ادامه مطلب کتاب لبخندی به رنگ شهادت
فصل نهم
نیمه شب بلند شدم . دلم گرفته بود و خوابم نمیبرد. به سرم زد که بروم و نیم ساعتی را که تا اذان صبح باقی مانده کنار
مزار شهدای گمنام در میدان صبح گاه دانشگاه افسری بنشینم. به مزار شهدا که
رسیدم ، دیدم یک جوان خوش سیما
کنار مزار در تاریکی مشغول نماز است
نمی دانستم که او کیست ، اما آن شب
حالت تضرع و عبادت عاشقانه اش روی من تاثیر عجیبی گذاشت ،
از آن شب به بعد نیم ساعت قبل از اذان صبح به مزار شهدا میرفتم و مشغول نماز
می شدم . وقتی عبادت عاشقانه آن جوان را بشناسم. منتظر ماندم تا اذان شود و
وقت نماز جماعت برسد تا تعقیبش کنم فهمیدم این جوان عباس دانشگر است .
همان لحظه که دیدمش توی دلم گفتم این جوان زمینی نیست و زیاد بین ما نمی ماند.
🏴شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات
🏴 روایتگر: میلاد رجبی ، همکار شهید
کانون شهید عباس دانشگر شهرستان بابل