eitaa logo
شهید کمالی
905 دنبال‌کننده
13هزار عکس
5هزار ویدیو
585 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
به چی رأی بدیم ⁉️ این مملکت چی داره که بریم پای صندوق رأی؟ | 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
ده وظیفه جوان مومن انقلابی در انتخابات | 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🗳 مشارکت ضعیف = مجلس ضعیف اگر مشارکت ضعیف باشد مجلس ضعیف خواهد شد، مجلس ضعیف توانایی کامل برای رفع مشکلات نخواهد داشت. اگر می‌خواهیم مشکلات برطرف بشود باید مشارکت را بالا ببریم، این وظیفه‌ی همه است. هر که می‌خواهد مشکلات کشور برطرف بشود راهش این است. ۱۴۰۲/۱۰/۰۲ | 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
برگزاری جشن بزرگ میلاد باسعادت حضرت مهدی(عج) در روستای جمی ❤️ در قالب برنانه های متنوع _سخنرانی _مولودی خوانی _پذیرایی شیرینی و شربت به همت پایگاه بسیج شهید چمران ✌️🇮🇷 با حضور گرم اهالی خونگرم و انقلابی
انتخابات حق است هیچ کس نباید خود را از این حق محروم کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 🔴برگزاری انتخابات نمادین در مدارس شهرستان هرسین استان کرمانشاه با حضور و همراهی دانش‌آموزان
لیست های احزاب و جریانات سیاسی در تهران که تا کنون منتشر شده اند ، جهت اطلاع اساتید محترم
با انتخاب خوب ،اتفاقات‌ خوب رقم بزنیم.
. 🟢 بلوغ سیاسی با انتخابات شهید مطهری : 🔷 یک ملت زمانی به بلوغ می رسد که انتخاب کند ، حتی اگر غلط هم انتخاب کند ، باز هم بهتر از انتخاب نکردن است . در غیر این صورت آن ملت ، هیچگاه به بلوغ نمی رسد و همیشه در معرض سقوط است . 🌹شهید رحمه‌الله علیه 📚 مجموعه آثار شهید مطهری ، ج ۲۴ ، ص ۳۹۱ پایگاه مطهره حوزه شهید باهنر
💠 دانش در اول روز 🔸 پیامبر خدا صلى الله علیه و آله: هر کس صبح زود در طلب دانش برود، فرشتگان بر او سایه مى افکنند و در زندگى اش برکت مى یابد و از روزى اش کاسته نمى شود. 📚 بحارالأنوار/ج١/ص١٨4/ح١٠١ 🔸 و نیز فرمود: صبحگاهان در پىِ دانش بروید؛ چرا که رفتن در آغاز روز، مایه برکت و پیروزى است. 📚 منیه المرید/ص266
بسم رب المهدی به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم روایت دلدادگی قسمت۱۱۶🎬: ننه صغری سر از سجده برداشت و ناباورانه چشمان درشت و زیبای فرنگیس را که خیره به تیرهای چوبی سقف بود نگاه کرد و ذوق زنان ، جلوتر خزید و نزدیک فرنگیس نشست با دستانش قرص صورت او را به طرف خود گردانید و همانطور که صورتش را بوسه باران می کرد گفت: الهی قربون این رخسار قشنگت بشم مادر ، چی میگی عزیز دلم؟! فرنگیس با نگاهی غریب چهره پیرزن را نگاه انداخت و گفت :من...من کجا هستم؟شما...شما...کیستید؟ اصلا من کیستم؟! ننه صغری لیوانی که تا نیمه شربت داشت را به لبان فرنگیس نزدیک کرد و گفت : منم مادر، ننه صغری نمی شناسی؟ اینجا هم خانهٔ خودمان است، تو هم دختر خودم جمیله هستی... فرنگیس که انگار گیج بود ، خیره به چهره پیرزن شد و گفت : من...من چیزی را به یاد نمی آورم...چه اتفاقی افتاده؟! ننه صغری که ذوق زده بود ، بوسه ای دیگر از گونهٔ فرنگیس که حالا در اثر گرمای اتاق ،گل انداخته بود، گرفت و گفت : حق داری مادری به یاد نیاوری...اما من خوب می دانم که دخترم هستی ،خودم از رودخانه گرفتمت ، تو از چنگ از ما بهتران گریختی ، نگاه به سر و دستت کن ، چقدر زر و زیور به پات ریختند ، حکمن می خواستند پیش خودشان ،ماندگارت کنن ، اما تو ...تو ...ما را فراموش نکردی و بالاخره خودت را به ما رساندی‌... فرنگیس که احساس دردی شدید در سرش می کرد و هر چه به مغزش فشار می آورد هیچ چیز از گذشته اش را به خاطر نداشت ، دستانش را به سمت سرش برد و گفت : درد...درد دارم‌.. ننه صغری هراسان از جا برخواست و گفت : الهی قربان این سخن گفتن شیرینت بشم ، الان میرم برات جوشونده درست می کنم و با این حرف از جا برخواست و به سمت درب رفت تا از اتاق کناری داروهای گیاهی را بیاورد و خبر به هوش آمدن دخترش را به همه بدهد و فرنگیس را در دنیایی مبهم ،تنها گذاشت... ادامه دارد‌.... 📝به قلم :ط_حسینی روایت دلدادگی قسمت ۱۱۷🎬: ننه صغری بیرون رفت و متوجه صف همسایه ها شد که هر کدام قابلمه و دبه به دست در انتظار گرفتن سهمشان از آبگوشت نذری بودند. ننه صغری که دوست داشت اول درد دختر نو رسیده اش را درمان کند ، نگاهی به جمع انداخت و بدون اینکه حرفی بزند به سمت انباری کنار اتاق رفت ، فانوس کنار درب را برداشت و وارد اتاق تاریک شد و یک راست به سمت مفرشو دوایی اش رفت ، مفرشو را برداشت و وسط اتاق نشست و بند آن را کشید ، درب مفرشو باز شد و کیسه های کوچکی که هر کدام دارویی در آن بود به بیرون ریختند. ننه صغری یکی یکی آنها را نگاه کرد و گاهی یکی را می بویید و بالاخره دو کیسه را انتخاب کرد و با گفتن یک یاعلی از جا برخواست. بیرون آمد و درب را بست ،هیچ‌کس حواسش پی او نبود ، انگار اهالی روستا موضوعی مهم تر پیدا کرده بودند که حواسشان را پی آن معطوف نمایند و‌چه موضوعی بهتر از نذری خوشمزه... ننه صغری وارد اتاق شد، کتری سیاه و پر از آب را از روی اجاقی که با هیزم روشن بود بر داشت ، مقداری از داروها را داخل کتری ریخت و دوباره روی اجاق گذاشت. فرنگیس که بی صدا ، حرکات ننه صغری را می پایید ،با خود گفت : براستی تو کیستی؟ من کی هستم؟ اینجا چه می کنم؟ ننه صغری که متوجه نگاه خیره فرنگیس شد، کاسه ی سفالی روی طاقچهٔ دود زدهٔ اتاق را برداشت و همانطور که به فرنگیس لبخند میزد گفت : بزار از آبگوشت نذری برات بیارم یه کم بخوری و جون بگیری و با زدن این حرف درب را باز کرد و با صدای بلند گفت : هااای عبدالله هااای...بیا یه کاسه آبگوشت بیار ، دخترکم به هوش آمده... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی
من در انتخابات شرکت می کنم چون اقتدار،صلابت و استقلال کشورم را دوست دارم.برای این استقلال ،خونهای زیادی ریخته شده است. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
https://DigiPostal.ir/cupzznm حکم ماموریت ابلاغ شد. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
13941019_14229_128k.mp3
2.78M
🔹مجلس خبرگان هم خیلی مهم است. مجلس خبرگان، بظاهر،اگر به چشم ظاهری نگاه کنیم، هر سالی دو مرتبه می‌آیند دور هم جمع می‌شوند، می‌نشینند بحث‌های سیاسی و غیرسیاسی می‌کنند و بعد هم متفرّق می‌شوند؛ نباید به این چشم نگاه کرد به مجلس خبرگان. ▪بیانات در دیدار مردم قم ۱۳۹۴/۱۰/۱۹ ‌🆔https://eitaa.com/kamalibasirat