روزی بیشتر از ۳۰ بار تو
نمازامون میگیم: «اللهاکبـــــر»
ولـے هنوز باورش نداریم!💔🙂
شاید بخاطر اینه کھ موقعِ بھ
زبون آوردنش؛
حواسمون بھ همهجا هست
جز بزرگـےِ #خدا...
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
『∞🦋͜͡🌸∞』
#انگیزشی ☺️🌸
بهداشتههاتفکرکن🌿
وبه
نداشتههات
بگوبهزودیمیبینمتون😌🦋
-ویادتنرهتوهمیشهخداروداری🖐🏻
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
امروزچنددقیقہتوتعویقظهور
سهیمبودی،سهمتازاشڪهایمهدی
فاطمہچقدرھهومم؟(:🚶🏿♂💔
#تباهیمبخدا، تباھ
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
حسادتمیکنی
دروغمیگی 😐دعوامیکنی 😐گناهمیکنی
حسرتنداشتههاترومیخوری
دلمیشکنی💔
آخرشگذرتبهاینجامیخوره
یهتنبیجونرویسنگغسالخونه بعدشمزیرخاک!🚶🏿♂
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#انگیزشی💪
وَقتۍتَمـٰامدُنیـٰامیگنتَسلیمشو
اُمیدزمزمِہمیکنِہیِہبـٰاردیگہتلاشڪُن˘˘☼︎!
.
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
«أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ»
هر وقت از همه جا خسته شدی و بُریدی منو بخون؛من تورو اجابت میکنم....✨💛
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
‹🌸✨›
رفیق!
خداحتمایههدفبرایرَنجِت،
یهدلیلبرایمُشکلاتِتویهپاداشبرای
باایمانبودنتدرنظرداره..♥️!
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
「♥️」
❤️ ⃟¦🖇➺••#دلۍ
«مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ»
آنچه پيش شماست تمام می شود و آنچه پيش خداست پايدارست✨ - نحل/۹۶
﹏﹏﹏﹏🌸﹏﹏﹏﹏﹏
هیچکس به اندازهیِ خدا دوستَت نخواهد داشت! این تو و این تمامِ آدمها..💚
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
01-MeysamMotiei-ShabeChaharomMoharram97-128(www.Next1.ir).mp3
5.16M
السّلام علیکم یا اولیاء الله و اَحبّائه
السّلام علیکم یا اصفیاء الله و اَودّائه
السّلام علیکم یا انصارَ دینِ الله...
هدایت شده از کانال سید سراج الدین جزائری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢خبرهای پراسترس این ایام را با این کلیپ از بین ببر،،
▪️دشمنی مونده که به میدون نیامده باشه؟!دست خدا با جمهوری اسلامی هست.
☫ کــــانــــال فـــوق مـحــــرمانه
◾https://eitaa.com/joinchat/2574778599C7565824046
هدایت شده از مسجدجامع ومصلی فردوس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فوووق العاده
فقط یک جمله طلایی علامه امینی به علمای اهل سنت باعث سکوت و اعتراف به حقانیت تشیع شد
➥ @zohur_media | اینڪ آخرالزمان
#پارت_۴۳
چادرم رو به جالباسی دم در آویز کردم و همونطور که گونه مامان بزرگ رو می بوسیدم گفتم: حتما
تعمیرگاه... راستش امروز باهاش صحبت نکردم با عمه میاد دیگه!
مامان بزرگ هم صورتم رو بوسید_امان از شما جوون ها...االن تو باید بدونی شوهرت کجاست
دختر!
لبخند مظلومی زدم و بحث رو عوض
_امشب عمه هدی و عمو مهدی هم میان ؟
مامان بزرگ هم قدمم شد و مثل همیشه از درد دستش روی زانوش بود
_مهدی جایی دعوت بود ولی هدی گفت اگه آقا مصطفی زودتر بیاد خونه میان
لبخندی به صورت مامان بزرگ پاشیدم خوب بود که دیگه دنباله ماجرا رو نگرفت تا توبیخم کنه!
_چه خوب دلم تنگ شده برای همه
مامان بزرگ هم با خنده سرش رو تکون داد و من با دیدن بابابزرگ رفتم سمتش.
دستم روی شونه بابابزرگ گذاشتم که بلند نشه و گونه زبرش رو بوسیدم
_سالم بابابزرگ خوبین؟
دست بابابزرگ هم حلقه شد دور شونه ام و صورتم رو بوسید_ سالم دختر بابا خوبی؟کم پیداشدی
لبم رو گزیدم_ ببخشید
بابابزرگ با همون لبخندی که همیشه روی صورتش بود نگاهم کرد- پس پسرم کو اونم کم پیدا
شده!
با گیجی گفتم _پسرتون؟
بابا چون حواسش به ما بود با خنده و بلند گفت: امیرعلی دیگه
ابروهام و باال دادم و نگاه بابابزرگ خندون شد از آهان گفتن بامزه من !
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_44
خیلی دلم می خواست حداقل گله کنم پیش بابابزرگ از این نوه اش که حاال شوهر بودو همه توقع
داشتن من ازش خبر داشته باشم ولی خودش از من خبری نمی گرفت و منم همیشه بی خبر از
احوالش!
فقط تونستم جوابی رو که به مامان بزرگ دادم رو دوباره طوطی وار بگم
مامان با سینی چایی وارد هال شدو من نفهمیدم مامان کی وقت کرد چادرمشکیش رو با رنگیبا عمه میاد !
عوض کنه و چایی بریزه بیاره به هر حال من خوشحال شدم چون تونستم از زیر نگاهها و بقیه
سوالها فرار کنم
طبق عادت همیشگی ام به آشپزخونه سرک کشیدم مهتابی بازم پر پر میزد یادش به خیر بچه که
بودم هروقت مهتابی اینجوری میشد فکر می کردم داره عکس میگیره و سعی می کردم خوشگل
باشم بیام تو آشپزخونه! بلند خندیدم با خودم از فکر دیوونه بازی بچگی هام !
مرغ های خوشمزه زعفرونی روی گاز بودو عطر برنج ایرانی و کره محلی که همیشه مامان بزرگ
باهاش غذا درست می کردباعث میشد آدم حسابی احساس گشنگی بکنه... عاشق این دور همی
هایی بودم که همه خونه بابابزرگ جمع می شدیم چه قدر این شام های دسته جمعی و صدای
خنده های بلند و شلوغ بازی ما بچه ها لذت داشت . البته قدیم یک حال و هوای دیگه داشت همه
بچه بودیم و مجرد ولی حاال دوپسر و دودختر عمو مهدی عروس شده بودن وحنانه عمه هدی از
حاال برای کنکور می خوند وچیکار میشد که همه دور هم باشیم با جمعیتی که بیشتر شده بود !
اول از همه عطیه وارد هال شد مثل همیشه باهمه سالم و احوالپرسی کرد و آخر از همه اومد سمت
من و شال روی سرم رو که عقب رفته بود کشید جلو
عطیه_درست کن این شالت رو امیرمحمد هم هست
تعجب کردم و همونطور که شالم رو مرتب می کردم که همه موهام رو بپوشونه گفتم: علیک سالم
لبخند دندون نمایی زد_بهت سالم نکردم؟! خب سالم!
خندیدم و زیرلب زهرماری نثارش
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
هدایت شده از کانال استاد عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🎥داستان جالب از قبض روح حضرت نوح علیه السلام
🎙[استاد مسعود عالی]
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰🎤📚
🎙[استاد مسعود عالی]
🔰کانال استاد عالی
🆔 @pomhyr
هدایت شده از بصیرت سیاسی یک انقلابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی به شوخی می گفت قیامت نامه اعمال ما رو از پلتفرمهای آمریکایی می گیرن می دن دستمون، ولی ظاهرا خیلی بی راه هم نگفته😐
👀ببینید چطور دارن از رفتارهای ما داده های محسوس می گیرن و ما رو بهتر از خودمون تحلیل می کنن
🌹علامه حسن زاده آملی:
ابد در پیش داریم،فنا در کار ما نیست،
هستیم که هستیم که هستیم،...
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
«امضای نمرود تضمین است»
🗞نخستین ویژهنامه روایت انسان - پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت📰
🔸 نگاه طنز به اتفاقات مربوط به تقابل حضرت ابراهیم(ع) با مستکبران زمانه خودش، با عینک امروز
⁉️ کدوم خبر رو بیشتر دوست داشتید؟ :)
⁉️ به نظرتون جای چه تیتر یا خبری اینجا خالیه؟
✅یکی از ویژگیهای روایت انسان، اینه که سرگذشت انسان طوری بیان میشه که ما خودمون رو در وسط حوادث گذشته ببینم؛ خودمون رو وسط تقابل ابراهیم(ع) با نمرود ببینیم.
🔰برای آشنایی بیشتر با دوره روایت انسان، روی لینک زیر کلیک کنید.
http://yun.ir/2s0hl9
#روایت_انسان
هدایت شده از پایگاه حوزه نت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سؤال
⁉️ چه زمانهایی برای رفتن به قبرستان توصیه یا منع شده است؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
📎 #اعتقادات
📎 #امام_زمان
📎 #شب_جمعه
🆔 @hawzah_net
#پارت_45
امیر محمد ؛ امیرسام رو که من برای بغل کردنش دستهام رو دراز کرده بودم ؛ توی بغلم گذاشت
...عاشق این لپهای سفیدش بودم و چشمهای درشت میشی رنگش که از مامانش ارث برده بود.
خوب بود غریبی نمی کرد من هم محکم تو بغلم چلوندمش و بعد جواب احوالپرسی امیر محمد رو
دادم ...!
نفیسه با لبخند نزدیکم شد_سالم محیا جون خوبی؟
صورتم رو از صورت یخ کرده ی امیرسام جدا کردم و با نفیسه دست دادم_سالم ممنون... شما
خوبین ؟
لبخند پررنگتری به صورت پسر کوچلوش که توی بغل من بود زد _ممنون ...اذیتت نکنه؟
دوباره محکم به خودم فشردمش_نه قربونش برم
نفیسه رفت سمت مامان که امیرعلی رو دیدم با همه احوالپرسی کرده بود و نگاهش روی من بود
...گرم شدم از نگاهش که با یک لبخند آروم بود! قدم هام رو بلند برداشتم سمتش و با لبخندی به
گرمی لبخند خودش سالم کردم
_سالم
انگشت تا شده اشاره اش رو روی گونه امیرسام کشیدو نگاه دزدید از چشمهام که داد میزد
عاشقتم امیرعلی!
_سالم...خوبی؟
بد نبود کمی طعنه زدن وقتی اینقدر دلتنگ میشدم و اون بی خیال بود!
_ممنون از احوالپرسی های شما!
بوسه کوتاهی به گونه امیرسام زد و نگاهش رو دوخت به چشمهام _طعنه میزنی؟
بازمن طاقت نیاوردم و نگاهم رو دوختم به دست کوچیک امیرسام که محکم پیچیده شده بود دور
انگشت امیرعلی ...سکوت کردم ...نفس آرومی کشید
امیرعلی_ هنوز با خودم کنار نیومدم محیا خانوم... طعنه نزن! هنوز پر از تردیدم و ترس از آینده
باز سرم پرشد از سوال !نگاهم رو دوختم به چشمهایی که الیه ی غم گرفته بود از حرفش!
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_46
آینده ترس داره ؟به چی شک داری امیرعلی ؟
امیرعلی_ ترس داره خانومی ! وقتی صبرو تحملت لبریز بشه! وقتی حرف مردم بشه برات عذاب !
وقتی برسی به واقعیت زندگی!وقتی...
پریدم وسط حرفش... خانومی گفتنش آرامش پشت آرامش به قلبم سرازیر کرده بود! مگر مهم
بود این حرفهایی که می خواست از بین ببره این آرامش رو!
_ من نمیفهمم معنی این وقتی گفتن ها رو ...دلیل ترست رو از کدوم واقعیت! ولی یک چیزی یادت
باشه من از روی حرف مردم زندگی ام رو باال پایین نمی کنم ...من دوست دارم خودم باشم خود
خودم در کنارتو پر از حضورتو مگه مهم حرف مردمی که همیشه هست؟!!!
چشمهاش حرف داشت ولی برق عجیبی هم میزد و من رو خوشحال کرد از گفتن حرفی که از ته
قلبم بود!
امیرسام رو محکم بوسیدم و گذاشتمش توی بغل امیر علی_حاال هم شما این آقا خوشگله رو نگه
دار تا من برم یک سینی چایی بریزم بیارم خستگی آقامون دربره دیگه هر وقت من و ببینه ترس
برش نداره و شک کنه به دوست داشتن من!
لبخند محوی روی صورتش نشست و برق چشمهاش بیشتر شد و کال رفت اون الیه غمی که پرده
انداخته بود روی نگاهش...ولی من حسابی خجالت کشیدم از جمله هایی که بی پروا گفته بودم !
باز آشپزخونه شده بود مرکز گفتگوهای خانومانه ...عطیه هم چایی می ریخت و رنگ چایی هر
فنجون رو چک می کرد بعد از آبجوش ریختن!
غرزدم _خوبه رفتی یک سینی چایی بریزی ها یک ساعته معطل کردی!
آخرین فنجون رو توی سینی گذاشت_چیه صحبتهاتون با آقاتون گل انداخته بود که ! بیچاره
داداشم و وایستاده گرفته بودی به صحبت! حاال چی شد یاد چایی افتادی نکنه گلو آقاتون خشک
شده؟!
مشتم رو آروم کوبیدم به بازوش_به تو چه بچه پرو!
سینی رو چرخوندم و از روی کابینت برداشتم
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
هدایت شده از مدرسه تعالی
🌱 مدرسه تعالی برگزار می کند:
✅ وبینار "طلبه بشم؟!"
🔸 تفاوت طلبگی با کارهای دیگه چیه⁉️
🔸 برم حوزه یا دانشگاه🤔
🔸 اگر طلبه نشم چی میشه❗
🔸 رسالت یک طلبه چیاست🤨
🔸 کار فرهنگی در رشته خودم انجام بدم یا طلبه بشم‼️
🔸معیشت طلبگی🙄
🔶 و...
🔷 اگر به حوزه علاقهمند هستی اما هنوز نتونستی تصمیم خودتو بگیری و ابهاماتی داری!!!
این وبینار چالشی رو از دست نده🤗
این وبینار فرصت خوبیه برای پاسخ به ابهاماتت🔆
👤 استاد دوره: حجت الاسلام مصطفی امینیخواه
⏰ زمان: شنبه ٢٣ اردیبهشت ساعت ٢٠:٠٠
🖋️ برای دریافت لینک شرکت در وبینار و طرح سوالی که در زمینه طلبگی دارید از طریق لینک زیر اقدام فرمایید:
https://taalei-edu.ir/event/152/
#مدرسه_تعالی
#حوزه_علمیه
#طلبه
✅@Taalei_edu
هدایت شده از مدرسه تعالی
🔹جلسه هم اکنون در حال برگزاری میباشد.
🔻 از آنجایی که ظرفیت اتاق تکمیل شده است، میتوانید از طریق لینک کمکی آپارات وارد شوید.
🔗https://www.aparat.com/taalei/live
✅@Taalei_edu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صادقآلعبا🖤
از روےدیوار ، از دور و بر او ریختند
نیمه شب با ریسمانے بر سر او ریختند
#شهادت_امام_جعفر_صادق علیه السلام
تسلیت باد🥀
کانال "ژئوسمین"
ژئوسمین:یک ترکیب آلی است که طعم و بوی متمایز خاک را هنگام باریدن باران ایجاد می کند.»😄
https://eitaa.com/joinchat/4248568193Cb7dac6d531
باحالهوایطلبگی...🌱😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‹ یا اُنْسَ کُلِ مُستَوحِشٍ غَریبٍ
و یا فَرَجَ کل مَکْروبٍ کئیبٍ ›
ای آرامش هر ناآرام غریب!
ای گشایش هر اندوهگین دلشکسته.
#صحیفهسجادیه
@kami_ta_shohada