📚 #حکایت
آورده اند که روزی
هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت
خلیفه از بهلول پرسید :
اگر من غلام بودم چقدر ارزش داشتم؟
بهلول او را گفت : ۵۰ دینار
هارون برآشفت که ای دیوانه
فقط لُنگی که به خود بسته ام
۵۰ دینار قیمت آن است!
بهلول گفت :
من هم فقط لُنگ را قیمت کردم
وگرنه خلیفه که ارزشی ندارد!
آهسته زمان رفته و برگشت ندارد
خوب و بدمان رفته و برگشت ندارد
عمری که فقط با غم دنیا سپری شد
چون آب روان رفته و برگشت ندارد
دیگر به سر آمد همه ایام جوانی
سیمای جوان رفته و برگشت ندارد
شد کار دل خستهی ما حسرت اینکه
این رفته و آن رفته و برگشت ندارد
بیهوده نگردید به دنبال خوشی ها
شادی ز جهان رفته و برگشت ندارد
گویی غم هجران عزیزان شده عادت
انگار که جان رفته و برگشت ندارد
💕 عزیزان این جهان بــــــــی اعتبار است
✨ بــــــــــظاهر گرچه پر نقش ونگار است
💕 بــــه لالایــی دنیــــــــا دل نبندیـــم
✨ کــــه ایـــــن لالا فریب روزگار است
💕 کــنار هـــر پیــاده اســـــــــب نتازیم
✨ نه هر مرکب نشین دائم سوار اســـت
💕 بگیــریم پـــند از شاهــــــان دنیـــــا
✨ گهی حاکــــم گهی در پای دار اســـت
💕 بـــه برد و بـــــاخت دنیا دل نبازیـــــم
✨ کـــه این دنیا چــو یک میز قمار اسـت
💕 بـزور بــازو و قــدرت ننـــــازیـــــم
✨ پیری باضعف وسستی انتظار اســت
💕 ملنــگ کــن راه راستی پیشه خـــــود
✨ که فردا روز مــحشر این بکار اســــت