eitaa logo
شهید کمالی
905 دنبال‌کننده
13هزار عکس
5هزار ویدیو
585 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️کودکان ما هم از انتخابات سهمی دارند. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
احکام انتخابات 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
مجموعه داستانک - شماره 4 مامان چرا باید رای بدیم؟ برای اینکه بتونیم آدمی را برای اداره ی بهتر کشور انتخاب کنیم. مامان چطوری میفهمیم که کدوم آدم بهتره؟ _تحقیق میکنیم، پرس و جو میکنیم و از افرادی که نامزدهای مناسب تر رو میشناسن مشورت میکنیم مامان اگه یکی رو انتخاب کنیم که درست نباشه و اون آدم رای بیاره چی میشه؟ پسر عزیزم،این انتخاب بد روی خیلی چیزا تاثیر میزاره. روی فرهنگ ما روی اقتصاد ما روی رفتار جهان با کشور ما. مامان جون میشه وقتی داری یک آدم خوب و مناسب رو انتخاب کنی به منم یاد بدی و منم همراهیت کنم تا یاد بگیرم؟ بله پسرم، اصلا باهم تحقیق میکنیم تا بتونیم بهترین شخص رو برا اداره ی کشور انتخاب کنیم. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
سابقه ندارد... 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جالبه! اسراییل تو بوق کرده که ایران تو ۶ سال گذشته ۱۵۴ میلیون دلار به حماس کمک کرده. بیاید اصلا ۶ میلیون بذاریم روش گردش کنیم! 🔻ما ۸۰ میلیون نفریم، به عبارتی از جیب هر ایرانی ۲ دلار هزینه شده که میشه ۱۱۰ هزار تومن. که اگر تقسیم بر ۶ سال کنیم میشه سالی کمتر از ۲۰ هزار تومن به ازای هر ایرانی! اونم حماسی که یه تنه اسراییل رو سرویس کرده. 🔻میخواید بدونید این مقدار کمک چقدر جوکه؟ فقط بدونید که هزینه‌های آمریکا از ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۱۸ تو منطقه‌ی ما فارغ از کمک‌های مستقیمش به اسراییل، از ۵ هزار میلیارد تا ۷ هزار میلیارد دلار اعلام شده! یعنی ۴۳ هزار برابر و به قول ترامپ دستاوردشون چی بوده؟ تقریباً هیچ! 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔴 : ♦️بر روح رضا شاه لعنت... ♦️استفانی کرونین آمریکایی در کتابش مینویسد: سرهنگ دولو در دشت ترکمن در هر دهکده تعدادی مردم را به دار آویخت، اموالشان را غارت کرد به زنانشان هتک حرمت کرد و جواهراتشان را سرقت نمود. (ارتش و حکومت پهلوی، استفانی کرونین(استاد دانشگاه اکسفورد ص۳۴۵) ♦️خوانین بویر احمد را با دادن وعده تامین جان و سوگند به تهران آوردند و کشتند، از طایفه بهمنی در کهکیلویه ۹۷ نفر را در یک روز کشتند که یک نفرشان ۱۳ ساله بود. ♦️ چهارصد نفر را در اهواز حبس کردند که سیصد نفرشان در زندان مردند. (تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکی، ج۵، ص۴۷۱) ♦️عبدالله مستوفی به ارتش تحت امر رضا خان نوشت برادارانه توصیه میکنم زنهای ایل را به شیر دادن سگهای خود وادار نکنید. (شرح زندگانی من، ج۳، ص۵۱۴) ♦️محمدرضا نفت رایگان به مصر میداد. (مستند آریا مهر شبکه منوتو) ♦️ بیش از یک ششم جمعیت ایران سوء تغذیه داشتند. (تاریخ تحول ایران، جان فوران، ترجمه احمدتدین، ص۴۷۷) ♦️سالی ۴هزار لیره  انگلیس(پوند) به نوه پادشاه برکنار شده اتیوپی پول میداد، رفاقتی (هدایای دربار پهلوی به بیگانگان، ص۲۶۸) 🇮🇷لعنه الله علیهم چه خاندان خبیث وپلیدی بودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 451 💠سوره صافات: آیات 127 الی 153 @ahlolbait_story
بسم رب المهدی به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب میخوانیم روایت دلدادگی قسمت ۸۴🎬: آن مرد دوباره خندهٔ بلندی کرد و گفت : دندان روی جگر بگذار اس سردستهٔ جوان و تپهٔ پیش رویش را نشان داد و گفت : تمام سؤالاتت در پشت آن تپه هست و با گفتن این حرف پاهایش را به گُرده اسب زد و به جلو رفت و از سهراب فاصله گرفت. رخش که انگار خطر را حس کرده بود ، آرام آرام قدم بر میداشت و درست همردیف ،شتری بود که درویش رحیم بر آن سوار بود. سهراب آهی کشید و روبه درویش گفت : درویش ،تو‌نظرت چیست؟ این اتفاق را چگونه می بینی؟ درویش با همان لحن آرامش بخش همیشگی اش گفت : من که اول راه گفتم، توکل کن برخداوند، همانا که خدا متوکلینش را دوست می دارد و غم به دلت راه نده....ما صاحب داریم پسرم.....هرگاه در تنگنا قرار گرفتی صدایش کن «یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی».... سهراب زیر لب عبارتی را که درویش گفت ،تکرار کرد و عجیب برایش آشنا بود، یعنی این کلمات را کجا شنیده بود؟! درویش که دید سهراب در فکر فرو رفته ، آرام تر از قبل گفت : این نیز بگذرد..... در این هنگام بود که به پشت تپه رسیدند و از دور خیمه و خرگاهی برپا بود و سهراب که عمری راهزنی کرده بود، کاملاً می فهمید که خیمه گاه پیش رویش ، محل استراحت دسته ای راهزن است. به محل چادرها رسیدند و سهراب با دیدن تک و توک چهره های آشنایی که در اطراف چادرها می چرخیدند ، متوجه شد که اسیر دست چه کسی شده.. سر دستهٔ سواران به سهراب نزدیک شد و همانطور که چادری را نشان میداد گفت : داخل آن چادر کسی منتظر توست و روزها صبر کرده تا به تو برسد... سهراب دندانی بهم سایید و گفت : آهای مراد سیاه ، کم برای کریم لنگ دم تکان داده ای ،حالا دیگر جیره خوار کدام حرام لقمه ای شده ای هااا؟؟ تا سهراب این حرف را زد ، مراد سیاه دستار از صورتش باز کرد و ردیف دندان های زرد و کثیفش را که در صورت سیاهش میدرخشید به نمایش گذاشت و گفت : پس بالاخره آن مغز کوچکت به کار افتاد و مرا شناختی....اما به درستی نشناختی....مراد سیاه آدمی نیست که زیر عَلَم هر کسی برود ، برای من کریم همیشه رئیس می ماند. و با زدن این از اسب به زیر آمد و افسار رخش را کشید و با مشتی که به بازوهای بستهٔ سهراب زد او را به زمین انداخت. سهراب که از این حرکت سخت ناراحت شده بود و از طرفی هنوز نمی دانست که مرادسیاه او را به نزد چه کسی میبرد، با یک حرکت از جا جست و بدون اینکه نگاهی به مراد بیاندازد وارد چادر پیش رویش شد... داخل چادر شد و چند بار پلک هایش را به هم زد تا چشمانش به نور چادر عادت کند... از آنچه که پیش رو می دید ، مبهوت شده بود....واقعاً باورش سخت بود و زیر لب و بریده بریده گفت :ک....ک....کریم؟! ادامه دارد 📝به قلم :ط_حسینی روایت دلدادگی قسمت ۸۵🎬 : کریم با وارد شدن ناگهانی سهراب ، مانند فنر از جا جست و چون بره آهو شروع به قدم زدن نمود و همانطور که سهراب گیج و مبهوت به او خیره شده بود جلویش قرار گرفت و با خنده ای بلند گفت : چه شده پسر ؟ انگار جن دیده ای....پس سلام ات کو؟ سهرابی که من می شناختم مبادی آداب بود... سهراب همانطور که حرکات کریم را دنبال می کرد آرام و شمرده گفت : اما پایت؟ کو عصایت؟تو.....تو....تو که لنگ بودی ،اصلا شل بودی... کریم به انتهای چادر رفت بر مخده ای مخمل تکیه زد و با لحن استهزا آمیزی گفت : تو روزها به ضریح امام رضا علیه السلام ،دخیل بستی و گمانم شفایش نصیب من شد و با زدن این حرف قهقه ای سر داد... سهراب که متوجه شد کریم او را مسخره می کند و انگار از تمام احوالات او‌خبرداشته و دارد ، به کریم نزدیک شد و گفت : می بینی دستانم بسته است که اینجور زبانت باز شده و مرا به تمسخر گرفته ای ، وگرنه اگر آزاد بودم ،هرگز چنین جرأتهایی پیدا نمی کردی، در ضمن از کرامت امامی رئوف بعید نیست که راهزنی چون تو را شفا دهد، اما حالا برایم عیان شده که تو چندین سال مرا گول زده ای و نقش یک پیرمرد افلیج را بازی کرده ای ،راستش را بگو چه نیتی پشت این نقشهٔ شیطانی ات پنهان بوده؟ کریم شانه هایش را بالا انداخت و‌گفت : اولاً متعجبم که چطور مغلوب مراد سیاه شدی و کت و بالت بسته ، چون پسر جنگجویی که من پرورش داده ام ، بیش از اینها از او انتظار میرود ، در ضمن ، نقش بازی کردم تا تو را به مقامی برسانم ،تا جایگزین مناسبی برای خودم برجا گذارم . کریم با زدن این حرف از جا بلند شد و همانطور که دندان بهم می ساید به دور سهراب شروع به چرخیدن نمود و ادامه داد ، یک عمر در کوه صحرا گرما و سرما را چشیدم و تو را در خانه ای امن جا دادم، به مکتب فرستادم تا سواد دار شوی ، هر چه در آوردم به پایت ریختم ،تا وقتی بزرگ شدی از وجودت بهره ها ببرم ، نه اینکه همینطور که از آب و گل در آمدی و با نان و نمک من پهلوانی بی همتا شدی ، فیلت یاد هندوستان کند و مرا بگذاری و بروی دنبال خواستهٔ
دلت.... سهراب که سخت ناراحت شده بود و تازه فهمیده بود با چه روباه مکاری زندگی کرده و او را نشناخته ، با یک فشار ریسمان دستش را پاره کرد و‌همانطور پاره های ریسمان را بر زمین می ریخت گفت : اگر اجازه دادم مراد سیاه ریسمان بر دستانم ببندد ،برای مصلحت بود و شناختن رئیسش وگرنه مراد سیاه کجا و دستگیری من کجا؟! دوماً اینقدر منت نان و نمکت را بر سر من نگذار ، مگر تو نان و نمکی هم داری که به خورد بنده ای از بندگان خدا کنی؟! تمام اموال تو‌ مال مسافران بیچاره هست و پشت هر کدامشان هزاران آه خوابیده و خداوند مرا ببخشید که با ریسمان شیطانی چون تو به چاه مذلت افتادم ، اما حال که راه را یافته ام محال است به بیراهه ای پاگذارم که تو مرا به آن انداختی... کریم که از حرفهای سنجیده و پخته سهراب لجش گرفته بود ، شروع به دست زدن نمود و گفت : نه آفرین....بارک الله می بینم که چندین روز معتکف حرم امام رضا علیه السلام شدن ، از یک راهزن بالفطره ، عابدی خداشناس ساخته.... سهراب به طرف کریم حمله برد و یقه اش را در دست گرفت و شروع به تکان دادن نمود و گفت : راهزن بالفطره تویی و هفت جد و آبادت....تو‌ به کاروان ما حمله کردی و پدرم را از پا انداختی و مرا صاحب شدی، وگرنه بی شک من از بزرگان بودم و قبل از اینکه به دام ابلیسی چون تو بیافتم، نان طیب و طاهر خورده ام.... کریم که یارای مقابله با سهراب را نداشت و از طرفی در ذهن نقشه هایی برای این جوانک ساده دل کشیده بود ،صلاح ندید بیش از این با سهراب درشتی کند و باید نرم نرمک با اوبرخورد می کرد تا به خواسته اش برسد. کریم این مدتی که در تعقیب سهراب بود به واقعیت هایی پی برده بود که سهراب از آن بی خبر بود ، او می دانست اگر با سهراب به توافق برسد ، به جاهای خوبی خواهد رسید ، پس با لبخند.... ادامه دارد... 📝 به قلم :ط_حسینی
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه 🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat