جانشین فرماندهی سپاه حضرت جوادالائمه علیه السلام خراسان شمالی به درجه (سرداری) نائل شد
🔹 به گزارش روابط عمومی سپاه حضرت جوادالائمه علیه السلام، حسین اکبری جانشین فرماندهی سپاه استان به درجه سرتیپ دومی ارتقاء یافت.
🔹بنا بر این گزارش ، با موافقت امام خامنهای فرماندهی معظم کل قوا (مد ظله العالی) و به مناسبت ۱۷ ربیع الاول ، «حسین اکبری» جانشین فرماندهی سپاه حضرت جوادالائمه علیه السلام خراسان شمالی به درجه سرتیپ دومی ارتقاء یافت.
🔹گفتنی است مراسم اعطای درجه سرتیپ دومی«حسین اکبری» از سوی سردار سرلشکر حسین سلامی فرمانده کل سپاه و با حضور جمعی از فرماندهان و مدیران سپاه برگزار شد.
@Farsna_nkh
سلام علیکم
به آگاهی می رساند اولین جلسه دوره شهید حمید رضا الداغی از طریق کانال محتوایی برهان به نشانی: https:/rubika.ir/borhan110 امروز از ساعت ۱۹:۳۰ تا ۲۰:۳۰ برگزار می گردد.
شهید کمالی
سلام علیکم به آگاهی می رساند اولین جلسه دوره شهید حمید رضا الداغی از طریق کانال محتوایی برهان به نشا
حتما ناحیه بجنورد نوشته شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
خیلی خوب بود 😅
مسعود روشنپژوه رفته محله های اسرائیل 😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادای احترام دختر مسیحی به تندیس حاجقاسم سلیمانی؛ ویدئویی که امروز پربازدید شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برخی اکانتها عکسهایی از زنان اسقاطیلی درحال فرار رو نشر داده و ژست حقوق بشری میگیرن
اینم از برخورد اخیر همون اسقاطیلی ها با زنان فلسطینی.... 👆👆👆
اینها وقتی شکست میخورن، یک عمر جنایات خودشونو یادشون میره. شما یادتون نره
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
SedayeEnghelab-Panjare1113-05.mp3
10.87M
تحلیل این روزهای فلسطین
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
غرب و پیروان کوته بین آن، وقایع امروز در فلسطین اشغالی را تلخ می دانند، اما نسبت به شهادت ۴۲۰۰۰ فلسطینی طی ۵۰ سال اخیر و اسارت و مهاجرت ده و صدها هزار نفر دیگر چشم می بندند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
یوزارسیف
قسمت ۹۱:
سمیه درحالیکه عباس را بغل گرفته بود به سمت در رفت وگفت:بفرمایید ,مااینجا مهمانیم,صاحبخانه شمایید..
پشت در زنی جوان بالباس افغانی بود وبا شرمی در صدایش گفت:ببخشید ,این عباس اقای ما اینجاست؟ کل محوطه را زیر پا گذاشتم تا پیداش کنم ووقتی یکی از خانمها گفت که حاج اقا سبحانی امده,فهمیدم که عباس را باید دور وبر ایشون پیدا کنم...
لبخندی زدم ودستش را گرفتم وبا زور اوردمش داخل وگفتم:پسرتون عباس خیلی شیرین زبانن,خدا براتون نگهش داره,بفرمایین بشینین تا یه کم با هم اشنا بشیم و بدونیم اینجاها چه خبره؟
هنوز خانومه لب,به سخن نگشوده بود که عباس به حرف در امد وگفت:زن عمو,خاله راحله مامانم که نیست,من پسر مامان سلیمه وبابا غفار هستم که خاله راحله میگه بابا ومامان باهم رفتن پیش خدا ومن میدونم که بالاخره یه روز برمیگردن ومنم قول دادم تا اونروز پسر خوب وحرف گوش کنی,باشم ,اینجوری شاید زودتر بیان...
خلاصه ی زندگی عباس را که با خیالاتش عجین شده بود را از زبانش شنیدم ,لرزه به اندامم افتاد,اخه چرا؟؟این بچه با این سن کم,چرا؟؟به چه گناهی باید اینچنین تنها باشه...
توهمین خیالات بودم که با صدای راحله که روبه عباس حرف میزد به خود امدم:هااا طفلک برا همین که طفل خوبی,بودی یک ساعته من دنبالت همه جا را زیر ورو کردم؟؟؟
سمیه که هنوز,تو بهت حرفهای ساده ومملو از حقیقت تلخ,عباس بود یه بوسه از گونه ی,عباس گرفت وگفت:راحله خانم ,عباس را به خاطر ما ببخش خصوصا ,اشاره به من کرد ,به خاطر عروس حاجی سبحانی که فکر میکنم اینجا محبوبیتی خاص داره,ببخشید وبه طرف کیفش رفت که همیشه مملو از,خورامی وهله هوله های رنگارنگ بود رفت وکلی,خوراکی جلوی عباس,گذاشت,پسرک همانطور که با دهان اب افتاده به خوراکیها نگاه میکرد اما بازهم از راحله چشم میزدوگفت:خاله راحله اجازه هست ازاینا بردارم؟
راحله خانم در حالیکه آه میکشید وبا تعارفهای ما میخواست بشنه ,با تکان دادن سرش به عباس اجازه خوردن داد..
ادامه دارد....
یوزارسیف
قسمت۹۲:
راحله خانم اول با لحنی خجول رو به من کرد وگفت:ببخشید خانم,شما با حاج اقا سبحانی ازدواج کردید؟بعدش به نظر میاد افغانی نباشید یا شایدم بزرگ شده ی ایرانید چون اصلا لهجه تان شبیهه افغانی ها نیست,البته شباهت ظاهری هم ندارید..
لبخندی زدم وگفتم:درسته من ایرانی هستم وبا حاج اقا ازدواج کردم واین سفر هم ماه عسل ازدواجمان است واشاره کردم به سمیه که حالا غرق بازی با عباس بود وادامه دادم:ایشون هم دوستم سمیه,خانم علیرضامحمدی ,همون دوست حاج اقا,است..
عباس که از شیرین زبانی وبازی با سمیه لذت میبرد رو به سمیه گفت:خاله...خاله,میشه با من بیاید بیرون,یه جا خوب بلدم....میخوام نشونتون بدم...
خنده ای کردم ورو به سمیه گفتم,برو سمیه جان ,تا من گپی با راحله جان میزنم,توهم با رفیقت برو ددر و چشمکی زدم وادامه دادم اخه قدیمیا گفتن کبوتر با کبوتر....
سمیه که حسابی از کارهاوحرفهای بامزه عباس سرذوق امده بود,روبه راحله گفت:پس با اجازه وعباس را بغل کرداز من خداحافظی کرد ورفتند بیرون...
حالا که تنها شده بودم ,دوست داشتم سراز زندگی عباس دربیارم ,برا همین گفتم:شما چندوقته اینجا هستید؟عباس وخانواده اش را از کی میشناسین؟خانواده اش چی شدند و...
راحله لبخند تلخی زد وگفت:من یک ساله که ازدواج کردم,شوهرم از,لشکر فاطمییون هست هر از گاهی باایشون میام مناطق جنگی سوریه,پدرومادر عباس هم همین وضع را داشتند,همه ی ما از اهالی بامیان افغانستانیم,همین جا با هم اشنا شدیم,حتی میگفتند عباس همین سوریه به دنیا امده متاسفانه چهار ماه پیش,عباس پهلوی من بود وپدرمادرش باهم سوار ماشین بودند که مثل اینکه,ماشینشان خمپاره میخوره وباهم شهید میشن..
به اینجای حرفش که رسید انگار یاداوری اون خاطرات براش خیلی تلخ بود,اشک از چشماش سرازیر شد..
خیلی ناراحت شدم وگفتم:خوب پس الان تکلیف عباس چی میشه؟اصلا چرا اینجا,تومناطق جنگی نگهش داشتین؟؟سرپرستیش با شماست؟؟
راحله همانطور که اشک چشماش را باشال زر دوزی شده افغانیش پاک میکرد گفت...
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥آهنگ جدید آقای آهنگران که ماشاءالله سنگ تموم گذاشته❤️
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
حاج قاسم دلش اینجاست بیا تا برویم