✅ پیام رهبر انقلاب اسلامی به نشست مشترک وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه
🔹 مسئله اطلاعات یکی از مسائل مهم کشور است و یکی از ضعفهای ما در ارتباط با دستگاههای اطلاعاتی، عدم تفاهم بین این مجموعههاست.
🔹اگر آقایان میخواهند در راه خدا مجاهدت کنند، جهاد آنها این است که این تفاهم در همه ردهها پیاده بشود.
🔹امروز اگرچه در راس این دو دستگاه تفاهم به طور جدی وجود دارد، اما مجاهدت واقعی این است که این همکاری و تفاهم را در همه سطوح پیاده کنند.
🔸نشست مشترک وزارت اطلاعات و سازمان اطلاعات سپاه در راستای اجرایی نمودن منویات رهبر معظم انقلاب و همافزایی و همگرایی بین دو نهاد انقلابی در مقابله با توطئههای دشمنان انقلاب اسلامی، ۲۵ خرداد ماه ۱۴۰۲ با قرائت پیام حضرت آیتالله خامنهای، در مشهدمقدس برگزار شد.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از جمعیت و فرزند آوری
♦️برای داشتن #ایران_قوی باید به مسئله فرزندآوری به شدت توجه شود.
باید از مسئولین مطالبه کنیم.
👌 نکته مهم:
ایران ششمین کشور دارای دارای فناوری درمان ناباروری است. جا دارد مسئولین این موضوع را جدی گرفته ، ضمن اقدامات تشویقی ، برای هموطنان خود رایگان انجام دهد.
بدرقه یک وزیرخارجه توسط شخص حاکم امارات تقریبا بی سابقه بود؛ سطح احترامی که برای امیرعبدللهیان قائل شدند در حد روسای جمهور بود؛ تاجایی که وزیرخارجه امارات خود رانندگی را بر عهده گرفت و همراه با وزیر ایرانی به گشت زنی پرداخت. یادش بخیر! وزیری هم داشتیم به هواپیمایش بنزین نمیدادند!
✍عبدالرحیم انصاری
#ثامن_خراسان_شمالی
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 ویژه؛ شماره شانزدهم
⏰ #مثبت۱۰۰ثانیه | مدافع مردمسالاری
📹 مروری صد ثانیهای بر روایت رهبر انقلاب از اعتقاد امام خمینی(ره) به رأی مردم در ماجرای انتخاب بنیصدر تا عزل او از ریاست جمهوری در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰
✏️ رهبر انقلاب: امام در اواخر عمرشان تصریح کردند که به آن رئیسجمهورِ اوّل رأی نداده بودند. میگفتند رأی داده، [ولی] امام تصریح کردند که من به فلان کس رأی ندادم؛ امّا همان رئیسجمهوری که خود امام او را قبول نداشت و [به او] رأی نداده بود، تنفیذ کرد؛ چرا؟ چون مردم رأی داده بودند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔴 فرار مریم رجوی از ترس پلیس آلبانی!
🔹طبق اعلام منابع موثق مریم رجوی از ترس دستگیری توسط پلیس آلبانی از این کشور به فرانسه متواری شده است
🔹طبق اخبار رسیده پس از اینکه تعدادی از نیروهای پلیس آلبانی توسط منافقین مورد حمله قرار گرفتند، این کشور برای تعدادی از اعضای سیاسی و کادر رهبری منافقین، پرونده کیفری تشکیل داده و در صدد دستگیری ایشان می باشد. فرار مریم رجوی به فرانسه نیز به همین دلیل بوده است.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
هدایت شده از انس با امام عصر (عج) 🌺
4_5882219056336997347.mp3
2.58M
🔊مجموعه صوتی
#شناختامامزمان
👤استاد حسن محمودی
📝قسمت هجدهم
🔖 چقدر خوبه آدم با امام زمانش حرف بزنه!
به خدا قسم، اگر کسی در طول روز بتواند ۵ دقیقه با امام زمانش حرف بزنه ،در امر دین مصونیتی پیدا میکند.!
👌کوتاه و شنیدنی
👈حتما بشنوید و نشر دهید.
#امام_زمان
دختر_شینا
#قسمت_117
صاحب خانه خوب و مهربانی هم داشت که طبقه پایین می نشستند. همان روز آینه و قرآن را گذاشتیم روی طاقچه و فردا هم اسباب کشی کردیم.
اول شیشه ها را پاک کردم؛ خودم دست تنها موکت ها را انداختم. یک فرش شش متری بیشتر نداشتیم که هدیه حاج آقایم بود. فرش را وسط اتاق پهن کردم. پشتی ها را چیدم دورتادور اتاق. خانه به رویم خندید. چند روز اول کارم دستمال کشیدن وسایل و جارو کردن و چیدن وسایل سر جایشان بود. تا مویی روی موکت می افتاد، خم می شدم و آن را برمی داشتم. خانه قشنگی بود. دو تا اتاق داشت که همان اول کاری، در یکی را بستم و کردمش اتاق پذیرایی. آشپزخانه ای داشت و دستشویی و حمام، همین. اما قشنگ ترین خانه ای بود که در همدان اجاره کرده بودیم.
عصر صمد آمد؛ با دو حلقه چسب برق سیاه. چهارپایه ای زیر پایش گذاشت و تا من به خودم بیایم، دیدم روی تمام شیشه ها با چسب، ضربدر مشکی زده. جای انگشت هایش روی شیشه ها مانده بود. با اعتراض گفتم: «چرا شیشه ها را این طور کردی؟! حیف از آن همه زحمت. یک روز تمام فقط شیشه پاک کردم.»
گفت: «جنگ شده. عراق شهرهای مرزی را بمباران کرده. این چسب ها باعث می شود موقع بمباران و شکستن شیشه ها، خرده شیشه رویتان نریزد.»
ادامه دارد...✒️
دختر_شینا
#قسمت_118
چاره ای نداشتم. شیشه ها را این طوری قبول کردم؛ هر چند با این کار انگار پرده ای سیاه روی قلبم کشیده بودند.
صمد می رفت و می آمد و خبرهای بد می آورد. یک شب رفت سراغ همسایه و به قول خودش سفارش ما را به او کرد. فردایش هم کلی نخود و لوبیا و گوشت و برنج خرید.
گفتم: «چه خبر است؟!»
گفت: «فردا می روم خرمشهر. شاید چند وقتی نتوانم بیایم. شاید هم هیچ وقت برنگردم.»
بغض ته گلویم نشسته بود. مقداری پول به من داد. ناهارش را خورد. بچه ها را بوسید. ساکش را بست. خداحافظی کرد و رفت.
خانه ای که این قدر در نظرم دل باز و قشنگ بود، یک دفعه دلگیر و بی روح شد. نمی دانستم باید چه کار کنم. بچه ها بعد از ناهار خوابیده بودند. چند دست لباسِ نَشسته داشتم. به بهانه شستن آن ها رفتم توی حمام و لباس شستم و گریه کردم.
کمی بعد صدای در آمد. دست هایم را شستم و رفتم در را باز کردم. زن صاحب خانه بود. حتماً می دانست ناراحتم. می خواست یک جوری هم دردی کند. گفت: «تعاونی محل با کوپن لیوان می دهند. بیا برویم بگیریم.»
حوصله نداشتم. بهانه آوردم بچه ها خواب اند.
ادامه دارد...✒️