eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.1هزار عکس
11.1هزار ویدیو
177 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
⭐یادی از سردار شهید سید محمدکدخدا⭐ 💐شهید حاج مهدي زارع می گفت: در عملیات والفجر هشت، گردان ما خط شكن بود. دو تا سنگر بتوني همچون سدی نفوذ ناپذیر راه ما را بسته بودند. موشک هاي آرپي جي متوالی هم که بچه به قلب آن ها شلیک می کردند، راه به جایی نمی برد. عراقي ها سرخوش از سنگرشان، در پناه آنها با تير بار، بچه ها را قيچي کرده و مانع حركت ما شده بودند. از آن طرف گروه پيشتاز گردان ما ساعتي قبل از مسیری دیگر حرکت کرده بود، که از ميان آنها تنها سيد محمد توانسته بود از میان موانع دشمن خود را جلو بکشد و دشمن را دور بزند. سید از ميان دشمن تا دندان مسلح خود را به اين دو سنگر رساند. از پشت وارد اين دو سنگر شده و آنها را منهدم كرد. اين شجاعت سيد محمد باعث شد، گردان ما طبق برنامه قبلي از همان مسير وارد عمل شود. 🌹🍃🌹🍃 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از سردار شهید رضا پورخسروانی⭐️ خانه قدیمی ما، حیاط بزرگی داشت با یک باغچه بزرگ پر از درخت و گل های رنگارنگ. در میان این گل های رنگارنگ یکی از گل ها خیلی چشم آقا رضا را گرفته بود، گل های ریز و سفیدی که به ظاهر هیچ جلوه زیبایی نسبت به سایر گل ها نداشت، گل شب بو یا همان گل محبوبه. یک روز آقا رضا ما خواهر ها را کنار این گل جمع کرد و گفت: «این گل اخلاقی دارد که همه شما دختر ها باید آن را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید!» متعجبانه نگاهی به ظاهر معمولی گل محبوبه انداختیم، هیچ جذابیتی نسبت به سایر گل ها نداشت، جز بوی عطری که تا هوا تاریک می شد تمام خانه را پر می کرد. می گفت این گل تا وقتی روز است و در خانه باز و نامحرمان در حال رفت و آمد هستند، چادر عفاف بر روی خود می کشد و هیچ اثری از او نیست و کسی متوجه او نمی شود. اما شب که شد، وقتی دیگر نفس نامحرمی در خانه نماند، پوشش خود را برای صاحب خانه کنار می زند و چنان عطر دل انگیزی در فضای خانه پخش می کند که هیچ گلی در روز چنین هنری ندارد! همچون این گل باشید، زیبایی و هنرتان را از نامحرم بپوشانید و برای مَحرم شکوفا کنید! 🌹🍃🌹🍃 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ ﻛﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ(ع) ﺭﻓﺖ... 🏴🏴 شهید عبدالصمد فخار علاقه و عشق عجیبی به حضرت امام رضا (ع) داشت . یکی از آرزوهای او این بود که پس از شهادت بدنش حول حرم مطهر ثامن الحجج طواف داده شود . پس از شهادت شهید فخار، به علت اشتباهی که به خواست خداوند در تقسیم شهدا پیش آمده بود بدن مطهر او را به عنوان یکی از شهدای دیار خراسان به مشهد مقدس فرستادند، تنها زمانی این اشتباه کشف شد که طی سنت دیرینه او را به دور قبله دل و مزار امام طواف داده بودند . بدن ﻣﻂﻬﺮ شهید, به مشهد رفت و پس اززیارت امام رضا (ع) به کازرون بازگشت و به خاک سپرده شد. 🏴🏴 ﺻﻤﺪ ﻓﺨﺎﺭ🌹 🍃🌷🍃🌷 یادشهدازنده شـود
🕊به مناسبت سالروز ولادت و شهادت مدافع حرم " " 🔰تصمیم گرفتیم به روستا برویم. در حال آماده شدن بودیم که گوشی اش زنگ خورد. از من پرسید «در خانه چقدر پول داریم؟» گفتم: «بیست هزار تومان» به فردی که آن طرف گوشی بود گفت «بیا به منزل ما، منتظرت هستم.» من خیلی راضی نبودم که پول را به دوستش بدهد زیرا باید دو روز را با 20 هزار تومان می گذراندیم. در جوابم گفت «خدا بزرگ است». 15 هزار تومان به دوستش داد و 5 هزار تومان برای خومان نگه داشت. به روستا که رسیدیم، دیگر پولی نداشتیم. ایشان از روستا عسل می خرید و در جهرم می فروخت. یکی دو روز بعد یک از اقوام تماس گرفت و سفارش عسل داد، پولش را هم به کارت همسرم واریز کرد. درست می گفت؛ به سرعت پول به دستمان رسید راوی: همسر شهید جهانپور شریفی🌷 🕊 🌱🌷🌱 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده⭐️ 🌹هنوز یک هفته از آغاز جنگ نگذشته، یک اکیپ 15 نفره از سپاه نورآباد به سمت خوزستان حرکت کردیم. با تدبیر حاج موسی کامل و مجهز حرکت کردیم، همه چیز داشتیم از کپسول آتش نشانی بگیر، تا تفنگ و آذوقه ، حتی آمبولانس و بیسیم. کامل ترین اکیپی که وارد اهواز می شد. نیمه های شب هنوز به امیدیه نرسیده بودیم که گفت: «آقا جعفر [سردار اسدی] بایست برای نماز!» - «هنوز که وقت نماز صبح نشده.» - « اشکال نداره، تا آماده شویم برای نماز، اذان صبح هم می گویند.» با شناختی که این چند سال از مصاحبت با حاج موسی پیدا کرده بودم می دانستم، نماز شبش ترک نمی شود و الان هم بهانه نماز شب دارد. کنار مسجدی ایستادیم. در بسته بود، برادرم که همراه ما بود از دیوار مسجد بالا رفت و درب را باز کرد. حاج موسی سریع مشغول نماز شب شد. 🌹🍃🌹🍃 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
دنبال خانه اجاره ای بودم .خانه ی اجاره ای که به پول من بخورد پیدا نمیشد. یک روز که پریشان بودم حاج خلیل گفت چیه ناراحتی؟ جریان را گفتم.گفت: برو حاج کرامت(همسایه) را صدا بزن بیاد. وقتی حاج کرامت آمد، گفت: منزلی که می خواهی اجاره بدهی را به محمود بده! حاج کرامت که خیلی به حاج خلیل احترام می گذاشت گفت: هر چه شما بگید روی چشم می گذارم. خانه خیلی خوبی بود... از حاج کرامت پرسیدم اجاره اش چند است، گفت: ماهی دو هزارتومن! به حاج خلیل گفتم خانه خوبی است، اما من که حقوقم ماهی دوهزار و پانصد تومن است، چه طور می توانم ماهی دو هزار تومن اجاره بدهم، دیگر چه طور خرج زن و بچه ام را بدهم. خندید و گفت: اگر خوشت آمده است، خدا بزرگ است خانه را بگیر. راضی نشدم. دست آخر، روی شانه ام زد و گفت: برو قولنامه را بنویس، ماهی هزارتومنش را من می خواهم بدم! وقتی این حرف را زد، چشمانم پر اشک شد. سال ها با کرم حاج خلیل در آن خانه زندگی کردیم. خلیل طلایی 🍃🌷🍃🌷 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 بعد از عملیات فتح‌المبین بود. به شیراز آمده و آماده برپایی مراسم عقد و عروسی‌ام در نوزدهم فروردین سال 61 می‌شدم. هرکدام از دوستان لطفی داشتند و بخشی از کار را می‌کردند. حبیب آقا هم پیش من آمد و گفت: آقای رودکی، از شما می‌خواهم اجازه بدهید کارت عروسی‌تان را من آماده کنم. گفتم: ممنون، پس کارت با شما. گفت: با اجازه می‌خواهم بالای کارت عروسی شما این آیه را بنویسم. «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّرُونَ » گفتم: خیلی هم خوب. این آیه را روی مقوای سفیدی نوشت، بعد هم بقیه جزئیات کارت عروسی مثل زمان و مکان و اسم‌ها را نوشت. آن را به چهارراه مشیر برد و سفارش داد از رویان برایمان چاپ کنند. خودش هم بعد چاپ آن را برایم توزیع کرد. این کارت دعوت را سال‌هاست به‌عنوان یادگاری از حبیب برای خودم نگه داشتم و به هر تازه‌عروس و دامادی، از طرف حبیب این آیه را به آن‌ها تذکر می‌دهم تا سرلوحه زندگی‌شان قرار دهند. 🌿🌷🌿🌷🌿 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍قسمتی کوتاه و تامل برانگیز از وصیت شهید😔 🔰سعی ڪنید راهم را ادامه داده، نگذارید اسلحه‌ام بر زمین بیفتد. 🔰نمازهای شب و راز و نیازهای نیمه شب را ترڪ نڪنید، زیرا هر چه ما داریم از همین ناله هاست. 🔰قبل از اینڪہ به شهدا فکر ڪنید، به بینش آنها فڪر ڪنید و بدانید ڪہ نماز عشق را فقط با می‌توان خواند❗ 🔰 گول هوس‌های ظاهری دنیا را نخورید و دیو نفس را در خود بڪشید و تنها به خدا فکر کنید.✨ 🔰 اینقدر ڪہ وقتتان را صرف هوس‌های ظاهری دنیا می‌ڪنید صرف ڪنید ڪہ زودتر به آرزویتان می‌رسید، زیرا من خودم این را تجربه کردم.✨ 👈❌در ضمن برای من زندگینامہ ننویسید زیرا در این دنیا ڪسی مرا نشناخت که بخواهد برایم زندگینامہ بنویسد. 😢❌ غلامرضا جمشیدی* 🍃🌷🍃🌷 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 عملیات فتح المبین بود که آقای دستغیب به حبیب گفتند به شیراز برگرد. با هم همراه شدیم. در بین راه، حبیب خیلی گریه کرد، می گفت حتما خطایی مرتکب شده ام که خدا فیض حضور از جبهه را از من گرفته است. وقتی آرام شد، تعریف کرد؛ چند شب پیش،در تعریف کرد؛ چند شب پیش، در مسجدی که بچه‌ها در خط ساخته بودند دعا و سینه‌زنی بر پا بود. بیرون آمدم. دیدم رزمنده نوجوانی بیرون است. گفتم: اینجا خطر داره، برو تو سنگرت! گفت ببین نور سبز درخشانی در آن دشت جابه‌جا می‌شود، گاهی به ما نزدیک می‌شود، گاهی دور. او را در آغوش کشیدم و صورت معصومش را بوسیدم و گفتم: خوش به سعادتت که نور امام زمان را دیده‌ای! گفت: آن نوجوان بسیجی لیاقت دیدار امامش را داشت، اما من، حتماً خطایی کرده‌ام که از جبهه محروم شده‌ام. چند روز بعد در گلزار شهدا حبیب را دیدم. با هم قدم می زدیم. مزار یکی از همسایه هایمان را نشانش دادم، پسر نوجوانی که در فتح المبین شهید شده بود. حبیب تا عکسش را دید، کنارش نشست و با گریه گفت همان نوجوانی است که نور امام زمان را دیده بود... 🌿🌷🌿🌷🌿 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ارادت این شهید والامقام به حضرت صدیقه طاهره (س) در میان کسانی که او را می‌شناختند مثال زدنی بود. دوستانش روایت کرده‌اند که قصد داشتند تابلوهایی با عنوان «یا فاطمة الزهرا (س)» بنویسند و به اتاق‌های دانشکده نصب کنند. بعضی از دانشجوها می‌گفتند: «این کارها جاش اینجا نیست.» اما شهید موافق نبود و می گفت: «اتفاقا جاش همین جاست. باید این دانشگاه را با اهل بیت (ع) ضمانت کنیم.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹🍃🌹🍃 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 🔹بعد از کربلای ۴ بود. دیدم عبدالقادر با ناراحتی کنار سنگرش نشسته, و از ناراحتی به دست و پاش می زنه و می گه, همه رفتن و من موندم! گفتم, بلاخره همه که نباید شهید بشن, شما باید بمونی و این بچه ها را فرماندهی کنی! گفت این حرفا کشکه, آنقدر هستند که فرماندهی کنند... مرا برد به سنگرش. گفت خطط خوبه؟ گفتم: اره. یه مقوا را پانزده تکه کرد و گفت اسم دوستای شهیدمو می گم. بنویس تا بزنم جلو چشمم. گفت و نوشتم, یک مقوا زیاد آمد. هرچی فکر کرد کسی یادش نیامد. گفت خداییش بنویس شهید عبدالقادر سلیمانی! گفتم نگو... گفت به حضرت زهرا(س) قسمت می دم, بنویس شهید عبدالقادر سلیمانی. نوشتم. با رضایت اسمش را برداشت و گفت به زودی به درده شما می خورد! بعد از کربلای ۵ دیدم همان مقوا را هم زدن بین اسم شهدا! 🍃🌷🍃🌷 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊صحبتای مهم شهید حاج قاسم سلیمانی در مورد همراه خوب و بد در راه رسیدن به هدف... 🌹🍃🌹🍃 # یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از سردار شهید عبدالرضا مصلی نژاد⭐️ 🌹سال 1349 من دانش آموز کلاس هفتم بودم که رژیم پهلوی بحث بی حجابی و برداشته شدن حجاب دانش آموزان در مدرسه را مطرح کرد و ما را موظف کردند که بدون حجاب و چادر به مدرسه برویم. من هم که محجبه بودم و دلم نمی خواست حجابم را بردارم و بی حجاب به مدرسه بروم، چند روزی به مدرسه نرفتم. عبدالرضا جریان را پرسید که چرا به مدرسه نمی روم. مسئله را گفتم. گفت خودم تو را تا مدرسه می برم. از صبح روز بعد با دوچرخه اش مرا تا مدرسه می رساند، کنار مدرسه چادر من و چند نفر از دختران فامیل را می گرفت و ما وارد مدرسه می شدیم. ظهر وقت تعطیلی مدرسه با دوچرخه اش می آمد، چادرهای ما را می داد و ما با حجاب به خانه بر می گشتیم. این کار را چند ماه پیاپی ادامه داد تا این بحث کمرنگ شد و دیگر مسئولین مدرسه کاری به حجاب دانش آموزان نداشتند. 🌹🍃🌹🍃 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹شهید همدانی در جمع های دوستان وقتی میخواستند که یک سفارش کند می گفت: سفارش می‌کنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باش در مقابل کمبودها یا کم‎مهری‌ها صبر داشته باش و مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاس نکنند. عشق به ولایت فقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد. 🌹🍃🌹🍃 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹خدایا شهادت را نصیبم کن، دلم برای حسین خرازی پر میکشد، دلم برای شهدا پرمیکشد 🌹دنیا را رها کنید،دنیا را ول کنید، همه چیز را در آخرت پیدا کنید و رضای خدا را بر رضای مخلوق ارجحیت دهید. 🌹سالگرد شهادت شهید احمد کاظمی ویارانش گرامیباد 🌹🍃🌹🍃 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از سردار شهید سید محمد کدخدا⭐️ 🌷پس از شهادت حاج مهدي زارع، سيد محمد خيلي گرفته و ناراحت بود، مثل فرزندي كه از مادر گرفته باشند، بي تابي مي كرد. مدام از شهادت قريب الوقوعش خبر مي داد. مي گفت:« از اين به بعد به من بگوئيد، ‌شهيد سيد محمد كدخدا.» می گفت بعد از من پسرم به دنیا می آید، اسمش را بگذارید سید محمد! به سيد محمد گفتم: تو كه مطمئني شهيد مي شي بايد نوشته بدي كه اگر شهيد شدي ما را شفاعت كني. برايم نوشت« اين جانب شهيد سيد محمد كدخدا ان شاالله واعظي را شفاعت مي كنم.» شفاعت نامه را 13 دی امضا كرد و 19 دی به شهادت رسید. 🌹🍃🌹🍃 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از سردار شهید عبدالرضا مصلی نژاد⭐️ 🌹قبل از انقلاب، دانشجوی مکانیک در شیراز بودیم. زن و مردی در خیابان می رفتند، زن پوشش بسیار بد و نامناسبی داشت، چند جوان بی بند و بار هم دنبال آنها افتاده بودند تا برایشان مزاحمت ایجاد کنند. عبدالرضا گفت: من برم به اینها تذکر بدم. گفتم: خطرناک است، اینها لات و اوباش هستند. توجه نکرد وبه سمت آنها رفت. به آن مرد گفت: این خانم همسر شماست؟ مرد گفت: بله. عبدالرضا گفت: چرا گذاشتید با این پوشش بیرون بیاید. مرد گفت هرچه گفتم قبول نکرد، حالا هم که بیرون آمده ایم این جوان ها دنبال ما افتاده اند. عبدالرضا به آن زن گفت: خانم، شما با این لباس و این آرایش الان همسر این اوباش هستید، شما باید آرایشتان در خانه برای همسرتان باشد نه دیگران. بعد با آن جوان ها صحبت کرد و آنها را پراکنده کرد. خودش هم برای آن زن و شوهر یک تاکسی گرفت و راهیشان کرد. 🌹🍃🌹🍃 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰از ۷ سالگـی شـده بود شاگـرد مکانیــک ... ڪارش خیلے خــوب بود.۱۲ سالش که بود, من از طــریق جهاد عازم بودم. اصـرار ڪرد من هـم میام گفــتم آخه از تو چه ڪارے بر مــیاد. گفـت می تونم دست رزمنده ها اب بدم... رانندگے و مکانیکے هم بلدم. نبردمش... اما خانه هم بر نگشت. یه هفته طول کشــید تا فهمیدیم.بین صندلے های اتوبوس پنهان شده و رفته جبهــه! یکسالی طول کشــید تا از جبهه برگشت… 🔰با اون قـد و قـواره کوچیکش شده بود رانــنده لودر, اون اوایل پشــت فرمــون ڪه می نشست, اصلا دیــده نمے شد! ســال ۶۳ بود. بین خاڪریز مــا و عراقے هــا حدود ۸۰۰مــتر فاصــله بود. . قــرار شــد یه خاکریــز این بین زده بشــه... چند تا لودر با هــر لودر هم چنــدتا محافظ شــبانه ڪار را شــروع کردن. عراقے ها هــم شــروع ڪردن به ریختن آتــش, یڪ ساعــت نشــده همــه لودر ها و محافـظ ها از حجم اتش عقب اومدن جز محــمود لودری ڪه یـک تنه ڪار را تا صبــح تموم کرد..🌹 ایام شـهادت 🍃🌹🍃🌹 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
😭 💠حاج جواد ســرسجاده بود... لقمه شــام روکه توی کیفش گذاشتم. آخرین باری که اسمم روبه زبون اورد کنارش او رو به قبله بود.. حرفاش بوی وصیت میداد. گفــــت: عزیزمن، همیـشه نیمـه پرلیوان رو ببیـن مثبـت نگـرو دور اندیـش باش!! وقتے یه مـرد بالاےسـر زن و بچه اش هسـت خدا بواسـطه او خانواده شــو ارتزاق میکنه..اما وقتی این مرد برای خدا میره دیگه خدا مستقــیم به این خانـواده رزق و روزی میده حالا اگـه این زن فڪر ڪنه مسائل عاطفیمون، مسائل مالیمون چی میـشه؟بچـه هام؟ آیندمـون بی حضــورمرد خونــمون؟ این زن نمیتــونه مشکـلات زندگیش روحل کنه ودرمونده میشــه. امــا اگه اینطــور فڪر ڪنه خدایے ڪه شوهــرم به خاطــرش رفــته از او مهربونتر،داراتر، نزدیکتر ، داناتر ، غنےتر ... هسـت تحمــل سختیها براش آسونتر میشه و قــدرت حل مســائل زندگیــش و پیدا میکنـــه..... عــزیز من زیاد بخــون، تو از همکلامےزیاد با هر کسےخســته میشے، حتے من ڪہ شوهــرتم... اما وقتے قــرآن میخونے خدایے با تــو حرف میزنه که از رگ گردن به تو نزدیکتــره...👌 محمدجواد روزیطلب 🍃🌹🍃🌹🍃🌹 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از سردار شهید عبدالرضا مصلی نژاد⭐️ 🌹عبدالرضا در یکی از گزارش های خود نوشته بود: به جنازه شهدا خیره شدم، عجیب است همه در حالت حمله به سمت خط دشمن به شهادت رسیده اند.. اما جنازه عراقی ها به هر طرف و پراکنده انگار در حالت فرار کشته شده اند. چیزی که باعث تعجبم شده تعداد کم جنازه های عراقی نسبت به کشته های ماست. یادم به آیه ای از قرآن افتاد که یک نفر از شما برابر چندین نفر از آنهاست... به یکی از برادران گفتم جنازه های عراقی را خیلی کم می بینم. گفت: پشت خاکریز را هم دیده ای؟ به خاکریز بلندی اشاره کرد که روی آن جاده ای کشیده شده بود. گفتم می توانم ببینم؟ گفت: عراق آن سمت دید و آتش دارد، احتیاط کن. به سرعت بالا رفتم، از روی جاده رد شدم و به آن سمت رسیدم. الله اکبر، تا چشم کار می کرد، جنازه عراقی و تجهیزات سوخته عراقی بود، آنجا بود که تحقق آن آیه و وعده الهی را به چشم دیدم. 🌹🍃🌹🍃 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰یه برادر بسیجـےاومـده بود پیش چند تا از رفـقا روحانے و سـؤال کرد ادم باید چطـور باشـه تا شهـید بشـه؟ همگے حوالـش دادن به آشیخ صمد که تو حال خودش نشسته بود! آمد و سؤالــش رو پرسید. .. آشیخ صمـد یه نگاه بهـش ڪرد و گفـت:برو بعـدأ بهـت میـگم! برادر بسـیجے چند قدمـی ڪه دور شـدیه خمـپاره زمیـن خورد و شیـخ دوسـت داشتے غـرق خـون روی خاڪ گرم شلمـچه افتـاد و تقریبـأ نصف سرش رفــت! یکے از رفقـاے طـلبه صـداے آن برادر بسیجـی ڪه مےگفت آدم باید چطور باشه تا شهـید بشـه زد گفت برادر بیا.... و اشـاره به آ شیــخ صمد کرد و گفت آدم باید اینجورے باشـه تا بشه!🌹 شیخ صمد مرادی 🍃🌹🍃🌹 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠پدرش کارمند بود و گاهی مقداری ارزاق از طرف اداره به انها داده میشد, برنج و روغن و ... احمد هروقت می شنید که این ارزاق را گرفتیم می گفت سهم من را بدید؟ می گفتیم به چه دردت می خوره؟ می گفت سهم خودمه, می دونم باهاش چه کار کنم! می گرفت و می برد. بعد از ان هروقت غذایی از ان درست می کردیم لب نمی زد,می گفت من سهمم را گرفتم دیگر از این غذا سهمی ندارم. بعدها فهمیدیم آن برنج و روغن و ... را بین فقرا تقسیم می کرده است! احمد كشاورزى 🌷🍃🌷🍃 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠یادی از اسماعیل محمدابراهیمی - امروز ساعت ۶، قرار است یک توزیع کننده مواد بیاید کنار چهار طاقی!این را یکی از معتاد ها به ما خبر داده بود. غروب،‌ کمی تا ساعت قرار مانده بود. اذان مغرب می گفتند. اسماعیل اصرار داشت زودتر برویم و برای آنها کمین کنیم. من، اسماعیل و دو نفر دیگر سوار موتور به سمت محل قرار حرکت کردیم. من با سرعت می رفتم که زودتر برسیم، ناگهان صدای انفجاری آمد و در لحظه موتور با همان سرعت، ۱۸۰ درجه چرخید، سر و ته شد و در خلاف جهت حرکت ما ایستاد. - بچه ها لاستیک موتور ترکید، خدا رحم کرد! اسماعیل سرش را پایین انداخته بود، قدم زنان دنبال موتور می آمد. گفتم: چی شده؟ با افسوس و آه گفت: سید ببخش! - چی را ببخشم؟ - تقصیر من بود! ايستادم. با تعجب گفتم: چی تقصیر تو بود؟ به موتور و لاستیک پاره آن اشاره کرد و گفت: همین ترکیدن لاستیک، همین بهم خوردن مأموریت! با تعجب گفتیم: چرا؟ 😭با بغض گفت: تقصیر منِ، اگر زمان اذان مغرب، نماز اول وقتم را ترک نکرده بودم، الان سر قرار بوديم و كارمان را مي كرديم. ادامه داد: من امشب نماز اول وقتم را ترک کردم، خدا هم این بلا را فرستاد تا بگويد اصل نماز است! 🌹🍃🌹🍃 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 زمستان های جزیزه استخوان می ترکاند. شب بود و سرما. نیمه شب دیدم مقصود رفت سمت اب. شروع کرد به غسل. گفتم یخ می زنی؟ چیزی نگفت. ایستاد به نماز شب. حال و هوای خوشی داشت. گفتم نماز شب که واجب نبود تو این سرما! گفت: عاشق که باشی سرما و گرما دیگه روت اثری نداره, لذت عبادتت هم بیشتر می شه! 💠 نیمه شب قرار بود اعزام بشه. بر خلاف همیشه که ارام و بی صدا می رفت. همه خانواده را بیدار کرد و با همه روبوسی و خداحافظی کرد. وقتی از در خارج می شد, گفتم:خدایا این فرزند را از من قبول کن! اخرین دیدارش بود. 🌱🍃🌱 مقصود صالحی مسؤل پرسنلی تیپ حضرت یونس(ص) 🌱🌷🌱🌷
✨شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۷ از مدرسه آمد.پس از ناهار گفت:مامان میتونم تو بغلت بخوام. پدر تازه از سر کار به خانه آمد.راضیه چادر گل گلی اش را پوشید و توی سالن ایستاد و بلند گفت:کیا حسینیه ای هستن؟ پدرش گفت:بابا راضیه تو چرا انقدر امروز قشنگ شدی؟ آن شب همه به علتی نمیتوانستند به هیئت بروند به جز راضیه که آماده شد و رفت حسینه. 📞 تلفن خانه به صدا در آمد.همسرم گوشی را برداشت و گفت:نَه دخترم سالم بود،مشکلی نداشت. با استرس پرسیدم:چی شده؟نکنه تصادف کرده به درب حسینه که رسیدم سیل جمعیت درحال خارج شدن بودن.حسینه پر از دود بود و خون. میگفتند از خانم ها فقط ۱ نفر شهید شده که آن هم از بچه های کادر انتظامات است.ذهنم به ۱۹ روز قبل زمانی که راضیه از مشهد آمده بود افتاد که گفت: *مامان میخواستم برا خودم کفنی بخرم دوستم نذاشت و گفت از کربلا بخرم.* ساعت ۱۱ بود که مرضیه دخترم زنگ زد و گفت راضیه در بیمارستان نمازی است. 😥۱۸ روز در کما بود. با سینه‌ای خرد و پهلویی پاره شده و ۱۸ روز خس خس نفسهای دردناک شهید شد .... 🍃🌷🍃🌷 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید