eitaa logo
شهید کمالی
905 دنبال‌کننده
13هزار عکس
5هزار ویدیو
585 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
سه شنبه های مهدوی بسیج دانش آموزی طرح شهید حسین فهمیده دبیرستان نرجس ایور پایگاه حضرت معصومه(س) حوزه سردارهمدانی ناحیه گرمه
🔷اونقدر احمقن و روی حماقت مخاطبانشون حساب ویژه باز کردند که هر اراجیفی رو منتشر میکنند و مخاطبان احمق این شبکه ها هم باور میکنند و بازنشر میدن. حداقل یک کم حرفه ای تر کار کنید ملت باور کنند. هر چند که مخاطباتون اونقدر احمق هستند که اگه الان گوسفند رو بگید گاو هست قبول میکنند چون خودشون گاو تشریف دارند. این عکس که مربوط به دستگیری سارقان مسلح در سال ۱۳۹۴ در شهر اصفهان هست رو با فتوشاپ به طرح نور فراجا ربطش دادند و در حال انتشار گسترده این نوع تصاویر دروغ هستند. معلومه طرح نور فراجا بدجوری برنامه های چندین ساله معاندان رو به هم ریخته که اینطور دست به کار شدن و همه ظرفیت های خودشون رو چه در داخل چه خارج پای کار آوردند تا این طرح موفق نشه. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔴 نگاهی به مالیات بر عایدی سرمایه 🔹 طرح مالیات از عایدی سرمایه در حال نهایی شدن است. پس از تصویب نهایی آن در مجلس، همه‌ی کسانی که مسکن، خودرو، طلا، سکه و ارز می‌خرند و در کمتر از یک سال می‌فروشند باید مالیات بدهند. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یک کشته و ۵ زخمی در حمله فرد شمشیر به دست در متروی لندن 🔸یک مرد جوان در انگلیس پس از اینکه خودروی ون خود را به یک خانه کوبید با شمشیر سامورایی به افرادی در ایستگاه متروی لندن هجوم برد. یک نوجوان ۱۳ ساله در این حمله جان خود را از دست داد. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔺 دبیر اقتصاد روزنامه «هم میهن» یک دروغ را به تیتر بزرگ این روزنامه تبدیل می‌کند و صدای آمریکا هم بلافاصله به نقل از این روزنامه این کذبیات را منتشر و وایرال می‌کند. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظاتی از تشییع شهدای اخیر سفارت ایران در دمشق 👆 نسخه تصویری سروده‌ی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که یک بیت از آن را در آستانه عملیات در جلسه‌ای خواندند 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پهپادهای یمن لحظۀ اصابت‌شان به کشتی مرتبط با رژیم صهیونیستی را ثبت کردند 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 523 💠سوره ذاریات: آیات 52 الی 60 💠سوره طور: آیات 1 الی 14 @ahlolbait_story
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم سامری در فیسبوک قسمت_بیست_چهارم ماشین غرق در سکوت بود و به پیش می رفت از حرکت یکنواخت آن می شد فهمید که مقصدشان جایی خارج از شهر تلاویو است، دقایق برای احمدالحسن به کندی می گذشت، او دوست داشت اطلاعات بیشتری راجع به این دیدار مخفی و عجیب داشته باشد اما ترس از برخورد مایکل مانع می شد که سؤالاتش را بپرسد. بالاخره بعد از گذشت ساعتی، سرو صدای شهر در گوش او‌ پیچید و ماشین متوقف شد. راننده در عقب را باز کرد و به احمد کمک کرد تا پیاده شود، با راهنمایی مایکل، در حالیکه بازوی احمد در دستان راننده بود وارد ساختمانی شدند. آهنگ قدم هایی که در فضا پخش میشد به احمد می فهمانید که در جایی سالن مانند حضور دارد، جایی بزرگ که احتمالا افراد کمی آنجا بودند چون جنب و جوشی که نشان دهد کسی آنجاست به گوش احمد نمی رسید. بعد از عبور از آن سالن به جایی رسیدند که صدای باز شدن قفل در آمد و پس از آن از پله هایی مارپیچ پایین رفتند. احمد سعی کرد حساب پله ها را داشته باشد اما اینقدر پیچ‌در پیچ‌بود که نفهمید چند پله پایین آمده اند فقط می دانست تعدادشان زیاد است. به سطح صاف رسیدند، هوای نمور و خنکی در اطراف در جریان بود. احمد فکر می کرد مقصد آنها همین جاست اما با ادامه دادن راه متوجه شد اشتباه کرده، باز هم از سالنی عبور کردند و کمی جلوتر دوباره دری دیگر باز شد، اینبار وارد فضایی شدند که نفس انسان می گرفت و احمد حس می کرد جایی که میروند تونلی باریک است چون راننده که درکنارش قدم برمی داشت مجبور شد جلو برود، احمد همانطور که پشت پیراهن او را گرفته بود در عقب سر راننده حرکت می کرد و مایکل هم پشت سر او به پیش می رفتند. بعد از طی مسافتی باز صدای باز شدن دری آهنین آمد و البته در طول مسیر گاهی صدای بوق مانند ریزی که مشخص بود مربوط به وسائل الکتریکی هست به گوش او می رسید. از در گذشتند و متوقف شدند. مایکل به راننده دستور داد تا چشم بند را از چشمان احمد باز کند و سپس به او امر کرد که خارج شود. راننده برگشت و احمد دستی به چشم هایش کشید تا به فضای نیمه تاریک روبه رویش عادت کند. احمد بدون اینکه حرفی بزند، غرق دیدن اطراف شد، داخل اتاقی بودند که دور تا دورش وسائل عجیب و ترسناک آویزان بود و در جای جای اتاق ستاره ای شش پر که روی هر پرش نوشته هایی نامفهوم و ناخوانا بود به چشم می خورد. قلب احمد به شدت می تپید، حس ترسی مبهم بر جانش افتاده بود، این اتاق بر خلاف فضایی که از آن رد شده بودند، گرم و آتشین بود. احمد همانطور که با پشت دست عرق پیشانی اش را پاک می کرد رو به مایکل گفت: اینجا کجاست؟! من کمی می ترسم، اینجا که کسی نیست... مایکل نیش خندی زد و همانطور که به دور احمد می چرخید، گفت: چیزی برای ترسیدن وجود ندارد، نگران نباش خیلی زود تو هم به این ترس فائق می آیی و هم آموزش های این اتاق برایت معجزه ها به ارمغان می آورند، کمی صبر کن تا دقایقی دیگر حاخام بزرگ می آیند و من سفارش تو را به او می کنم و تنهایتان می گذارم و با اشاره به نیمکتی که انگار از سنگ سیاه ساخته شده بود ادامه داد: فعلا آنجا بنشینیم ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا