eitaa logo
کانال مهدوی
4.4هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
45 فایل
『﷽』 کانال مهدویت ۳۱۳ تا ظهور موضوع کانال : مهدویت شامل آخرالزمان (سخنرانی ،کلیپ ، عکس نوشته، مطلب ،حدیث)حجاب ، شهدا ، رهبری ، مدافعان حرم و سیاسی مهدوی .. اللهم عجل لولیک الفرج 💫 «« یکنفر مانده از این قوم که برمی‌گردد @Yamahdi1392i ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تمام خیر‌ها از مسیر سید‌الشهداء‌ میاد 👤 آیت‌الله‌ فاطمی‌نیا ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوکرای امام حسین(ع) سه دسته اند! ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
نگــــاه او دل از اربــــاب می‌بُرد ز چشم اهل کوفه خواب می‌بُرد اگر سقـــــا به باران امــر می‌کرد تمـــــام کــــربـــــلا را آب می‌بُرد 🖤 ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
بهترین خاطره.mp3
2.64M
کاشکی میشد به بهترین خاطره هام برگردم الهی قربونت برم من اگه قابل باشم آدم خبر نداره دیگه حتی از فرداشم یه میام ولی یه سال توی رویاشم 🎙 مازیار_طاولی مناجات با ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
56.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️پست ویژه ۳ امروز کانال منتظران ظهور 💠حجت الاسلام رفیعی امامت امام زمان(عج) 🌴 ارزش دیدن دارد… 🌹 ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🍂 کی میشه صبحِ فرج یابن فاطمه؟! ♨️پیشنهاد دانلود ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
♨️ذکر توصیه شده برای رفع حوائج 🔸مرحوم آيت الله شيخ محمدتقى اصفهانى معروف به آقانجفى اصفهانى در احوال خود چنين مینويسد : 🔸زمانى در نجف اشرف مشغول رياضت بودم كه در آن دوره اسرارى بر من مكشوف گرديد يكى از آن اسرار اين بود كه شب چهارشنبه اى در مسجد سهله نشسته بودم؛ نزديك سحر شخصى از رجال الغيب را ديدم و سؤالات بسيارى از او نمودم و جواب سؤالاتى كه از قول حضرت نقل می كرد را مرتب مینوشتم كه مبادا فراموش شود. يكى از آن سؤالات اين بود كه ذكرى به من بياموزيد تا در تمام حوائج به دردم بخورد؟ در جواب فرمودند: 🔸 ذكرى نزديك‌تر از بر محمد و آل محمد -صلي الله عليه و آله و سلم- در پيشگاه خداوند متعال نيست. 📚 کتاب فوايد الصلوات ص ۴۹ ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌 یادمان نرود که مهمترین، بالاترین و باارزشترین عمل در این شب ،خواندن دعای فرج و توجه به حضرت بقیه الله الاعظم می باشد 🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخَفاءُ  وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ . ♦️اگرهمگی یڪدل و یڪصدا برای ظهوردعاڪنیم🌸🍃🌸🍃 قطعاً امرشریف ظهوربه زودی محقق خواهدشد . ╭─┅🍃🖤🍃┅─╮ @kanalemahdavi ╰─┅🍃🖤🍃┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یوسف ترین نشانہ‌ی یعقوبِ اهل بیت شد پاره پاره قَلب زلیخا ظهور کن با پرچَمی که نام حسین است نقشِ آن با مَشک ساقی از دلِ دریا ظهور کن ... ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
AUD-20221007-WA0007.mp3
1.78M
💐عهد و پیمانی روزانه با امام زمان عج با خواندن دعای عهد 🌸 🎙دعای "عهــــد" با نوای استاد فرهمند ╭─┅🍃🖤🍃┅─╮ @kanalemahdavi ╰─┅🍃🖤🍃┅─╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به 🔴 به ما میگن: توی هیئت‌ها، توی مساجد و توی حرم اهل بیت علیهم السلام، "تذڪر" ندید 😳 اینها مهمانهای آقا هستنـد، آیا درسته⁉️😒 ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حوصله داری از امام حسین ۳۰ ثانیه بگم ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏اگر دچار ‎شاه‌سلطان‌حسین ها بشود، دچار مسئولانی بشود که مقابل دچار رعب و خوف هستند و و جسارت ندارند، در خود و در خودشان و نمیکنند، کار جمهوری اسلامی تمام خواهد بود. دانشگاه علم و صنعت۸۷/۹/۲۴ ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
13790419_7334_16k.mp3
1.5M
🔴سخنرانی بسیار مهم رهبر انقلاب در مورد طرح پزشکیان ، گورباچف ایرانی 🤲 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالعَنْ أعْدَاءَهُم ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا قبل از ظهور امام زمان علیه‌السلام، فتنه‌ها بیشتر میشن⁉️ ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️پست ویژه ۱ امروز کانال منتظران ظهور 🟢 ماجرای خانواده‌ای که در بیابانی بی آب و علف گیر می‌افتند‼️ 🎙حجت الاسلام مؤمنی ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
﴿سَلٰامٌ عَلیٰ ابرٰاهیم﴾ 💠 رئیسی رقیب کسی نیست 💞 امروز فقط متعلق به دولت سیزدهم نیست بلکه متعلق به همه ملت، تاریخ انقلاب اسلامی، ایران است. 🔺 بنابراین جای تعجب دارد که برخی شهید رئیسی را رقیب خود می‌پندارند و هنوز در پی تخریب این شخصیت برجسته مدیریت و اخلاق این مرز و بوم هستند. 🤲 اَللّٰهُمَّ اجْعَلْ عَوٰاقِبَ أُمُورِنٰا خَیْراً 🤲 ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌ما از آقای پزشکیان چی می‌خوایم؟! 🔻حواسمون باشه دعوا رو نبریم سر چیزای دیگه! از مبحث "انحطاط متحجّرانه؛ انعطاف‌پذیری متفکّرانه" در هیئت میثاق با شهدا، دانشگاه امام صادق(ع) ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
4_5825874724705538693.mp3
40.62M
سلام خدمت دوستان سخنرانی استاد شجاعی رو گوش کنید سخنرانی داشتن در گلزار شهدا در مجلس استغاثه به امام زمان عج دوستان استاد تصریح کردن که منتظر فتنه های بزرگ در مخصوصا امسال باشید، فرمودن سال سال فتنه هست ، مشخصا فرمودن سال سال فتنه هست گفتن تلخی های زیادی قراره ببینیم ابروریزی ها ترورها کشته شدنها داریم خودمون اماده کنیم فرمودن خوشحال باشید چون هر چی فتنه ها زودتر اتفاق بیفته حضرت زودتر ظهور خواهند کرد فرمودن خوب شد ک شهید رئیسی رفت و اینها اومدن روی کار ، چون اگه شهید رئیسی میبود حالا حالاها منافقین رسوا نمیشدن ، خیلی جالبه استاد گفتن خوشحال باشید!!!! دقیقا برعکس تفکر بعضی از ماها ک فکر کردیم با روی کار امدن اینها ظهور عقب میفته فرمودن خدا خواسته که فتنه ها جلو بیفته!!!! فرمودن خدا دعاهای شمارو مستجاب کرده و خواسته فتنه ها زودتر اتفاق بیفته فرمودن شرط اتفاق افتادن ظهور همین فتنه هاست ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
📚 📖 1⃣2⃣ روزها زخم دلم را پشت پرده صبر و سکوت پنهان می کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم. اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرش خمپاره ها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که اذان صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی ها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کرده اند که دست از سر شهر برداشته و با خیال راحت در لانه هایشان خزیدند. با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد. پشت پنجره های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی آبی مرده بودند، نگاه میکردم و حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سر انگشتانش میچکید. دستش را با چفیه ای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود. از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید: »همه سالمید؟« پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که دلواپس حالش صدایم لرزید: »پاشو عباس، خودم میبرمت درمانگاه.« از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد: »خوبم خواهرجون!« شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید : »یوسف بهتره؟« در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد : »حاج قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری داعشی ها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.« سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت : »دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!« اشکی که تا روی گونه ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم : »میخوای بیدارش کنم؟« سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد : »اوضام خیلی خرابه!« و از چشمان شکسته ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده ام که با لبخندی دلربا دلداری ام داد : »انشاءالله محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!« و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم میخواست از حال حیدر و داغ دلتنگی اش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد. با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد : »نرجس دعا کن برامون اسلحه بیارن!« نفس بلندی کشید تا سینه اش سبک شود و صدای گرفته اش را به سختی شنیدم : »دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه ها شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه هایی که آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.« سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد : »انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط سیدعلی خامنه ای و حاج قاسم پشت ما هستن!« اما همین پشتیبانی به قلبش قوت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد : »سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!« صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش نارنجکی جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد : »تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمیذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!« دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمیکردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با آرامشی شیرین سوال کرد : »بلدی باهاش کار کنی؟« من هنوز نمیفهمیدم چه میگوید و او اضطرابم را حس میکرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت : »نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دستتون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای داعش به شهر باز شد...« و از فکر نزدیک شدن داعش به ناموسش صورت رنگ پریده اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت: »هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.« 👇
با دست هایی که از تصور تعرض داعش میلرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا میگرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده اش به پای چشمان وحشتزده ام افتاد : »انشاءالله کار به اونجا نمیرسه...« دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله های ایوان پایین رفت. او میرفت و دل من از رفتنش زیر و رو میشد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، ام جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بیحال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :»دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما شیر دارید؟« عباس بی معطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت. میدانستم از شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد. از پله های ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :»پس یوسف چی؟« هشدار من نه تنها پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به ام جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد : »یه شیشه آب میاری؟« بیقراری های یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد : »برو خواهرجون!« نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم. وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم ام جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به ام جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت. دستان زن بینوا از شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بالفاصله قوطی را به من داد و بی هیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد. ام جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم. دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با گریه ای که گلویم را بسته بود التماسش کردم : »یه ساعت استراحت کن بعد برو!« انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان آسمانی اش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد : »فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با حاج قاسم قرار گذاشتیم!« و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را مشتاقانه به سمت معرکه میکشید. در را که پشت سرش بستم، حس کردم قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفس های بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد. پای ایوان که رسیدم ام جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد : »خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!« او دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد. چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد : »حاج قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت سیدعلی خامنه ای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!« ادامه دارد...          ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
قرب به اهل بیت ۱۶.mp3
10.59M
چگونه می‌شود در غیب، برای خودمان چند تا آشنا و پارتی دست و پا کنیم که هم در زندگی دنیا و هم در لحظه وفات بی آشنا و غریب نمانیم؟ مجموعه (علیهم‌االسلام) ۱۶ ╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮ @kanalemahdavi ╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯