناهید فاتحی کرجو»
#قسمت_اول
♥️🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#بزرگ_مردان_کوچک
#نوجوان_شهید
#سید_مهدی_رضوی
#قسمت_اول
در روزهای پایانی 8 سال دفاع مقدس و پس از قبول قطع نامه 598 شورای امنیت توسط ایران، گروهک منافقین با ادعای اینکه 48 ساعته به تهران می رسند، عملیاتی نظامی را آغاز کردند که حاصل آن، شکست مفتضحانه شان توسط نیروهای نظامی و مردمی ایران بود. حاصل شکست منافقین در عملیات مرصاد که در روز 5 مرداد سال 67 صورت گرفت, کشته شدن بیش از 2 هزار نفر از نیروهایش بود اما منافقین در همان حملات خود برای جبران شکست خود در این عملیات, رزمندگان ایرانی را به بدترین شکل ممکن به شهادت رساندند که شهید سید مهدی رضوی یکی از این شهدا بود.
او متولد سال 1350 بود که از سال 66 به جبهه های نبرد میرود و در نهایت ششم مرداد 67 در عملیات مرصاد به فیض شهادت نائل میشود.
مادر شهید رضوی در خصوص ویژگی ها و سرگذشت فرزندش میگوید: سید مهدی در سال 50 به دینا آمد.
زمانی که انقلاب پیروز شد به بسیج مسجد الرحمن رفت و در آنجا فعالیت می کرد.
یادم میآید زمانی که 11 سالش بود, یک روز بلند شد و پتویش را زیر بغلش گرفت ، گفتم «چرا پتو رو زیر بغلت گرفتی؟» گفت «می خواهم به جبهه بفرستمش»، گفتم «پس خودت چی» گفت «رزمندگانی که در جبهه هستند و در سرما دارند برای در سختی برای ما میجنگند، آن وقت من باید راحت باشم؟» ما به او پول دادیم و یک پتو خرید و خیلی خوشحال شد .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🌹🕊💐🌷💐🕊🌹
#بزرگ_مردان_کوچک
#نوجوان_شهید
#محمدحسین_ذوالفقاری
#قسمت_اول
پدر #محمدحسین نقل می کند که :
آمد و گفت : پدر می خواهم بروم #جبهه
گفتم : #درس واجب تر است
گفت : در آینده هم می شود #درس خواند، اکنون لازم است بروم
گفتم : تو چه کار می توانی انجام دهی ؟ تو خیلی کوچکی ، هنوز #دوازده_سال بیشتر نداری !
او ناراحت شد و گفت : می گویید من #نروم ؟ حتی نمی توانم برای رزمندگان #آب ببرم که این چنین #حرفی به من می زنید ؟
گفتم : چرا !
گفت : پس می روم
سر انجام عازم جبهه شد
نوجوان بود ولی روح بزرگی داشت . #محمدحسین در تاریخ ۲۳/ ۷/ ۱۳۶۰ چون #شهابی رهیده از خاکریز شهر با سرعت #نوری راهی #کهکشان پر فروغ #جبهه شد .
وقتی برادر بزرگتر محمد حسین در تاریخ ۱۸/ ۹/ ۱۳۶۰ در منطقه #لاله_زار بستان به فیض عظیم #شهادت نائل شد ، #مسئولین تصمیم گرفتند بدون این که وی از #شهادت برادرش #مطلع شود ، او را روانه #میبد نمایند .
#ادامه_دارد ...
🕊
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
گذری بر زندگی
#شهید_والامقام
#سرلشگر_خلبان
#سید_علی_اقبالی_دوگاهه
#قسمت_اول
#سیدعلی در هفتمین روز از مهرماه 1328 در محله دوگاهه پایینبازار رودبار به #دنیا آمد.
پس از گذراندن دوران #کودکی برای ادامه تحصیل به تهران رفت و در دبیرستان امیرکبیر به ادامه تحصیل پرداخت و توانست از این دبیرستان مدرک تحصیلی #دیپلم را اخذ کند.
#اقبالی_دوگاهه در سال 1346 به استخدام #نیروی_هوایی درآمد و پس از طی آموزشهای نظامی و #موفقیت در آزمونهای زبان انگلیسی، مهارتهای #فنی و #تخصصی ، انجام دورههای #پرواز و #پرواز مقدماتی با #هواپیمای پاپ و اف-33 در دانشکده #پرواز در مرداد 1347برای تکمیل دوره #خلبانی و #پرواز با #هواپیماهای پیشرفته #جت شکاری به همراه دو نفر از دانشجویان به پایگاه هوایی ویلیامز شهر فنیکس ایالت آریزونای آمریکا اعزام شد.
وی پس از بازگشت از این دوره آموزشی در سال 1348 به عنوان افسر #خلبان_شکاری تاکتیکی فعالیت خود را آغاز کرد .
#ادامه_دارد ...
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
#شهید_مدافع_حرم
#عمر_ملازهی
#شهید_اهل_تسنن
#قسمت_اول
#پدر_شهید
بنده اسماعیل ملازهی کارمند بازنشسته اداره راه، اصالتا اهل شهرستان نیکشهر روستای عمری هستم و در این شصت سال هم که از خدا عمر گرفتم در همین شهرستان زندگی کردم. 60 سالم هست و کارمند اداره راه بودم که بازنشسته شدم. همسرم گل بیبی رییسی است که حاصل ازدواجمان شش پسر است به نامهای عمر، عثمان، ابوبکر، علی، احسان و ایمان است که عمر در سوریه حین مبارزه با تکفیری ها به شهادت رسید.
عمر متولد سال 63 بود و در زمان جنگ تحمیلی به دنیا آمد. آن سالها فکر نمی کردم روزی من هم پدر شهید شوم. البته عمر چهار ماه قبل از رفتنش به من گفته بود که می خواهد برود سوریه برای کمک به برادران خودش اما فکر نمیکردم جدی بگوید. روزی که می خواست برود آمد خانه ما برای خداحافظی. اما از ترس اینکه مخالفت کنیم موضوع را نگفت. من خانه نبودم، به مادرش گفته بود مدتی می روم جایی و نیستم.
چند روز بعد برای کاری به چابهار رفته بودم که یکی از دوستانش گفت: عمر اعزام شده تهران برای رفتن به سوریه.
تعجب کردم اما بعد خدا را شکر کردم.
#ادامه_دارد ....
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عملیات_رمضان
فیلمی زیبا و خاطره برانگیز از #عملیات_رمضان و حال و هوای رزمندگان اسلام در خطوط پدافندی جبهه
#قسمت_اول
یاد باد آن روزگاران یاد باد
#عملیات_رمضان عملیات تهاجمی گسترده رزمندگان اسلام بود ، که به مدت ۱۷ روز، در تابستان ۱۳۶۱ با رمز مبارک ( یا صاحب الزمان ادرکنی ) در جنوب عراق ، شمالشرقی شهر بصره و در منطقه شلمچه انجام شد. این عملیات در ۵ مرحله ، بهطور مشترک توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی طراحی و اجرا گردید . در این عملیات رزمندگان اسلام برای نخستین بار اقدام به ورود به خاک عراق نموده و مناطق گسترده ای از خطوط پدافندی عراقیها را تصرف و پاکسازی کردند . عملیات رمضان بعنوان یکی از بزرگترین نبردهای زرهی ، پس از جنگ جهانی دوم محسوب میشود.
#دفاع_مقدس
#عملیات_رمضان
#رزمندگان_اسلام
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
.
شهید نادر علیزاده سال 1341 در محله دره چایی ارومیه به دنیا آمد، نوجوانی این شهید توام با تحرک و شور زایدالوصفی همراه بود، از همان دوران نوجوانی اهل مسجد و منبر بود و در مسجد محله خود به همراه سایر همسن و سالانش اولین گام های فعالیتی و سیاسی خود را برداشت و با شور و شوق فراوان راه انقلاب و اسلام را در پیش گرفت.🌱
نادر علیزاده از همان نوجوانی در راستای ساختن ایران اسلامی تلاش می کرد و در اوقات فراغت همراه یاران با وفایش چون شهید مصطفی جهانگیرزاده، شهید باباساعی و شهید محمد خمسه لوئی و ... نقشه براندازی رژیم پهلوی را در سر می پروراند و بچه های محله را آگاه و بیدار می کردند به طوری که از 15 سالگی پیرو راستین خط امام بود.
او یکی از سرنگون کنندگان مجسمه شاه در فلکه مجسمه ارومیه بود، به طوری که همراه دوستانش، جای این بت بزرگ که مجسمه شاه بود، کلمه الله را در این فلکه جایگذاری کردند.🌷
1⃣| #قسمت_اول
🕊| #شهید_نادر_علیزاده