eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
66.5هزار عکس
10هزار ویدیو
167 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️با قایق گشت می زدیم. چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند بهمان. سر یک آبراه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال. پرسید: «چه خبر؟» آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم، مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه، می پریم پایین، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم.» پرسید: «پس کی می خونی؟» گفتم: « همون عصری»، گفت: « بیخود» بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم.
✨✨✨✨✨✨✨ بیوگرافی شهید حسین خرازی 🔸ولادت: 1336/6/1 🔹محل تولد: اصفهان 🔸شهادت: 1365/12/8 🔹محل شهادت:منطقه فاو 🔸مزار: گلستان شهدای اصفهان 🔹علت شهادت:در جریان عملیات کربلای ۵ در حالی که فرماندهی «لشکر ۱۴ امام حسین(ع)» را برعهده داشت، در اثر اصابت ترکش به قلبش ☑️مختصری از زندگی: .در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید.در سال ۱۳۵۷ به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها و سربازخانه‌ها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار کردند و به خیل عظیم امت اسلامی پیوستند. عملیات‌های «فرمانده کل قوا»، «ثامن الائمه»، «فتح المبین»، «الی‌بیت‌المقدس»، «خیبر»، «بدر»، «والفجر۸» و «کربلا۴و۵»، صحنه‌های فراوانی از رشادتها، ابتکار، خلاقیت و حسن فرماندهی این سردار رشید اسلام بود، ضمن آنکه وی در عملیات «خیبر» در اسفند ۱۳۶۲ نیز، دستِ راست خود را در راه خدا تقدیم کرد.
🌹🌹وصیت نامه شهید🌹🌹 بخش 1⃣ 🔹بسم الله الرحمن الرحيم من عبدالعاصي حسين خرازي، اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و اشهد ان عليا و اولاده المعصومين حجج الله. 🔸گواهي مي دهم كه ائمه معصومين گفتارشان بر ما حجت و امتثال امر و اطاعتشان واجب ، محبتشان به حكم حق لازم و پيروي آنها موجب نجات و مخالفتشان موجب عذاب و آنها امامان و شفعيان روز جزا هستند. 🔹 انا الله و انا اليه راجعون. اين جانب خود را لايق وصيت نمي‌دانم ولي بنابراين كه وصيت بعد از رفتن هركس راهنماي راه او و بيانگر هدف اوست من هم بر حكم وظيفه چند كلمه مي نويسم. 🔸شخصي هستم معتقد به انقلاب اسلامي ايران و رهبري و ولايت حضرت امام خميني روحي له الفداه ، در عصر غيبت امام زمان (عج). 🔹 از مردم مي خواهم كه پشتيبان ولايت فقيه باشند. راه شهداي ما راه حق است، اول مي‌خواهم كه آنها مرا بخشيده و شفاعت مرا در روز جزا كنند و از خدا مي‌خواهم كه ادامه دهنده راه آنها باشيم.
🌹🌹وصیت نامه شهید🌹🌹 بخش 2⃣ 🔹 آنهايي كه با بودنشان و زندگيشان به ما درس ايثار دادند. 🔸 با جهادشان درس مقاومت و با رفتنشان درس عشق به ما مي آموختند. 🔹از خانواده شهدا اسرا، مفقودين مي‌خواهم كه صبر پيشه كنند چرا كه دنيا فاني است و ما معتقد به معاد هستيم و انشاء‌الله انتقام اين مظلومين را با مظلوم كربلا يكجا خواهيم گرفت. 🔸از خانواده معلولين و مجروحين مي خواهم كه با اين عزيزان كه براي اسلام رفتند و چنين شدند با صبر و حوصله و خوش اخلاقي برخورد كنند چرا كه اين عزيزان به خاطر بيماري و اينكه اكنون دستشان از انجام وظايفشان كوتاه شد احتياج به مراقبت ومحبت بيشتري دارند. 🔹انشاءالله خداوند به شما اجر و صبر عنايت فرمايد. ديگر اينكه 🔸فرزندان شهدا را فراموش نكنيد آنها پدرانشان را به خاطر اسلام از دست داده‌اند
✨✨✨✨✨✨ 🌹🌹وصیت نامه شهید🌹🌹 بخش 3⃣ 🔹در اسلام در مورد يتيمان سفارش زيادي شده است به خصوص يتيمي كه فرزند شهيد باشد ناگفته نماند كه درست است كه در مقابل هركدام از اينها به شما اجري داده مي شود ولي فراموش نكنيم كه اينها همه به عنوان يك وظيفه است براي ما كه مسلمانيم. 🔸 از تمام اقشار ملت، اعم از كسبه، اطبا مهندسين، علما و سپاهيان به عنوان يك فرد از اجتماع كه حق بر گردنش هست تشكر مي‌كنم و عرض مي‌دارم كه هركدام از شما ممكن است در كار خودكمبودهايي حس كنيد و مشكلاتي براي شما باشد. 🔹 اين جانب خواهشمند است كه موقعيت اسلام و انقلاب و كشور را در نظر گرفته صبر بيشتري كنيد و توجه داشته باشيد كه در مشكلات است كه انسانها آزمايش مي‌شوند. 🔸كاري نكنيد كه خدا نياورد آن روزي را كه شما در مقابل شهدا و خانواده محترمشان جوابي نداشته باشيد كه بدهيد
✨✨✨✨✨✨✨ 🌹🌹وصیت شهید 🌹🌹 بخش 4⃣ 🔹ديگر از مسئولين محترم و مردم حزب الله مي‌خواهم كه در مقابل آن افرادي كه نتوانستند از طريق عقيده مردم را از انقلاب دور و منحرف كنند و الان در كشور دست به مبارزه ديگري از طريق اشاعه فساد و فحشاء و بي حجابي و… زدند 🔸در مقابل اينها ايستادگي كنند و با جديت هرچه تمامتر جلو اين فسادها را بگيريد. 🔹و توصيه‌ام به مردم حزب الله و شهيدپرور اصفهان ، شهري كه در جبهه‌هاي نبرد با دشمن و اقتصاد و ديگر امور خير و صالح پیش قدم و حضور فعال و چشمگير داشته است 🔸مي خواهم كه همچنان انقلابي و دوست داشتني بمانند و قدر امام جمعه و نماينده ارزشمند حضرت امام حضرت آيت الله طاهري را بدانند كه مي‌دانند. 🔹 و اما پدر و مادر عزيزم، اميدوارم كه مرا حلال كنيد و مرا ببخشيد چرا كه شما با زحمت زياد ما را بزرگ كرديد.
امروزمان را با درسے از حاج حسین خرازے آغاز مے ڪنیم ڪہ مے گفت : سهل ‌انگارے و سستے در اعمال عبادے تاثیر نامطلوبے در پیروزی‌ ها دارد... #شهید_حسین_خرازی #صبحتون_شهدایی🌷
🌹🌼🕊🌺🕊🌼🌹 یک روز برای ناهارِ مسئولین چلوکباب بردند، ولی غذای بقیّه ی بچه ها چیز دیگه ای بود. وقتی از جریان مطلع شد، پرخاش کنان به مسئولین تدارکات گفت : چرا برای ما چلوکباب آوردید و برای بچه ها نبردید؟ فوراً یا فکری برای اونا بکنین یا این غذا رو از جلوی من بردارید! بعد همـ لب به غذا نزد... شبیه رفتار کنیم🕊 🌹🌼🕊🌺🕊🌼🌹
⭕️حق با من بود. هر وقت فکرش را می‌کردم می‌دیدم حق با من بوده. ولی چیزی نگفتم. بالاخره فرمانده بود. یکی دو ماه هم بزرگ تر بود. فکر کردم «بذار از عملیات برگردیم، با دلیل ثابت می‌کنم براش.» از عملیات برگشتیم. حسش نبود. فکر کردم «ولش کن. مهم نیست. بی خیال» پشت بی‌سیم صداش می لرزید. مکث کرد. گفتم «بگو حاجی. چی می‌خواستی بگی؟» گفت «فلانی! دو سال پیش یادته؟ فلان جا! حق باتو بود. حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم حق با تو بوده. من معذرت می‌خوام ازت.»
ترکش توپ خورده به گلویشان. خودش و راننده‌ش. خون ریزیش شدید شده؛ نمیذاره زخمش رو ببندم. میگه «اول اون!» راننده‌ش رو میگه. با خودش حرف میزنه! «اون زن و بچه داره. امانته دست من...» بیهوش میشه...
♧°|•🌾🌿🌾•|°♧ حاج حسين رزمنده‌ها را ع❤️اشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جور‌ی نشان می‌داد كه انسان حيران می‌شد. يك شـب تانك‌ها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم. من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچه‌ها داشتند. يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانك‌ها راه می‌رود و با سرنشيــن‌ها گفت و گوهای كوتاه می‌كند. كنجكـــــاو شدم ببينم كيست. مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش. همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد. گفت: به خدا سپردمتون! تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟ گفت: هيـــــس؛ صدات در نياد! و رفـــت سراغ تانک بعدی ╭─═ঊঈ🌾ঊঈ═─╮   ╰─═ঊঈ🌾ঊঈ═─╯
. پشت تمام غنیمت ها فارغ از رقابت ها لابلای نجابت ها جایی که دنیا هیچ بود آنسوی فیزیک یک چریک غرق به عرفان جایی که بیابان گرم بود و نفس در سینه ی زمین حبس مردی بسان شمس بدون ترس جایی که نَفْس پوچ بود در مکانی پاک آسمانش نزدیک به خاک فرش قرمزِ خون تا به افلاک جایی که مِلاک عشق بود.. اسطوره ی قصه ها مصطفا بدنبال کاروان روانه ی ماورا جایی که خدا منتظر بود . . پ ن :طی این چند سالی که علاقه مند به این وادی شدم..نشد..ندیدم..روزی رو که قلم ناقصم میلِ از گفتن نداشته باشه... #شهید_همت#شهید_محمود_کاوه#شهید_آوینی#خرمشهر#شهید_شیرودی#شهید_گمنام#اصفهان#ابی#حاج_احمد_متوسلیان#ناخدا_هوشنگ_صمدی#من_و_تو
. بسم رب الشهدا . پدرت عازم جبهه ها شده؟ قرار است دیگر رویش را نبینی؟ پس گریه کن که قرار است اسیر طعنه ها شوی اشک بریز که قرار است درگیر هجمه ها شوی میان ما بمانی و قضاوت شوی... لابلای گریه هایت اما خوشحال باش که پدرت نیست ، تا ببیند رحم به راهش نکرده اند پلاک او را لاک گرفته اند و حال به سراغ نامش رفته اند.... لا بلای گریه هایت اما خوشحال باش که پدرت نیست ، تا ببیند نام کوچه ها را نسترن کرده اند رفقایش را از یاد برده اند و بر مادرت تاخته اند.... .م.مرادزادگان . پ ن : از مونده فقط نامی.... حداقل اونو از ما نگیرید و به یغما نبرید پ ن : شهدا برکت کوچه و خیابان ها پ ن : .............. . #شهید_چمران#شهید_حسین_فهمیده#شهید_همت#شهید_گمنام#ایران#تهران#ابی#خرمشهر#شهید_ابراهیم_هادی#ناخدا_هوشنگ_صمدی#فکه#دفاع_مقدس
🔸رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدن. پیرمرد می‌گفت: "جوون دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟" حاج حسین خندید. اون یکی دستش رو آورد بالا. گفت: "این جای اون یکی رو هم پر می‌کنه! یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. 🔹پیرمرد ساکت بود. پرسیدم: "پدر جان! تازه اومدی لشکر؟" حواسش نبود! گفت: "این چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟! اسمش چیه این؟" گفتم: "حاج حسین خرازی!" راست نشست. گفت: "حسین خرازی؟ فرمانده لشکر؟!"
دور تا دور نشسته بودیم. نقشه اون وسط پهن بود. حسین گفت: "تا یادم نرفته اینو بگم، اون جا که رفته بودیم برای عملیات، یه تیکه زمین بود. گندم کاشته بودن. یه مقدار از گندم‌ها از بین رفته. بگید بچه‌ها ببینن چه قدر از بین رفته، پولشو به صاحبش بدین."