eitaa logo
نردبان بهشت
1.4هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
81 فایل
دعاها و.. تنظیم شده برا مدیرانی که بخوان گروهی دعایی روختم کنن🌺 کپی با ذکر ۳ صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
خداحافظی ماندگار شهید حسن نصر اصفهانی با دختر دوساله و نیمه اش😔😔😔
یکی از کارهای مهم شما جوانان عزیز این است که مبانی نظری انقلاب را عمیقاً بشناسید. ۱۳۹۲/۰۳/۰۶ در دوره‌ی آموزشی معارف انقلاب اسلامی (آشنایی با منظومه فکری رهبر انقلاب_سطح یک) شروع ثبت‌نام: ۲۰ آبان‌ماه شروع دوره: یکم دی‌ماه ثبت‌نام در سایت مجموعه‌ی تبیین🔻 http://www.tabyinmanzome.ir/courses/maaref-enghelab . مجموعه‌ی تبیین منظومه فکری رهبری @t_manzome_f_r
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید
نردبان بهشت
#بدون_تو_هرگز #قسمت72 نويسنده: شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت هفتاد و دوم: شبیه پدر 🍃دستش بین موهام
نويسنده:شهید سيد طاها ايماني 🌹قسمت هفتاد و سوم: بخشنده باش 🍃زمان به سرعت برق و باد سپری شد ... لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم ... نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم ... نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم ... هواپیما که بلند شد ... مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم ... 🍃حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد ... ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود ... حالتش با من عادی شده بود ... حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم ... 🍃هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید ... اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد ... نه فقط با من ... با همه عوض می شد ... 🍃مثل همیشه دقیق ... اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود ... ادب ... احترام ... ظرافت کلام و برخورد ... هر روز با روز قبل فرق داشت ... 🍃یه مدت که گذشت ... حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد... دیگه به شخصی زل نمی زد ... در حالی که هنوز جسور و محکم بود ... اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد ... 🍃رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن ... بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود ... که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود ... در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم ... 🍃شیفتم تموم شد ... لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد ... - سلام خانم حسینی ... امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ ... می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم ... 🍃وقتی رسیدم ... از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید ... نشست ... سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... - خانم حسینی ... می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم ... اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم... و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم ... 🍃این بار مکث کوتاه تری کرد ... - البته امیدوارم ... اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید ... مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید ... 🎯 ادامه دارد...
نردبان بهشت
#بدون_تو_هرگز #قسمت73 نويسنده:شهید سيد طاها ايماني 🌹قسمت هفتاد و سوم: بخشنده باش 🍃زمان به سرعت ب
نويسنده:شهید سيد طاها ايمانی 🌹قسمت هفتاد و چهارم: متاسفم 🍃حرفش که تموم شد ... هنوز توی شوک بودم ... 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود ... فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود ... 🍃لحظات سختی بود ... واقعا نمی دونستم باید چی بگم ... برعکس قبل ... این بار، موضوع ازدواج بود ... 🍃نفسم از ته چاه در می اومد ... به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم ... - دکتر دایسون ... من در گذشته ... به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد ... و به عنوان یک شخصیت قابل احترام ... برای شما احترام قائل بودم ... در حال حاضر هم ... عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم ... 🍃نفسم بند اومد ... - اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون ... فقط می تونم بگم ... متاسفم ... 🍃چهره اش گرفته شد ... سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد ... - اگر این مشکل ... فقط مسلمان نبودن منه ... من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم ... این رو هم باید اضافه کنم ... تصمیم من و اسلام آوردنم ... کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره ... شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید ... چه من رو انتخاب کنید ... چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه ... من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم ... و حتی اگر خلاف احساس من، باشه ... هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم ... 🍃با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد ... تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم ... مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم ... هرگز فکرش رو هم نمی کردم ... یان دایسون ... یک روز مسلمان بشه 🎯 ادامه دارد...
دوستانی که حمایت نکردید ، اختلالات امروز اولشه پیام رسانی که سرورهاش درگیره و هاردها داره پر میشه و درآمدی نداره هارد بخره ، سرور بخره ، روزای اختلال مثل خرداد ماه براش قابل تکراره
نردبان بهشت
دوستانی که حمایت نکردید ، اختلالات امروز اولشه پیام رسانی که سرورهاش درگیره و هاردها داره پر میشه
هر کسی میتواند این پیام را به مسئولین فروشگاه های ایتا برساند خصوصا فروشگاه های مذهبی ایتا واقعا مظلوم است. ما در این ظلم شریک نباشیم
با توجه به بالا رفتن قیمت ها همچنان چادر مشکی و با کیفیت ایرانی با عرض ۱۷۴ به قیمت بسیار مناسب ۱۹۶۰۰۰ تومان عرضه میشود. برای ثبت سفارش لطفا به آیدی زیر پیام دهید. https://eitaa.com/Tolidmelli
لطفا این پیام رو به دست اونهایی برسونید که میگن مانتو و روسری بودن ، ارزون تر از چادری بودن تموم میشه !!! جای هیچ بهانه ای نیست !!!
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸هیچگاه در عمرم اینقدر گریه نکردم | کسانی که رگ غیرت دارند را ببرید تا خودشان صحنه ها را ببینند🔸 علت اینکه من به تفکر در مسائل اقتصادی رو آوردم این بود که یک روز رفتم از یک سبزی فروش، سبزی خریدم. نزدیک خانه مان در شیراز بود. عصر از کوچه عبور می کردم دیدم یک کسی نشسته دستش را اینجور گرفته که کمکش کنند. نگاه کردم دیدم سبزی فروش ظهری است! فاصله ی بین ظهر تا شب خیلی کم بود، اما فاصله ی بین مغازه داری تا گدایی خیلی زیاد! این در من شوک ایجاد کرد. آمدم در خانه، یکی دو ساعت گریه کردم که شاید در عمرم گریه ای به این ممتدی نکرده بودم. برای مرگ پدر یا برای امری در زندگی، مرگ عزیزی، چیزی این قدر به گریه نیفتاده بودم. وضع او خیلی بر من اثر گذاشت که چرا یک نیروی فعال مولّد، تبدیل شود به یک عنصری که بخواهد مثلاً گدایی کند و سرمایه نداشته باشد. این قضیه خیلی قلب من را در فشار قرار داد و یک حالت تنبّه در من ایجاد شد و اول چیزی که من در اقتصاد نوشتم همان روز بود. در آن سال، تقریباً دورۀ دبیرستان بودم. بعضی ها را باید بیاورید که بروند صحنه ها را ببینند تا به اَنفشان بخورد (1). بعد که به اَنفشان خورد، می آیند با شما همکاری می کنند! مثلاً یک وقت بگویید آقا ما می خواهیم برویم یک جا قدم بزنیم، بعد بروید در همان لحظه های خراب، در پارک با هم قدم بزنید! بعضی ها را که می دانید اگر به انفشان خورد، بعد رگی دارند و می آیند کمک می کنند، به اسم اینکه تفریح کنیم و قدم بزنیم، در آن مراکز ببرید. ————- (1) به آنها بربخورد. @haerishirazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان (77قسمت) 📖 داستان زندگی طلبه ی شهید سید علی حسینی و دخترش زینب السادات حسینی ✍ به قلم شهید