eitaa logo
شهید کمالی
947 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
5.5هزار ویدیو
603 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
حزب الله لبنان بطور رسمی، شهادت «محمدحسین سرور» ملقب به ابوصالح، فرمانده یگان هوایی خود را تایید کرد. به گزارش العربیه، «محمد حسین سرور» تنها 3 روز پس از بازگشت از یمن به لبنان، در حمله هوایی اسرائیل به «الضاحیه»، حومه جنوبی بیروت، شهید شد. وی پیش از آمدن به لبنان حملات موشکی حوثی‌ها از یمن را فرماندهی می‌کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 65 💠سوره آل عمران: آیات 116 الی 121 @ahlolbait_story
065-aleemran-ta-1.mp3
5.46M
🔮 سوره مبارکه 📘 بخش اول 🔴 🔵 🎤مفسر: استاد قرائتی
ختم نهج البلاغه در ۱۹۲ روز(25).mp3
5.77M
🔊 ختم گویای نهج البلاغه 🍃🌼 در ۲۷۰ روز 🍃🌼 سهم روزپنجاه وسوم 🍃🌼 نامه ۶۸ تا نامه ۶۶ https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه ایه امن یجیب را قرائت میکنیم دست_تقدیر۲ قسمت_هجدهم صدای دستپاچه صادق در گوشی پیچید: رضاجان باید یه کاری برام انجام بدی رضا که هنوز باورش نمیشد صادق پشت خط هست گفت: سلام آقا صادق، کجایین شما؟! ما همه نگرانتون بودیم. با شنیدن نام صادق، ولوله ای در خانه افتاد و رقیه زودتر از رؤیا خودش را به رضا رساند و اقدس همانطور که خیره به رضا بود جلوتر آمد و رقیه گوشی را قاپید و گفت: کجایی مادر؟! دلمون هزار راه رفت، من یکی که داشتم قالب تهی می کردم، صادق اگر تو طوریت بشه به خدا من میمیرم، دیگه طاقت یه داغ دیگه ندارم، آخه..آخه تو یادگار محیای منی.. صادق با لحنی آرام و مهربانی گفت: قربونت بشم مامان رقیه، من حالم خوب خوب هست، یه اتفاق افتاد چند ساعتی ارتباطم با همکارا قطع شد، حالا بزار یه خبر خوب بهتون بدم تا مامان جون گلم بعد از این استرس زیاد، خوشحال بشه،البته هنوز مطمئن نیستم اول باید با بابام حرف بزنم تا یه چیزایی را تایید کنه و بعد... رقیه وسط حرف صادق پرید و گفت: بگو مامان قربونت بشه، بگو تا ببینم چی میگی...صادق نفسش را آهسته بیرون داد و گفت: فکر کنم که دکتر کیسان محرابی واقعا برادر من هست اما اون میگفت اسم پدرش یه چیزی دیگه است اون گفت ابو...ابومعروف... آره یه همچی اسمی بود رقیه با شنیدن اسم ابو‌معروف دستهایش شروع به لرزیدن کرد و یکدفعه روی مبل پشت سرش ولو شد و زیر لب گفت: خدا از ابو معروف نگذره...پس خودشه...اون پسر محیای منه...اون داداش تو هست و بعد همانطور که اشک هاش جاری شده بود و انگار میترسید سوال مهم تری بپرسد که جوابش دلش را به درد بیاره، با لحنی آهسته و با لکنت گفت: کیسان...کیسان از مادرش چ..چ..چی می گفت؟! صادق که حال اونم دست کمی از مامان رقیه نداشت گفت: تا جایی متوجه شدم مادرم زنده است، اما انگار الان ایران نیست و بعد با لحنی قاطع گفت: اما مامان رقیه، خیالت راحت باشه من مادرم را پیدا می کنم و میارم پیشت ... رقیه هق هقش بلند شد که صادق گفت: حالا که خبر سلامتی دخترتون را شنیدین گوشی را بدین آقا رضا.. رقیه بدون حرفی گوشی را داد به رضا و صادق گفت: ببین رضاجان! یادته چند وقت پیش با هم یه برنامه ها ریختیم و قرار شد یه چیزایی را امتحان کنیم؟! رضا که متوجه منظور صادق شده بود گفت: آره...آره...الان چکار کنم؟ صادق گوشی را توی دستش محکم گرفت و همانطور که به صاحب سؤییت که فرشته نجاتش شده بود نگاه می کرد گفت: اون میکروفن و ردیابی که با فن اوری خودت ساخته بودیم را به ماشین کیسان چسپوندم، البته قبلش فعالش کردم. الان میری پشت سیستم، با دقت سیگنالهاش را دنبال می کنی، آقا مهدی هم درجریان میگذاری، باید تا قبل هفتاد و دو ساعت کیسان را پیدا کنیم، ما می تونیم از طریق کیسان به جای مادرم محیا برسیم و از اون گذشته، نقشه های خوبی برای موساد دارم. رضا با تعجب گفت: موساد!! صادق سرش را تکان داد و گفت: فقط کاری را گفتم انجام بده، من با اولین پرواز میام مشهد.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼