eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
78.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
198 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
. مشخصات: شهیده مهری رزاق طلب شغل:معلم تولد:یکم خرداد ۱۳۴۱ در کردستان شهادت: ۸ شهریور ۱۳۶۲ بر اثر بمباران هوایی رژیم بعث عراق
👆خاکریز خاطرات ۱۸۸ 🌸 این خاطره پُر از مهربانی است‌... 🇮🇷
۶۷ . بخشی از وصیتنامه شهید حاج حسین بصیر: مُردن مؤمن باید مُردن خدایی باشد؛ انسان وقتی می‌میرد باید طوری زندگی کرده باشد که نه از کسی آزار ببیند و نه به کسی آزار برساند،و مردم از او راضی باشند. 🇮🇷
🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹 یه هزارتایی داشت و هرشب ذکر می گفت، به دلیل زیادی که ایشون تو یک روز می فرستاد به معروف شده بود و نام شده بود . بعضی دوستان به ایشون میگفتن زهرا که دلیلش ارادت خیلی زیاد آقا به مادرمون خانم (سلام الله علیها) بود... نوای ملکوتی در تلاوت کریم داشت و هرکسی رو باصداش تحت تاثیر قرار میداد. آقا از بسیار خوبی برخوردار بود و همیشه لبخند به لبش بود و خاصی تو وجودش دیده می شد که با اولین برخورد، طرف رو مجذوب خودش میکرد. بمب روحیه بود. همیشه وقتی بیسیم لازم نبود پشت بیسیم نوحه می خوند و رفقا رو به فیض میرسوند. می گفت با سن کمش به ما درس های بزرگ می داد. می گفت بابا اول وقت رو نباید فراموش کنیم. یادمه بعد افرادی اومده بودن که نمی شناختیم و میگفتن ما کسی رو نداشتیم که کمکمون باشه اما آقا مخفیانه به ما کمک می کرد و ما مثل بچه خودمون دوسش داشتیم. همیشه دست بوس و بود و به خانواده می گفت : چطوری ! چطوری ! ناراحت می شد و میگفت من می خوام ببینم . می گفت نه مامان حالا زوده. 🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹 🌹🌴🕊🌹🕊🌴🌹
👆خاکریز خاطرات ۲۴۵ 🌺 رفتار عجیب و زیبای شهید در هشت سالگی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۴۵ 🌺 رفتار عجیب و زیبای شهید در هشت سالگی توی خونه‌ی بزرگی که درونِ هر اتاقش یک خانواده بودند، زندگی می‌کردیم. یک روز گیلاس خریدم. منصور که اون موقع هشت ساله بود، گفت: بابا! همسایه‌ها گیلاس رو دیدند؟ گفتم: بله گفت: بهشون دادی؟ گفتم: نه! شما بخور؛ خودشون می‌خرند... سریع رفت و چند ظرف آورد. گیلاس‌ها رو تقسیم کرد و به همه‌ی خانواده‌ها داد. بعد اومد و گفت: حالا من هم می‌تونم بخورم... 🌹 خاطره‌ای از نوجوانی سردار شهید منصور خادم‌صادق 📚منبع: کتاب آرزوی فرمانده، صفحه ۱۴
👆خاکریز خاطرات ۲۴۷ 🌺 مهربان بودن یعنی این.... بخوان و لذت ببر..‌‌. 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم
👆خاکریز خاطرات ۲۵۰ 🌺 ابراهیم از نوجوانی مهربان بود... 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم
✨به نام خدا 🍃از نوجوانی علاقه ای شدید به داشت و همین امر سبب شد تا دل از دنیای خاکی بکند و برای دفاع از حرم راهی سوریه شود با اينكه پدر، مادر و همسرش در ابتدا مخالف رفتن او براي نبرد با گروهك هاي داعشي بودند. 🍃 اما اصرار او براي دفاع از حرم پيام رسان واقعه ، آنان را راضي مي كند تا بگذارند، جگر گوشه شان با خيالي آسوده به نبرد با داعشيان برود. 🍃اگرچه شهید شکوری میدانست بازگشت از این راه دشوار، آسان نیست اما وقتی پای عشق به و شهادت در میان باشد، مشقت راه نه تنها آسان مي شود بلكه افتخار در راه دفاع از و روزي خوردن در آستان دوست، شيريني و حلاوت خاصي دارد كه قابل قياس با هيچ يك از امور مادي در دنياي فاني نيست. 🍃 در کمتر از سه هفته افتخار شهادت نصیبش شد. اخلاق و رفتار نیکو این ، سخت کوشی و پشتکارش، و فداکاریش زبانزد است،برخی از این ویژگی‌ها آنقدر بارز و هویداست که نیاز به جستجو ندارد و برخی آنقدر ظریف است که باید کمی در آن تامل کرد. 🍃سپس متوجه شد که این شهدا چه روح بلند و عرفانی را در وجود خاکی خود جای داده‌اند تا جان خود را افلاکی کنند. شهادت همتی والا و راده ای محکم میخواهد که تنها مردان خدا به این قرب الهی میرسند. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ اردیبهشت ۱٣۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ فروردین ۱٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گنبد کاووس
👆خاکریز خاطرات ۲۵۳ 🌺 من بارانی نمی‌پوشم... خاطره‌ای زیبا از نوجوانی شهید صیادشیرازی 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم
۱۲۲ 🔸رفتارهای عاشقانه‌ی شهید نواب صفوی در برخورد با همسرش |همون نوّابی که حتی شاه ازش حساب می برد و مقتدر بود؛ توی خونه و در برخورد با خانومش یه مردِ دل نازک و بسیار عاطفی بود. خانومش میگه: یه شب چشم دردِ عذاب‌آوری گرفتم؛ یادمه آقا سیدمجتبی تا صبح بیدار موند و بالای سرم نشست. می‌گفت: خانوم! ای کاش به جایِ تو چشمایِ من درد می‌کـرد، و من این درد رو می‌کشیـدم... اگر هم گاهی بچه‌ها نیمه شب خوابشون نمی برد؛ آقا سید بیدار میشد و می‌گفت: خانوم! درست نیست تو بیدار باشی و من بخوابم. بچه‌ها رو رویِ پاهاش می‌گذاشت و می‌خوابوند... 👤خاطره‌ای از زندگی روحانی شهید سیدمجتبی نوّاب‌صفوی 📚منبع: ایثارنامه۲ “شهیدنوّاب‌صفوی” ، صفحه ۲۱ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] باکیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب:
🔸این خاطرات رو به گوش هر نوجوانی که می‌شناسید؛ برسانید 🌼 |۲/۵ساله بود که فرستادمش مکتب‌خونه. ملّا می‌گفت: ناصر هرچه بعنوان تغذیه میاره؛ میشینه با دوستاش می‌خوره؛ حتی به من هم میگه بیاید و بخورید... ملّا بعد از شهادت ناصر خیلی گریه می‌کرد. می‌گفت: از بچگی با بقیه فرق داشت. 🌼 |نه تنها کارهایی که می‌گفتم رو انجام می‌داد؛ حتی بهم می‌گفت: هرکاری داری به خودم بگو مادر... مثلاً شب خوابیده بودم. می‌یومد کنار رختخوابم و می‌گفت: مامان! خوابیدی؟ هیچ‌کاری نداری انجام بدم؟ 🌼 |اهل ریخت و پاش نبود و جز کتاب و وسایل ضروری چیزی ازمون نمی‌خواست. درخواستهای ضروریش رو هم یکبار می‌گفت و دیگه پیگیری نمی‌کرد، تا خودمون بخریم... حتی وقتی خواهر و برادرهاش برای خرید چیزی اصرار می‌کردند، ناصر دعواشون می‌کرد و می‌گفت: آدم یه مرتبه به مادرش چیزی میگه. اگه امکانش باشه میخرند... اینجوری مراقب بود ما رو بابت چیزی که توان خریدش نداریم، خجالت زده نکنه. 🌼 |نسبت به دیگران بی‌تفاوت نبود. مثلاً کلمپه می‌خرید و برا دوستش می‌فروخت. بهش گفتم: برید با هم شریک بشید؛ اما ناصر می‌گفت: مامان! دوستِ آدم که این حرفا رو نداره. 🌼 |بدون اجازه‌ی من که مادرش بودم، کاری نمی‌کرد. کافی بود بهش بگم: فلان کار رو بکن؛ یا فلان کار دو انجام نده. چون و چرا نمی‌کرد و فقط می‌گفت چشم. مثلاً می‌گفت: مامان! من با دوستام برم فلان جا؟ تا می‌گفتم: نه! قبول می‌کرد. حتی نمی‌پرسید چرا نباید برم و ... ➕منبع ●واژه‌یاب: