eitaa logo
«کلمه های من»
72 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
83 ویدیو
4 فایل
‌-سلام. شمایلت چه نیکوست. (✿ ◠‿◠)   روزمره نویسی 𖥸 -نوشته‌های دختری که گاهی نوشتنش گُل می‌کند. - علاقه‌مند به ادبیات ˘˘ 📻🪴🛋️📽️ ✍🏻 ‌« یک جور دفترچه خاطرات » -مطالب اینجا غالباً ابراز بیرونی ندارد و شما در واقع ؛ در ذهن من زندگی می‌کنید. ‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
جواب اون یه نفر به حواشی ایجاد شده: 😊https://eitaa.com/giffffffffffff/747 -بلا😂😂😂🤣 نه بابا حواشی چی ؟ ۱۹ نفر که این حرفا رو نداره 😎 نشستیم دور هم دیگه ❤️❤️
از حالا تا آخرای فروردین ، هوا خیلی‌ دوست داشتنیه
عاشق این نوری ام که از پنجره میفته رو دفتر کتابام :)))
مولای تسمعنی؟ احبک ♥️ " _مولای من صدامو میشنوی؟ دوستت دارم :)
🌱 به برگ های تازه درختان که نگاه می‌کنم ، تو به یادم میایی. به جوانه ها که نگاه می‌کنم ، به تو فکر میکنم. هر موجود سبز رنگی را که نگاهم به آن می افتد ، تو را به یادم می آورد. همه آبی ها ، کاشی های آبی ، پنجره های آبی ، آسمان ؛ تو را به یادم می آورد. به شهر نگاه میکنم و تو را به یاد می آورم. همه چیز بهانه است ، من می‌خواهم به تو فکر کنم. https://eitaa.com/kalamehaye_man
همینطور که بیشتر میگذره و بیشتر میخونم ، اهمیت نوشتن برام مشخص تر میشه. که این ابهام و بی حرکتی رو چاره کنم با نوشتن. امروز ساعت ۴ خود به خود بیدار شدم یه کانالی توی تلگرام پیدا کردم که یه آدمی هست که از تجربیات زیسته خودش اونجا می نویسه ؛ من فکر میکنم برای من خوبه. رفتم توی کانال و مطالب رو از آخرین جایی که دیشب خونده بودم شروع کردم خوندن. واقعاً احساس میکنم که نوشتن میتونه کمکم کنه. می‌خوام آروم آروم درس خوندن رو شروع کنم ، نه به خاطر اینکه مامان دیشب گفت: می خوام این سال کنکور قبول بشیا . به خاطر اینکه خودم می‌خوام قبول بشم. این حرف مامان دیشب بهمم ریخت ، واکنش نشون ندادم اما واقعاً ذهنم آشفته شد . می خوام این آشفتگی رو بیارم رو کاغذ ، با این امید که حل بشه برام.
اما باید این کار رو انجام بدم
نوشتن هم برام خیلی سخته انگار اصلاً نمیتونم با خودم روبرو بشم انگار که یه موجود زمخت ام که روبرو شدن باهاش منو به زحمت میندازه و باعث به هم ریختگی و ناراحتیم میشه .
وقتی اذان گفت من بیدار بودم به پرده و هوای گرگ میش نگاه کردم به صدای اذان گوش دادم ،تا آخر. فکر کنم اولین بار" بود که صدای اذان رو تا آخر گوش دادم . تا آخر گوش دادم و فقط گوش دادم ، یعنی همزمان باهاش هیچ کار دیگه ای انجام ندادم.
توی کتاب خاطرات سفیر نوشته : «من هم بهش گفتم که من هم خیلی دوستش دارم، اما خدا رو خیلی بیشتر از اون دوست دارم. ...» نوشتم اینجا که یادم بمونه.
گریه داریم تا گریه...