eitaa logo
نردبان بهشت
1.3هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
81 فایل
دعاها و.. تنظیم شده برا مدیرانی که بخوان گروهی دعایی روختم کنن🌺 کپی با ذکر ۳ صلوات😊
مشاهده در ایتا
دانلود
🤲 خدایاشکرت بابت بودنت کنارم خدایاشکرت هوامو داری خدایاشکرت که دلیل آرامشم خودتی خدایاشکرت حالم عالیه خدایاشکرت بابت نعمت سلامتی که بهم دادی خدایاشکرت چشام میبینه خدایاشکرت دستام سالمن و میتونم تایپ کنم خدایاشکرت بابت نعمت اینترنت خدایاشکرت بابت فرش زیر پام خدایاشکرت خونمون “در” داره خدایاشکرت سقف بالا سرمون داریم خدایاشکرت بابت نعمت برق خدایاشکرت بابت نعمت گاز خدایاشکرت بابت نعمت تلفن خدایاشکرت که دستای سالمی دارم خدایاشکرت پاهای سالمی دارم خدایاشکرت بند های انگشتم سالم هستن خدایاشکرت ناخن سالم دارم خدایاشکرت پوست شفاف و عالی دارم خدایاشکرت میتونم بشینم خدایاشکرت میتونم دراز بکشم خدایاشکرت میتونم راه برم خدایاشکرت گوش های سالم و شنوا دارم خدایاشکرت شبا راحت میخوابم خدایاشکرت توی امتحانات قبول شدیم خدایاشکرت که غیرممکن هارو ممکن کردی برامون خدایاشکرت مجردامون ازدواج کردن و فوق العاده خوشبختن خدایاشکرت متاهلامون فوق العاده زندگی عاشقانه و عالی دارن❤️ 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 🔮کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا ! نگاهم که نمی‌کنی ؛ خوب نیستم ! دلم زود می‌گیرد و بغضم راحت تر از همیشه می‌شکند نگاهم که نمی‌کنی ؛ بی پناه ترین می‌شوم و هر اتفاق ساده ای مرا به هم می‌ریزد ، نگاهم کن ... دستانم را بگیر و این نگرانی‌های بی‌دلیل را کم کن ... 👤نرگس صرافیان طوفان‌ @kanale_behesht
وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِهِ عَلِيمً سوره بقره آیه ۲۱۵ خدا از تموم کارای خوبی که انجام دادی خبر داره .. حواسش هست ❤️ @kanale_behesht
نردبان بهشت
براى دِرو كردن بدى از سينه ديگران، آن را از سينه خودت ريشه‌كَن كُن ! #نهج_البلاغه | حكمت ۱۷۵ #خودک
روز بیست و سوم پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله : بدانيد كه بهترين انسان‌ها كسانى هستند كه دير به خشم آيند و زود راضى شوند و بدترين انسان‌ها كسانى هستند كه زود به خشم آيند و دير راضى شوند. | نهج الفصاحه، ح ۴۶۹ @kanale_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نردبان بهشت
☘ #داستان_زندگی_احسان 🌹داستان زندگی احسان🌹 قسمت2⃣ 🍃🍃قصه ما به اونجايي رسيد که دختر خاله احسان
. قسمت3⃣ 🍃🍃 احسان باورش نميشد. شب دوشنبه بود و مادر احسان مثل هميشه خسته از بيرون اومد خونه. همينطور که داشت لباساي بيرونش رو درميوورد و نوشيدني از توي يخچال برميداشت، بدون اينکه به احسان نگاه کنه گفت: راستي يادته گفتم سارا کنکور قبول شده و قرار بود بياد تهران خوابگاه بگيره، اين ترم خوابگاه گيرش نيومده و خالت خواسته بياد خونه ما چند ماهي بمونه تا ترم آينده ببينه چي ميشه. آخر هفته ميادش. اتاق بالکني رو مرتب کن، رسيد بره اونجا. جمله آخر مادر با بيرون رفتنش از آشپزخانه همزمان شده بود، بدون اينکه حتي يه نگاه به احسان بندازه و چشم هاي گرد شده احسان رو ببينه و يا حتي نظرش رو در مورد اين موضوع بپرسه. مادر از آشپزخانه خارج شد و رفت تا مثل هر شب ماسک صورتش رو بزنه و بعد استحمام شبانه به رختخواب بره. گلوي احسان خشک شده بود و اونقدر توي فکر رفته بود که پنج دقيقه اي بود دهانش باز مونده بود. خشکي گلوش باعث شد سرفه اي کنه و به خودش بياد. افکارش که توي پنج دقيقه به صدجا خطور کرده بود رو متمرکز کرد. با وجود رخوتي که توي پاش احساس ميکرد، بلند شد و به سمت يخچال رفت تا نوشيدني بخوره و گلويي تازه کنه. ⁉️احسان باورش نميشد. اومدن سارا به خونه اونها!! اونم توي اتاق بالکني!!!..... يک ساعتي گذشت تا احسان تونست خودشو جمع و جور کنه. گوشه اتاق روي تخت کز کرده بود و به بالکن اتاقش خيره شده بود. مادر گفته بود بايد اتاق بالکني رو مرتب کنه تا آخر هفته سارا براي چند ماه بياد و اونجا ساکن بشه. يعني اتاقي که چسبيده به اتاق احسان بود و از بالکن بيرون به هم راه داشت. احسان توي ذهنش يه مروري روي کل خونه کرد تا ببينه ميتونه جاي ديگه اي رو براي سارا پيدا کنه؟ خونه اونها دو طبقه بود که با دوازده تا پله دو اتاق بالا و حمام و دستشويي که طبقه بالا بود، از اتاق هاي پايين جدا ميشد. طبقه پايين هم که علاوه بر سالن پذيراني و اتاق نشيمن دو اتاق خواب داشت. يکي اتاق خواب مادر و پدر احسان و يکي اتاق کار بابا. البته اسم اتاق کار رو بابا روي اتاق پاييني گذاشته بود. اما کاربرد اصليش براي موقع هايي بود که مامان و بابا با هم قهر ميکردند و بابا شبا اونجا ميخوابيد. احسان با خودش فکر کرد يقينا نميتونه پيشنهاد اتاق پاييني رو براي سارا بده. چون چند سالي بود دعواهاي مامان و بابا زياد شده بود و خيلي اتفاق ميفتاد که باهم قهرکنند و شبها توي دوتا اتاق جدا از هم بخوابند. اما آخه اتاق بالا هم واقعا گزينه مناسبي نبود. چون به راحتي ميشد از توي بالکن اتاق کناری بهش ديد داشت. اين باعث ميشد احسان ديگه توي اتاقش احساس راحتي نکنه و حتي ديگه نتونه مثل قبل از بالکن اتاقش استفاده کنه. آخه يکي از قفس هاي تنهايي احسان همين بالکن بود که وقتي ميخواست از سر و صداي دعواهاي مامان و بابا فرار کنه به اونجا پناه ميبرد و مثل بچه گي هاش دونه دونه ستاره هارو ميشمرد. اما برعکس . بچه گيها که هميشه بزرگترين ستاره رو مال خودش ميدونست، الان کوچيکترين ستاره آسمون رو احسان صدا ميکرد. يک ساعتي توي همين افکار بود که يه فکري به ذهنش خطور کرد.... فکري که شايد ميتونست بهش کمک کنه... 👈👈ادامه دارد. 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
🌼 استغفار‌ ساعات‌ آخر‌ روز‌ پنجشنبه🌼 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺🌿اَسْتَغْفِرُ اللّهَ اَلَّذي لآ اِلهَ اِلّا هُوَ الْحىُّ الْقَيُّومُ وَ اَتُوبُ اِلَيهِ، تَوْبَةَ عَبْدٍ خاضِعٍ مِسْكينٍ، لا يَسْتَطيعُ لِنَفْسِهِ صَرْفًا وَ لا عَدْلًا وَ لا نَفْعًا وَ لا ضَرَّا، وَ لا حَيوةً وَ لا مَوْتًا وَ لا نُشُورًا ، وَ صَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ الْاَخْيارِالْاَبْرارِ وَ سَلَّمَ تَسْليمًا 🌸طلب آمرزش میکنم از خدایی که نیست معبودی جز او که زنده و پایدار است و توبه میکنم به سوی او توبه ی بنده ای که فروتن و گدا و بیچاره ای که توانایی ندارد از برای خود جهت کار و دفاع و نه فایده و نه زیان و نه زندگی و نه مردن و نه رستاخیز و رحمت کند خدا بر محمد و خانواده او که پاک و پاکیزه و برگزیده و نیکو هستند و درود بسیار بر آنها دهد 🦋🔶🦋🔶🦋🔶🦋🔶🦋
هدایت شده از  نردبان بهشت
#غسل_جمعه 💕امام صادق علیه السلام: ☘غسل جمعه پاکیزه کننده و کفاره گناهان است از جمعه تا جمعه دیگر.. 💠در حدیث دیگر از ان حضرت منقول است:هر کس غسل جمعه را انجام دهد و بخواند دعای زیر را👇👇 💠اَشهَدُ اَن لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد انَّ محمدا عبدُه و رسولُه اللهم صل علی محمدِِ و آل محمدِِ و اجعلنی من التوّابین َ و اجعلنی منَ المتَطَهِّرین 🌺پیامبر اکرم(صل الله علیه وآله): هر کس موفق شود چهل جمعه پشت سر هم غسل کند بدنش در قبر متلاشی نشده و نخواهد پوسید. 📘بحارالانوار ج 26 📚مفاتیح الجنان @kanale_behesht ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نردبان بهشت
. #داستان_زندگی_احسان قسمت3⃣ 🍃🍃 احسان باورش نميشد. شب دوشنبه بود و مادر احسان مثل هميشه
. قسمت4⃣ 🍃🍃احسان از جاش تکوني خورد و به سمت تلفن رفت. شماره هارو تند تند گرفت. پشت خط دوستش. علي بود. تنها دوستي که توي دبيرستان باهاش رابطه داشت. احسان به خاطر شرايط خانوادش و تنهايي عميقي که توي زندگيش احساس ميکرد، روحيه گوشه گيري پيدا کرده بود. البته اغلب همکلاسي هاش هم کسايي بودند که روحيات احسان باهاشون نمي ساخت. اهل رابطه هاي نامشروع و فيلم و عکسهايي که احسان از ديدنشون رنج ميبرد. حالا توي تمام دنياي احسان، علي مونده بود. کسي که تمام تنهايي احسان فقط با او تقسيم ميشد. علي قبلا ماجراي سارا رو از احسان شنيده بود اما حالا درخواست احسان اين بود که چند ماهي بره خونه اونها و توي زيرزمين خونشون ساکن بشه. قبلا که چندين بار به خونه علي رفته بود، ميرفتند توي زيرزمينشون و اونجا باهم درس ميخوندند. ⁉️علي بعد از شنيدن درخواست احسان من من کرد و گفت: يک هفته اي هست که زيرزمين خونشون رو کارگاه کوچيک نجاري براي بردارش کردند تا بيکار نباشه. احسان باشنيدن اين حرف انگار تمام اميدش نااميد شد. تشکري سرد کرد و گوشي رو قطع کرد. ميدونست نميتونه هيچ جوره بين بالکن خودش و بالکن اتاق بقلي حائل ايجاد کنه. چون با ناراحتي مادرش مواجه ميشد. مادر احسان اين حالت روحي اون رو بچه بازي ميدونست و از کم جسارتي پسرش خجالت ميکشيد. روزها تند تند سپري ميشدند تا روز پنجشنبه رسيد. احسان خودش رو به خواب زده بود و پتو رو روي سرش کشيده بود که صداي زنگ خونه اونو به خودش آورد. مادر صبح سفارش کرده بود که تا اومدن اونها، از سارا خوب پذيرايي کنه. احسان با اکراه از رختخواب بلند شد و به سمت آيفون رفت و بدون اينکه آيفون رو برداره، در رو باز کرد. سريع خودشو به اتاقش رسوند و از پشت پرده به درب خونه خيره شد. در باز شد ... احسان اونچه ميديد رو باور نميکرد.... 👈👈ادامه دارد. 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
✨﷽✨ سیزده بدر واقعی ⭕ سیزده بدر واقعی ما این است که از خودمان بیرون بیاییم. از خانه‌های تنگ و تاریک افکار خرافی خودمان به صحرای دانش و بینش خارج شویم. 📕یادداشت‌های استاد مطهری ج ۶ ص ۱۳۱ 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نردبان بهشت
#چله_خودکنترلی روز بیست و سوم پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله : بدانيد كه بهترين انسان‌ها كسانى هستند ك
روز بیست و چهارم پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله : هر كس در حالى كه مى تواند خشم خود را عملى كند، آن را فرو برد، خداوند او را سرشار از آرامش و ايمان مى كند. | نهج الفصاحه، ح ۲۷۷۸ @kanale_behesht
خشم مجازاتی است که ما به خودمان میدهیم، بخاطر اشتباه یک نفر دیگر ! @kanale_behesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه می دانند که خواهند مرد، اما آن را باور ندارند. اگر باور داشتیم، کارها را طور دیگری انجام میدادیم @kanale_behesht
حقیقت این است اگر چگونه مُردن را یاد بگیری ، چگونه زیستن را نیز فرا خواهی گرفت @kanale_behesht
تجوید قرآن کریم.apk
18.11M
🔹 نرم افزار آموزش تجوید قرآن کریم 🔸آموزش تجوید بصورت صوتی و تصویری به زبان بسیار ساده اسلام بوک - ارائه کتب اسلامی با فرمت pdf و apk - ارائه نرم افزار های اسلامی(اندروید)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نردبان بهشت
. #داستان_زندگی_احسان قسمت4⃣ 🍃🍃احسان از جاش تکوني خورد و به سمت تلفن رفت. شماره هارو تند تند
. قسمت5⃣ 🍃🍃در بازشد... يه دختر قد بلند... با موهاي بلند، آرايش غليظ... ⁉️اما سارا که اين شکلي نبود، يعني واقعا اين دختر همون ساراست که موهاي فر مشکي داشت و هميشه يه سر وگردن از احسان کوتاه بود... سارا به اطراف حياط نگاه ميکرد و مدام خالشو صدا ميزد. اما کسي جوابشو نميداد. در خونه رو بست و وارد حياط شد. چمدان چرخدارش رو روي زمين ميکشيد و آرام آرام نزديک ساختمان ميشد. احسان همچنان از پشت پرده به حياط و سارا خيره شده بود، شايد بتونه با نزديک شدن سارا بهتر بشناستش. پنج دقيقه بعد صداي سارا از توي خونه، طبقه پايين ميومد. صدا ميکرد خاله جان کجاييد. پسرخاله.... پسرخاله... احسان به خودش اومد، بايد ميرفت استقبال سارا. اما پاهاش ميخ شده بود توي زمين... احساس کرد صداي سارا هر لحظه نزديکتر ميشه. ترسيد که وارد اتاق بشه. باسرعت رفت سمت در. در رو که باز کرد، سارا رو روبروي خودش ديد. سارا که يه لحظه از حضور ناگهاني احسان ترسيده بود، لبخند بلندي زد و گفت: به به پسرخاله عزيز فکر کردم کسي خونه نيست. نيم ساعته دارم صداتون ميزنم... چند قدمي جلو اومد، طوري که صورتش کاملا روبروي صورت احسان قرار گرفت. لبخند کشداري روي لبش بود. دستش رو به سمت احسان دراز کرد. احسان به دستهاي سارا خيره شده بود. نميدونست بايد چه عکس العملي نشون بده.... 👈👈ادامه دارد 🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 💭کانال نردبان بهشت 👇 http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b
برای شفای همه مریضا ۵ مرتبه امن یجییب بخوانیم