چندتایی بودیم که خیلی باهم رفیق بودیم. توی ماموریت ها، موقع نماز شب که می شد، با هر ترفندی که بود می آمد و ما چند تا را بیدار میکرد و میگفت: " پاشید، وقت نماز شبه."
گاهی هم که خسته بودیم و در خواب عمیق بودیم، بی خیال ما نمی شد. می ایستاد بالای سر ما و با هر ترفندی بود، بیدارمان می کرد. هیچوقت در رفاقت کم نمی گذاشت
نقل از آقای حمید عالیشاه
همرزم شهید
#شهید_سیدرضا_طاهر
#شهید_مدافع_حرم
اواخر ماه صفر بود
تازه از سفر کربلای #اربعین برگشته بودیم
درد در ناحیه شکمش بود و خیلی اذیتش میکرد کف حجره میخوابید و به خودش میپیچید گریه میکرد
میگفتیم: علی اونقدر درد داری که گریه میکنی؟ قوی باش پسر!
میگفت: نه؛ دارم به یاد غربت امام مجتبی گریه میکنم؛ میگن زهر، پاره های جیگر آقا رو کنده بود و....
خاطره از یکی از دوستان شهید
#طلبه_بسیجی
#شهید_علی_خلیلی
شهید امر به معروف و نهی از منکر ولادت: ۱۳۷۱ تهران
شهادت: ۱۳۹۳/۱/۳ تهران
آرامگاه: تهران گلزار شهدای بهشت زهرا (س)
امام خمینی(ره): از بوی تعفن بعضی از آخوندهای فاسد، دنیا در عذاب است.
#فساد_زیر_عمامه
#آخوند_فاسد
🌾🌹🌾🌹 🌹
همیشہ دلش میخواست دیدن امام خامنہ اے برود....
هیچ وقت فڪرشو نمیڪرد ڪہ روزے امام خامنہ اے بہ دیدن او برود..
#شهید_مدافع_حرم
#محمدحسین_میردوستی
#ایام_شهادت
⭕️همه این دیکتاتورها و جنایتکاران زمانی حامی بزرگی (البته به ظن خودشان!) به نام غرب و به خصوص آمریکا داشتند و دارند، اما زمانی که تاریخ مصرفشان تمام شد، همین آمریکاییها برای اینکه از خود قهرمان بسازند، آنها را به قتل رساندند و یا دست از حمایت برداشتند! آخرین مورد هم ابوبکر البغدادی!
⛔️کاش غربزدههای ایرانی هم که به آمریکا امید بسیار دارند، از تاریخ عبرت بگیرند...
✅
#شهیدمحمدبلباسی
یکسال که ماه رمضان مقارن شده بود با ایام عید محمد گفت من وضو میگیرم بروم مسجد...
شب چهارشنبه سوری هم بود
موقع رفتن بچههای محل بهش میگویند بیا برویم آتش بازی...
او میگوید دارم میروم مسجد
امشب شب قدر هم هست و نباید جشن چهارشنبه سوری بگیرید...
بچهها هم برای اینکه اذیتش کنند بطری نوشابه پر از بنزین را خالی میکنند روی محمد و لباسش آتش میگیرد.
بر اثر آن اتفاق پایش به شدت سوخت و با زحمت در بیمارستان مداوا شد
راوی :مادر شهید
🔴 #شهید_علیرضا_عاصمی:
همیشه یک #تبسم زیبا داشت. وارد خانه که میشد، قبل از حرف زدن لبخند میزد. عصبانی نمیشد. اعتقادش این بود که این زندگی موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم.
یک روز مشغول آشپزی بودم، علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقه بعد آب و غذایی برای او ببرم، نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابش برده.
یک شب #شام آماده کرده بودم که متوجه شدیم همسایه ما شام درست نکرده ـ چون تصور میکرده که همسرشان به منزل نمیآید ـ فوراً علی غذای ما را برای آنها برد. گفتم: خودمان؟! گفت: ما نان و ماست میخوریم...