eitaa logo
شهید کمالی
915 دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
593 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
زهرا خواجه گرمه سردار شهید همدانی ایور حضرت معصومه هفته دفاع مقدس انس با قرآن کریم فضائل و جایگاه شهدا و مقام شهید از نگاه قرآن بصیرتی و جهاد تبیین
💠آیت‌ الله خوشوقت: 🔸تصميم بگير؛ اگر تا به حال نخوانده ای، خيلی به خودت ضرر زده ای. 🔸اگر می خواهی جلوی ضرر را بگيری، از امشب تصميم بگير و بلند شو، نيم ساعت بلند شو، كم كم درست می شود ان شاءالله.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 320 💠سوره طه: آیات 114 الی 125 @ahlolbait_story
یوزارسیف قسمت۶۷: هنوز درست رومبلها جاگیر نشده بودند که حاج محمد رو به بابام گفت:اقای قادری قرار نیست عروس خانم چای بیارن؟ بااین حرف بابا اشاره به مادرم کرد وگفت:حتما...حاج خانم بفرمایید زری جان بیان ومادرم ازجا پاشد واومد اشپزخانه ,یه سینی چای برام ریخت چند تا صلوات به جونم فوت کرد ویه بوسه به گونه ام زد وارام سرش را اورد کنار گوشم وگفت:با ارامش,بسم الله بگو وسینی را بردار..... بسم اللهی گفتم ووارد هال شدم از لرزش دستام,استکانهای داخل سینی به لرزه افتاده بود,جراتم نمیشد به کسی نگاه کنم ,همینجور که سرم پایین بود ,از حاج محمد شروع کردم وباسلام ارامی چای را تعارف کردم....حاج خانم,همسر حاجی درست مثل اینکه مادر داماد باشه ,مدام از قد وبالام تعریف میکرد,سینی به جلوی یوزارسیف رسید ولرزش دستام بیشتر شد ,تا تعارف کردم وزیر چشمی ,نگاهم به نگاه یوزارسیف افتاد ناگهان سینی چای سرنگون شد ,اما لبخند یوزارسیف پررنگ تر شد و گفت :هرچه از دوست رسد نکوست و علیرضا ارام گفت:حتی اگر چای داغ به داغی اتش سوزان باشد... خیلی شرمنده شده بودم وبهمن برای تغییر جو صلواتی فرستاد وبابا لبخندی زد وگفت:ان شاالله که این حادثه بعدها خاطره ای,شیرین برای فرزندانتان خواهد شد واین حرف یعنی که بابا سعید رضایت خودش را برای این ازدواج اعلام کرد وانگار تمام جمع منتظر این بله ی بابا بودند وبار دیگر صلوات جمع بلند شد وخلاصه شبی به یاد ماندی شد,شبی که حکم دامادی یوزارسیف برای اقا سعید زرگر اعلام شد... ادامه دارد... یوزارسیف قسمت۶۸: اون شب دیگه اتفاق خاصی نیافتاد ,اخه با اون همه حادثه وقت گذشته بود ووقتی حاج محمد از جواب مثبت خانواده ما به یوزارسیف مطمین شد ,بدون اینکه فکر کند عروس داماد باید باهم حرف بزنند ,مجلس را پایان داد وهیچ کس هم حواسش به این موضوع نبود ,میدونستم که دل یوزارسیف هم مثل دل من به شدت میتپه و من خیلی بیشتر مشتاق گفتگو بودم که هنگام رفتن با اخرین حرف یوزارسیف دلم قرار گرفت.حاج اقا رو به بابا کرد وگفت:اقای قادری اگر اجازه بدهید من فردا عصر مزاحم خانواده تان بشوم وبا لبخند پدر و اینکه گفت منزل خودته پسرم....دلم ارام ارام شد ,اما از طرفی شرم از دیدار دوباره واحساسات عاشقانه ی دخترانه به جانم افتاد.. برخورد بهمن خوب بود اما برخورد بهرام طوری بود که بازهم ناراضی به نظر میرسید و انگار کسر شأنش میشد که یک افغانی دامادشان باشد اما با وجود اتفاقاتی که افتاده بود ,جایی برای عرض اندام وابراز وجود پیدا نکرد ومهرسکوت بر لب زده بود... امروز میهمان ویژه من, پا به خانه مان گذاشت وانگار دل من همراه قدمهایش میتپید ووقتی که شنیدم از پدرم اجازه میگیرد تا محرمیتی بخواند واخر هفته هم عقد رسمی کنیم ,قلبم بیشتر به تپش افتاد باورم نمیشد ,ازدواجی که برایم رؤیا شده بود اینچنین اسان صورت گیرد.بابا که اجازه را صادر کرد,روی مبل دونفره هال کنار یوزارسیف نشستم درحالیکه بابا ومامان وبهرام وبهمن حضور داشتند,خطبه ی محرمیت جاری شد وبا کلمه کلمه ی خطبه انگار خروار خروار مهر وعطوفت برای من سرازیر شده بود در خلصه ای شیرین فرو رفته بودم که با صدای مادرم به خود امدم:زری جان ,حاج اقا را راهنمایی کن اتاقت... وای...مامان چی میگفت؟...اتاق؟؟من؟؟یوزارسیف؟؟ سخت دست پاچه شدم وتمام بدنم گر گرفته بود انگار اتشی سوزان ولذت بخش در وجودم روشن کرده بودند...اری تمام تن وجانم غرق عشقی زمینی شده بود,عشقی که نمیدانستم در تندباد حوادث مرا به کجا خواهد کشانید....عشقی که برای من مقدس بود وبرای دیگران باورنکردنی وشاید مسخره مینمود...اما من خواه ناخواه غریق این دریا شده بودم ,با پاهای لرزان بلندشدم به طرف اتاقم راه افتادم ویوزارسیف با گفتن با اجازه ای به دنبالم روان شد... ادامه دارد...
♨️مبلّغ امام زمان باشید...نام امام زمان برکت می‌آورد... 🔸سعی کنید در جمع فامیل که می روید حتما متذکر امام زمان عجل‌الله فرجه باشید. یک جایی چند نفر فامیل جمع شدند بگویید: "گوش بدهید از امام زمان برایتان بگویم، یک تشرفی برایتان بگویم!" 🔸به خداقسم همان نام برکت می آورد. دلها را زیر و رو میکند. شما این کار را انجام بدهید، سر یک سال نصف فامیلتان امام زمانی می شود. سرباز امام زمان اینطور است.👌 🔸برای امام زمان سرباز و نیرو جمع کنید.خجالت نکشید این ضعف است، با عزم و استقامت، ضعف را از خودتان دور کنید. 🔸در اداره که هستید از امام زمان عجل‌الله فرجه بگویید، مثلا می خواهید بروید توی اطاق خودتان، از هر اطاق که رد می شوید بگویید برای فرج امام زمان صلوات. با همین کار دیگران را وادار کردید برای فرج آقا دعا کنند. 🔸البته سیرهٔ حسنه داشته باشید، ضعف از شما نبینند، متواضع و مهربان باشید . بدون ادّعا از امام زمان بگویید، جایی جلسه ای هست، مجلس امام زمان است، دست چند تا از جوانهای فامیل را بگیرید با خودتان ببرید. 🖋حاج آقا زعفری‌زاده ارواحنا فداه♥️ اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 اللَّهمَّ ﷻ صَلِّ عَلَى مُحمَّــــــــدٍ ﷺ وآلِ مُحَمَّد ﷺ وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌷
🌹گرامیباد پنجم مهر سالروز آزاد سازی وشکسته شدن حصر آبادان /عملیات آفندی ثامن الائمه ♦️«حصر آبادان باید شکسته شود» این فرمانی بود که در چهاردهم آبان 1359 توسط فرماندهی کل قوا حضرت امام خمینی (ره) خطاب به نیروهای مسلح بویژه ارتش جمهوری اسلامی ایران صادر گردید براساس این فرمان لشکر 77 ثامن الائمه از فروردین ماه 1360 مسئولیت منطقه عملیاتی خرمشهر و آبادان را از فرماندهی اروند دریافت نمود و با احداث جاده «وحدت» ترددهای جزیره آبادان را از دریا به خشکی تغییر مسیر داد قرارگاه مقدم نیروی زمینی ارتش در اهواز در خرداد ماه 1360 طرح عملیاتی ضربت را پیرو فرمان صادره رهبر کبیر انقلاب اسلامی تهیه و ماموریت اجرای آن به لشکر 77 واگذار گردید طرح مذکور پس از بازبینی در 15 شهریور 1360 به قرارگاه ارسال و نهایتاً در 26/6/1360 طرح نهائی تصویب برای اجرا به لشکر ابلاغ شد عملیات ثامن الائمه در ساعت 1 پنجم مهرماه 1360 با رمز « نصر من الله و فتح قریب» آغاز وبعد از 2 روز نبرد موفقیت آمیز به پایان رسید ♦️آتش پشتیبانی و هماهنگی بین نیروها و سرعت عمل فوق العاده باعث شد که در طول 24 ساعت اولیه عملیات اهداف اصلی به تصرف دلاوران ارتش اسلام درآید طراحی و فرماندهی و اجرای این عملیات توسط نیروی زمینی ارتش با شرکت و همکاری یگانهایی از سپاه پاسداران(١۵گردان٢٠٠نفره ) صورت پذیرفت تیپ یکم لشگر 77(٣گردان پیاده ویک گردان سوارزرهی) از منطقه ذوالفقاریه تیپ دوم(٣گردان پیاده به همراه گردان٢۴۶تانک لشگر٧٧ وگردان٢۵١تانک لشگر١۶زرهی.و تیپ٣٧زرهی شیراز به همراه ۵گردان تانک) از منطقه فیاضیه و تیپ سوم(٣گردان پیاده وگردان٢٩١تانک لشگر٧٧به همراه گردان ٢١۵تانک لشگر١۶زرهی) از منطقه دراخوین حمله را آغاز نموده و با محاصره نیروهای دشمن خطوط مورد نظر را تصرف نمودند(شایان ذکر است استعداد لشگر٧٧پیاده خراسان در این عملیات ٢٧/٠٠٠نفر نیروی پیاده بوده است ) ♦️نتیجه - تصرف و تامین ساحل شرق رودخانه کارون با آزادسازی 150 کیلومتر مربع از زمین های خودی، خارج شدن آبادان از محاصره طبق فرمان «حصر آبادان باید شکسته شود» - تلفات انسانی دشمن شامل 3000 نفر کشته و زخمی و 1656 نفر اسیر بوده است - ضایعات لجستیکی انهدام 90 دستگاه تانک و نفربر و 100 دستگاه انواع خودرو، سرنگونی سه فروند هواپیما و یک فروند هلی کوپتر - غنایم 100 دستگاه تانک، 60 دستگاه نفربر، سه دستگاه لودر، 5 عراده توپ و 150 دستگاه خودرو از نکات قابل توجه در این عملیات، طراحی کلاسیک و انجام پیش بیتی های مورد نیاز در تمام زمینه ها بود همچنین در پایان عملیات اسرای عراقی از مقابل فرماندهای عالی رتبه ارتش جمهوری اسلامی ایران سرلشکر شهید ولی الله فلاحی و سرهنگ ظهیر نژاد رژه رفته و سرتیپ جوادی فرمانده عملیات و فرمانده لشکر 77 ثامن الائمه برای اسرا حدود 20 دقیقه به زبان عربی سخنرانی کرد ♦️ روز بعد از این عملیات فرماندهان عالی رتبه ایران هنگام بازگشت به تهران بر اثر سقوط هواپیما به شهادت رسیدند سرلشکر شهید ولی الله فلاحی رئیس ستاد مشترک ارتش، سید موسی نامجو وزیر دفاع، جواد فکوری فرمانده نیروی هوائی ارتش، یوسف کلاهدوز و محمد جهان آرا از فرماندهان سپاه پاسداران - بدنبال شهادت فرماندهان تغییراتی در فرماندهی نظامی ارتش ایران بوقوع پیوست و به دنبال آن سرتیپ ظهیر نژاد سمت رئیس ستاد مشترک ارتش و سرهنگ علی صیاد شیرازی به فرماندهی نیروی زمینی ارتش منصوب شد ♦️نکته:با توجه به پیروزی لشگر٧٧خراسان در عملیات با تصویب شورای دفاع لشگر٧٧به لشگر٧٧پیروز ثامن الائمه تغیرنام داد 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
جهاد ادامه دارد... 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
⭕️فوری| ماهواره نور با موفقیت پرتاب شد 🔻ماهواره نور 3 لحظاتی پیش با ماهواره‌بر قاصد و توسط نیروی هوافضای سپاه با موفقیت در مدار 450 کیلومتری زمین قرار گرفت. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
18.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬جنگ‌های آینده 🔻جنگ‌های آینده مبتنی بر سلاح‌های نوین و فضای مجازی، هوشمند ترکیبی هستند. این جنگ‌ها دورایستا، بین‌قاره‌ای و در بستر یا روی اقیانوس رخ می‌دهند. پنتاگون هم تأکید دارد که یک‌سوم نیروهای مسلح پیشرفته طی 10، 15 سال آینده رُباتیک خواهند بود. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ این دو دقیقه از صحبت‌های سردار حاجی‌زاده تو مستند پرچمدار حس عجیبی داشت. 🔹‌ سال ۸۸ رفتن پیش آقا برای گرفتن مجوز ساخت پهپاد پول نداشتن زمین فروختن خرج تحقیقات برای ساخت پهپاد کردن! 🔹‌ با این زحمت و خون‌دلها بوده که امروز با غرور به دست برتر پهپادهامون در جهان افتخار میکنیم 🔹‌ «علی فرحزادی» 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🖥 تحلیلی بر جنگ دیروز و امروز سخنران: سردار دکتر یدالله جوانی _معاون سیاسی سپاه لینک شرکت در نشست در پیام رسان های ایتا؛ روبیکا؛ بله 🆔 https://eitaa.com/basirat_fa https://rubika.ir/basirat_fa 🗓 زمان: چهارشنبه ۵ مهرماه ۱۴۰۲ ساعت ۲۱ 🎉 ضمنا از محتوای سخنرانی مسابقه ای برگزار و به قید قرعه جوایزی اهدا خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ولی‌امر مسلمین جهان: من و شما توی خونه‌مون نشستیم، او دارد میجنگد برای اینکه دشمن به سراغ ما نیاید. 🔹️درمقابل دشمن ایران هم همین جوان حزب‌اللّهی باز سینه سپر کرده، جوان انقلابی سینه سپر کرده. سیصد هزار شهید دوران دفاع مقدّس چه کسانی بودند؟ بعد از آن، شهدائی که ما داشتیم چه کسانی بودند؟ 🔹️همین بچّه‌های مؤمن و انقلابی بودند که از کشورشان دفاع کردند، در مقابل ضدّ انقلاب، در مقابل مهاجم خارجی، در مقابل آمریکا. 🔸️کسی جان خودش را برای آسایش دیگران میده. شهید امنیت جان خودش را میدهد، برای اینکه دیگران در امنیت زندگی کنند. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹این خاطره ۲ دقیقه ای رو از دست ندید ♦️خاطره ای شنیدنی از زبان نوجوان چهارده ساله در دفاع مقدس. ❤️وقتی جعبه مهمات رو باز کردم فقط گریه کردم.... این خاطره رو همه به خصوص مسئولانی که برای کسب قدرت و پول و دنیا از هم سبقت میگیرند باید روزی ده بار گوش کنند. شهدا از همه چیزشون گذشتند حتی از لذایذ حلال دنیایی و‌ الان ماها و بخاطر اون از خودگذشتگی ها در چنین جایگاهایی تکیه زدیم. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدها کشیش مسیحی دسته جمعی در یک کلیسا مسلمان شدند و شهادتین را به عربی و انگلیسی قرائت کردند.ولی اصلا خبرش جهانی نشد . منتشر کنید ودر ثوابش شریک باشید. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 321 💠سوره طه: آیات 126 الی 135 @ahlolbait_story
یوزارسیف قسمت۶۹: دراتاق راباز کردم ومنتظرشدم تا یوزارسیف وارد بشه اما ,یوزارسیف با لحن پراز محبتی گفتند اول خانمها وچشمکی زدند وادامه دادند ,درضمن اول صابخونه,شما مالک تمام ملک این اتاقید پس اول شما... با خجالت وارد شدم,هاج وواج وسط اتاق ایستادم,احساس میکردم یه جای غریبه هستم,نمیدونستم چکار کنم که یوزارسیف نزدیکم شد,به ارامی چادر را از سرم برداشت وگفت:دیگه لازم نیست پیش من بپوشیش ودرحالیکه خیلی با سلیقه تاش میکرد وگاهی مثل پر گلی به دماغش نزدیکش میکرد ونفسش را داخل میکشید اشاره کرد به طرف تخت وانگار که اتاق خودشه,مبل کنار تخت را تعارفم کرد,مثل میهمانی سربه زیر,با گونه هایی گل انداخته روی مبل نشستم ویوزارسیف,هم با کمال پررویی روی تخت من چسپیده به مبل نشست,اصلا باورم نمیشد,این حاج اقا بااون حاج اقایی که مدتها میشناختم خیلی فرق داشت,اون حاج اقا خیلی با حجب وحیا وسربه زیر بود که نگاهش فقط زمین را سیر میکرد اما این حاج اقا مثل جوانهای امروزی که با کمال پررویی خیره توچشمات میشن, بود اما نگاهش مثل نگاه اون جوانا اذیتم نمیکرد,بلکه یه جور گرما داخل وجودم میریخت. چند دقیقه ای بود که درسکوتی مطلق نشسته بودیم ,تنها صدایی که به گوشم میرسید صدای نفس کشیدن وتپش قلب خودم بود,کم کم شک کردم اصلا یوزارسیف داخل اتاق هست یا نه؟اهسته سرم را بالا اوردم وناگاه درنگاه خیره ومهربانش غرق شدم,میخواستم سرم را دوباره پایین بیاندازم که با برخورد دست یوزازسیف با پوست صورتم که چانه ام را,به بالا میداد دوباره هول ودست پاچه شدم... یوزارسیف سرم را گرفت بالا وگفت:بانو....زری بانو.....بانوی زندگیم....اومدیم حرف بزنیم مگه نه؟؟؟ وخنده ای زد وادامه داد:یا به قول شما ایرانیها سنگامون را وا بکنیم...نه اینکه همش خجالت بکشیم وسرخ وسفید بشیم... حالا مثل یه دختر خوب یه حرفی بزن تا صدای خانمم را بشنوم.... بااین حرفش دوباره تمام تنم غرق عرق شد وناخوداگاه گفتم:اخه...میدونی...یوزارسیف... تا این حرف از دهنم پرید ,کل صورت یوزارسیف پراز خنده شد....وبا لحنی که خالی از شیطنت هم نبود گفت:خدا را شکر....پس من یوزارسیف شدم...چشمکی زد وگفت حتما شما هم زلخیا هستی؟؟ان شاالله جگرت مثل جگر زلیخا نباشه... خندم گرفت,ریز خندیدم واینجوری بود که کم کم حال طبیعی ام را به دست اوردم.. یوزارسیف حرفهای اصلی وجدی اش را شروع کرد,هرچه که بیشتر حرف میزد ,ببشتر به روح بزرگ وباطن پاکش پی میبردم.... یوزارسیف پاک پاک بود مثل ایینه, باطنش سفید سفید بود مثل برف...... از من خواست هرخواسته وشرط وشروطی دارم براش بگم وخودشم یه سری شرایطی داشت که هرچه بیشتر میگفت ,بیشتر اشک توچشام حلقه میزد.... ادامه دارد... یوزارسیف قسمت ۷۰: وقتی به خودم امدم که دستهای گرم یوزارسیف دستهای سرد مرا در برگرفته بود ,یوزارسیف خیره به نقطه ای روی شال صورتی من حرف میزد:زری بانو به زندگی غریبانه ی یوسف سبحانی خوش امدی...امیدوارم با امدنت تنهایی یوسف را وسکوت زندگی اش را بشکنی,بانوی زیبایم, من در بست غلامت هستم اما موضوع مهمی بود که البته برای من مهم است ,باید برات میگفتم,اخه من به خاطر عهدی که با خدایم بستم هراز گاهی باید کوله بار سفر ببندم وروزهایی را درمیدان جنگ سرکنم,این موضوع ،اصلی ترین دغدغه من است ،گفتم تا همین اول راهی نظرت را بدانم تا اگر مخالفتی نداشته باشی با دلی شاد همسفر زندگی ام شوی واگر هم خدای ناکرده موافق نباشی,یا طرحش را به نوعی تغییر دهیم که موافقت بانو در ان باشدو یا به گونه ای متقاعدتان کنیم... خندم گرفت اهسته گفتم:یعنی لپ کلامتان این هست که آش خالته بخوری پاته ونخوری هم پاته درسته؟؟یا قبول کنم یا به زور میقبولانیتمان؟؟پس سنگین ترم که مخالفتی ننمایم.. بااین حرفم ,صدای خنده ی زیبای یوزارسیف برهوا رفت وگفت:عجب زبلی هستی هااا تا عمق مطلب را دریک ثانیه گرفتی...ما چاکریم بانو...دربست نوکرتیم.. واینچنین بود که من حکم چشم انتظاری ودلهره ی یک عمر را با همسفری یوزازسیف مدافع حرمم, پذیرفتم... یوزارسیف که حالا از تصمیم وبله من مطمین شده بود گفت:حال که مهم ترین دغدغه ذهنی مرا با کلام ارامش بخشت, ارام کردی ,هرشرط وشروطی که داری بگذار که بر روی تخم دوچشمانم بنهم... من که قبلا خیلی به این مسایل فکر کرده بودم گفتم:شرط وشروطی ندارم اما دوست دارم بعداز ازدواجمان اگر شرایطش را داشتیم سری به کشورتان بزنیم شاید ردی از خانواده تان بدست اوریم ودومین ارزویم این است از حالا تا هروقت زنده ایم ,من وتو باهم ,خواه فرزند داشته باشیم وخواه نداشته باشیم,هر اربعین باهم سفری عشقی پیاده از نجف تا کربلا داشته باشیم....بااین حرف انگار انرژیم تمام شده بود سرم را دوباره پایین انداختم.. یوزارسیف دستان سردم که حالا با حرارت دستان او گرم شده بود به لبهایش نزدیک کرد وهمانطور که محجوبانه بوسه ای برمیچید گفت:سمعا وطاعتا....پس سفر ماه عسلمان مشخص