eitaa logo
نردبان بهشت
1.4هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.1هزار ویدیو
81 فایل
دعاها و.. تنظیم شده برا مدیرانی که بخوان گروهی دعایی روختم کنن🌺 کپی با ذکر ۳ صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕چون می‌خوای صادقانه به امام زمان نزدیک بشی، گناهاتو می‌بخشن... 🎥 تلنگریِ "به امام زمان نزدیک‌تر شو!" با سخنرانی استاد تقدیم نگاهتان ┄┅┅┅┅┄❅❤️❅┄┅┅┅┅┄ @kanale_behesht
🔵 انتظاری که از آن سخن گفته اند، فقط نشستن و اشک ریختن نیست! ما باید خود را برای سربازی امام زمان آماده کنیم. 🟢 انتظار فرج یعنی کمر بسته بودن، آماده_بودن، خود را از همه جهت برای آن هدفی که امام زمان برای آن هدف، قیام خواهد کرد، آماده کردن. آن انقلاب بزرگ تاریخی....❤️ ┄┄┅┅❅❤️❅┅┅┅┄ @kanale_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواهرم🌹 اگر زیبایی گيسوانت عنوانی‌ست که در «شعرها» ستایش می‌شود...💖 و تو😌 عنوانی‌ست که در «» ستایش و تأکید شده است 『💕』@kanale_behesht
خدایا💜 تو از همه چیز آگاهی و بر همه چیز خبیری، نه کلامی برای اقرار و نه برای انکار، آنچه که عیان بود دیگر نیازی به بیان بود ... ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ @kanale_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه۱۹ شرکت در ختم قرآن برای فرج 『💕』@kanale_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┄┅═✧🌸﷽🌸✧═┄┄ صبح خود را با سلام به چهارده معصوم شروع کنیم. 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢُ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎته 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭﺑﺮﮐﺎﺗﻪ 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ 🌹ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ 🌹السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ 『💕』@kanale_behesht
🌱حتما قرار شاه و گدا هست یادتان ، 🌱همان شب که زدم دل به نامتان ، 🌱مشهد ، حرم ، ورودی باب الجواد ، 🌱آقا ، عجیب دلم گرفته برایتان....   : اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.✨ 『💕』@kanale_behesht
💚 🌱پیرو راه حسیـنـیـم و پــریشــان حــسـن همه گویند به ما بی سر و سـامان حسن... 🌱در دل مــادرمــان فــاطمه جــایی داریم از عنایات حسن نــان و نــوایـی داریــم... 『💕』@kanale_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ ایمان داری خدا خوبیت رو میخواد بگو و بنویس خدایا شکرت 💝 خدا هرگز چیزی را از زندگی شما دور نمی‌کند بدون اینکه آن را جایگزین چیزی بهتر کند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‎‌‎‌💕••࿐@kanale_behesht
❤️ اگر شکر کنید (نعمتم را) بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسی کنید، مجازاتم شدید است! 📖 سوره - آیه ۷ ╔══❖•°🦋°•❖══╗        @kanale_behesht ╚══❖•°🦋°•❖══╝
3⃣5⃣ روز انتظار تا عید‌بزرگ‌ 💫پرتویی‌از علیه‌السلام 『💕』@kanale_behesht
4_5848209774415448902.mp3
2.02M
🔊مجموعه صوتی 🎙 📝قسمت نهم 🔖 راه رسیدن به شاخصه‌ی اصلی شناخت عجل الله... 👌کوتاه و شنیدنی 👈بشنوید و نشر دهید. ┅✧❁☀️❁✧┅ قسمت8👇🏻 https://eitaa.com/kanale_behesht/25907
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. قسمت3⃣ 🍃🍃 احسان باورش نميشد. شب دوشنبه بود و مادر احسان مثل هميشه خسته از بيرون اومد خونه. همينطور که داشت لباساي بيرونش رو درميوورد و نوشيدني از توي يخچال برميداشت، بدون اينکه به احسان نگاه کنه گفت: راستي يادته گفتم سارا کنکور قبول شده و قرار بود بياد تهران خوابگاه بگيره، اين ترم خوابگاه گيرش نيومده و خالت خواسته بياد خونه ما چند ماهي بمونه تا ترم آينده ببينه چي ميشه. آخر هفته ميادش. اتاق بالکني رو مرتب کن، رسيد بره اونجا. جمله آخر مادر با بيرون رفتنش از آشپزخانه همزمان شده بود، بدون اينکه حتي يه نگاه به احسان بندازه و چشم هاي گرد شده احسان رو ببينه و يا حتي نظرش رو در مورد اين موضوع بپرسه. مادر از آشپزخانه خارج شد و رفت تا مثل هر شب ماسک صورتش رو بزنه و بعد استحمام شبانه به رختخواب بره. گلوي احسان خشک شده بود و اونقدر توي فکر رفته بود که پنج دقيقه اي بود دهانش باز مونده بود. خشکي گلوش باعث شد سرفه اي کنه و به خودش بياد. افکارش که توي پنج دقيقه به صدجا خطور کرده بود رو متمرکز کرد. با وجود رخوتي که توي پاش احساس ميکرد، بلند شد و به سمت يخچال رفت تا نوشيدني بخوره و گلويي تازه کنه. ⁉️احسان باورش نميشد. اومدن سارا به خونه اونها!! اونم توي اتاق بالکني!!!..... يک ساعتي گذشت تا احسان تونست خودشو جمع و جور کنه. گوشه اتاق روي تخت کز کرده بود و به بالکن اتاقش خيره شده بود. مادر گفته بود بايد اتاق بالکني رو مرتب کنه تا آخر هفته سارا براي چند ماه بياد و اونجا ساکن بشه. يعني اتاقي که چسبيده به اتاق احسان بود و از بالکن بيرون به هم راه داشت. احسان توي ذهنش يه مروري روي کل خونه کرد تا ببينه ميتونه جاي ديگه اي رو براي سارا پيدا کنه؟ خونه اونها دو طبقه بود که با دوازده تا پله دو اتاق بالا و حمام و دستشويي که طبقه بالا بود، از اتاق هاي پايين جدا ميشد. طبقه پايين هم که علاوه بر سالن پذيراني و اتاق نشيمن دو اتاق خواب داشت. يکي اتاق خواب مادر و پدر احسان و يکي اتاق کار بابا. البته اسم اتاق کار رو بابا روي اتاق پاييني گذاشته بود. اما کاربرد اصليش براي موقع هايي بود که مامان و بابا با هم قهر ميکردند و بابا شبا اونجا ميخوابيد. احسان با خودش فکر کرد يقينا نميتونه پيشنهاد اتاق پاييني رو براي سارا بده. چون چند سالي بود دعواهاي مامان و بابا زياد شده بود و خيلي اتفاق ميفتاد که باهم قهرکنند و شبها توي دوتا اتاق جدا از هم بخوابند. اما آخه اتاق بالا هم واقعا گزينه مناسبي نبود. چون به راحتي ميشد از توي بالکن اتاق کناری بهش ديد داشت. اين باعث ميشد احسان ديگه توي اتاقش احساس راحتي نکنه و حتي ديگه نتونه مثل قبل از بالکن اتاقش استفاده کنه. آخه يکي از قفس هاي تنهايي احسان همين بالکن بود که وقتي ميخواست از سر و صداي دعواهاي مامان و بابا فرار کنه به اونجا پناه ميبرد و مثل بچه گي هاش دونه دونه ستاره هارو ميشمرد. اما برعکس . بچه گيها که هميشه بزرگترين ستاره رو مال خودش ميدونست، الان کوچيکترين ستاره آسمون رو احسان صدا ميکرد. يک ساعتي توي همين افکار بود که يه فکري به ذهنش خطور کرد.... فکري که شايد ميتونست بهش کمک کنه... 👈👈ادامه دارد. 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
. قسمت4⃣ 🍃🍃احسان از جاش تکوني خورد و به سمت تلفن رفت. شماره هارو تند تند گرفت. پشت خط دوستش. علي بود. تنها دوستي که توي دبيرستان باهاش رابطه داشت. احسان به خاطر شرايط خانوادش و تنهايي عميقي که توي زندگيش احساس ميکرد، روحيه گوشه گيري پيدا کرده بود. البته اغلب همکلاسي هاش هم کسايي بودند که روحيات احسان باهاشون نمي ساخت. اهل رابطه هاي نامشروع و فيلم و عکسهايي که احسان از ديدنشون رنج ميبرد. حالا توي تمام دنياي احسان، علي مونده بود. کسي که تمام تنهايي احسان فقط با او تقسيم ميشد. علي قبلا ماجراي سارا رو از احسان شنيده بود اما حالا درخواست احسان اين بود که چند ماهي بره خونه اونها و توي زيرزمين خونشون ساکن بشه. قبلا که چندين بار به خونه علي رفته بود، ميرفتند توي زيرزمينشون و اونجا باهم درس ميخوندند. ⁉️علي بعد از شنيدن درخواست احسان من من کرد و گفت: يک هفته اي هست که زيرزمين خونشون رو کارگاه کوچيک نجاري براي بردارش کردند تا بيکار نباشه. احسان باشنيدن اين حرف انگار تمام اميدش نااميد شد. تشکري سرد کرد و گوشي رو قطع کرد. ميدونست نميتونه هيچ جوره بين بالکن خودش و بالکن اتاق بقلي حائل ايجاد کنه. چون با ناراحتي مادرش مواجه ميشد. مادر احسان اين حالت روحي اون رو بچه بازي ميدونست و از کم جسارتي پسرش خجالت ميکشيد. روزها تند تند سپري ميشدند تا روز پنجشنبه رسيد. احسان خودش رو به خواب زده بود و پتو رو روي سرش کشيده بود که صداي زنگ خونه اونو به خودش آورد. مادر صبح سفارش کرده بود که تا اومدن اونها، از سارا خوب پذيرايي کنه. احسان با اکراه از رختخواب بلند شد و به سمت آيفون رفت و بدون اينکه آيفون رو برداره، در رو باز کرد. سريع خودشو به اتاقش رسوند و از پشت پرده به درب خونه خيره شد. در باز شد ... احسان اونچه ميديد رو باور نميکرد.... 👈👈ادامه دارد. 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا