◾▪◾▪◾▪
🍃دستگیری
یک روز صبح مسافری را در محله دیده
بود، بدون آنکه او را بشناسد به منزل آورد و به او صبحانه داد.
آن فرد نسخه ای در دست داشت، ولی هیچ جا را بلد نبود.
محمد کاظم برخاست و نسخه را گرفت و داروها از داروخانه تهیه کرد.
سپس پول کرایه برگشت او را داد و با خیال راحت و بدون هیچ منتی او را روانه دیارش کرد.
🌹شهید محمد کاظم زیبایی🌹
◾▪◾▪◾▪
@kanoon_misaghh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کلیپ بسیار زیبا و دیدنی
💠بار دیگر این قافله عزم سفر دارد
🔸مقصد ما کربلای حضرت مولاست
🔹راه ما راه خداست سوی کربلا
🔴احیاگر شعائر حسینی...
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@Kanoon_misaghh
🍃مناجات نامه 🍃
بگذاريد بند بندم از هم بگسلد، هستيم در آتش درد بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود، باز هم صبر ميکنم و خداي بزرگ خود راعاشقانه ميپرستم. آرزو داشتم که شمع باشم، سر تا پا بسوزم و ظلمت را مجبور به فرار کنم. به کفر و طمع اجازه ندهم بر دنيا تسلط يابد.
🌹شهید مصطفی چمران 🌹
🌺شبتون شهدایی🌺
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@Kanoon_misaghh
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
شیرصحرا " لقب که بود؟
فرمانده ای که صدام شخصا برای سرش جایزه تعیین کرد .
وی فقط با هشت نفر کلاه سبز در دشت عباس کاری کرد که رادیو عراق اعلام کردکه یک لشکر از نیروهای ایرانی در دشت عباس مستقرشده است.
درسال 1335 وارد ارتش شد سریعا به نیروهای ویژه پیوست .
فارغ التحصیل اولین دوره رنجری درایران بود .
دوره سخت چتربازی و تکاوری را در کشور اسکاتلند گذراند.
دراسکاتلند در مسابقه نظامی بین تکاوران ارتشهای جهان اول شد وقدرت خود وایران رابه رخ کشورهای صاحب نام کشاند .
وی اولین کسی بود که در دفاع مقدس نیروهای عراقی را به اسارت گرفت ، او طی نامه ای به صدام حسین او رابه نبرد در دشت عباس فراخواند صدام یک لشکر به فرماندهی ژنرال عبدالحمید معروف به دشت عباس فرستاد عبدالحمید کسی بود که در اسکاتلند از این ایرانی شکست خورده و هفتم شده بود.
پس ازنبردی نابرابر و طولانی عراقیها شکست خورده و او شخصا ژنرال عبدالحمید را به اسارت میگیرد.
درسال 62به فرماندهی قرارگاه حمزه وسپس فرماندهی لشکر 23 نیروهای ویژه منسوب میشود. بخاطر رشادتش درجنگ به او لقب "شیرصحرا " دادند.
وی در عملیات قادر درمنطقه سرسول براثر اصابت ترکش توپ به شهادت رسید . زمان شهادت رادیو عراق باشادی مارش پیروزی پخش کرد.
اینهاگوشه کوچکی از رشادت بزرگ مردی بودکه اکثریت ایرانیان او را نمی شناسند. او سرلشکر شهید "حسن آبشناسان " بود فرمانده شجاع نیروهای ویژه ایران ..
#شهید_حسن_آبشناسان
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@Kanoon_misaghh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شاءالله به زودی این تصاویر را خواهیم دید ...
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@Kanoon_misaghh
#خنده_به_سبک_شهدا
🌷 پدر و مادرم میگفتند بچه ای و نمیذاشتند برم جبهه.
یک روز شنیدم بسیج اعزام نیرو داره. 👌
لباس های (صغری) خواهرم رو روی لباس هام پوشیدم و سطل آب رو برداشتم و به بهانه ی آوردن آب از چشمه ، زدم بیرون ... 😉
🌷 پدرم که گوسفند ها رو از صحرا میاورد داد زد : صغرا کجا !؟
برای اینکه نفهمه سیف الله هستم سطل آب رو بلند کردم که یعنی می رم آب بیارم.
خلاصه رفتم و از جبهه لباس هارو با یک نامه پست کردم. 😊
🌷 یک بار پدرم آمده بود شهر و از پادگان تلفن کرد جبهه
👈 با خنده می گفت : (بنی صدر)وای به حالت اگه دستم بهت نرسه 😂😄
#شوخ_طبعی
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@Kanoon_misaghh
🌴با ولایت تا شهادت 🌴
شهدایی که هیچ کس منتظرشان نبود جز خدا....
شهید #سیف_الله_شیعه_زاده از شهدای #بهزیستی استان مازندارن،که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد.کم سخن میگفت و با سن کم سخت ترین کار جبهه ،بسیم چی بودن را قبول کرده بود.سرانجام توسط منافقین اسیر شد،برگه و کد های عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادتش برای بدست اوردن رمز سینه و شکمش رو شکافته بودند....
#شادی_ارواح_طیبه_شهداء_صلوات
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@Kanoon_misaghh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رجز خوانی كودك خردسال فلسطینی در انتقاد از سازشکاری سران عرب و انتقاد شدید از ترامپ
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@Kanoon_misaghh
🌸شُهدا و روزه 🌸
شهید سید علی حسینی ابراهیم آبادی
یک روز بر خلاف عقیده مادرم که معمولاً نمی خواست فرزندانش قبل از این که به سن تکلیف برسند روزه بگیرند سید علی روزه گرفته بود
مادر متوجه این موضوع شد دنبال سید علی می گشت تا به او بگوید که روزه اش را بخورد اما حریف او نمی شد.
مادرم پیش یکی از همسایه ها که معلم قرآن و آدم خوبی بود رفت و به او گفت : حاج آقا این بچه از شما حرف شنوی دارد بیایید و او را وادار کنید که روزه اش را بخورد
💠سید علی وقتی متوجه کار مادر شد . داخل حوضی که آب یخ بسته بود رفت و بخ ها را شکست.
💠و گفت : اگر از روزه گرفتن من جلوگیری کنید از این جا بیرون نمی آیم من باید روزه ام را بگیرم.
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@Kanoon_misaghh
💠همسر بزرگوار شهید مرتضی حسین پور :
مرتضی شهادت را نمیخواست.
مرتضی میخواست خدمت کند.
اما همیشه میگفت اگر خدا انتخابم کند من نه نمیگویم. این را همیشه میگفت.
🌷 اولین باری که بعد از عروسی مجروح شد گلوله تکتیرانداز به شکمش خورده بود و چند انگشت پایینتر از ناف شکاف عمیقی ایجاد کرده بود. خوب به یاد دارم مرتضی گفت آن لحظه که تیر خوردم و افتادم حس کردم شهید شدم، چشمهایم را بستم. گفتم مرتضی آن لحظه نگفتی پس فاطمه چه میشود؟ گفت چرا گفتم اما بعد گفتم خدایی که فاطمه را به من داده خودش مراقب فاطمه خواهد بود و شهادتین را گفتم.
وقتی ناراحت میشدم میگفت من برای شهادت نمیروم اما اگر خدا برای ما شهادت را بخواهد من که نمیگویم نه! تمام فکر و ذکرش خدمت بود.
یک بار در حرم حضرت رقیه(س) بودیم که همرزمان و دوستانش آن شعر معروف «منم میخوام برم، برم سرم بره» را میخواندند و سینه میزدند، من ناراحت شدم و به مرتضی پیام دادم بیا بیرون. گفت چه شده؟ گفتم من نمیخواهم تو این شعر را بخوانی! گفت نمیخواندم، ایستاده بودم کنار و داشتم میخندیدم. گفتم میخندیدی؟!
به چی؟
🌷میگفت :به دوستان، گفتم من نمیخواهم سرم برود، من میخواهم بروم بیتالمقدس نماز بخوانم، من میخواهم بروم امریکا کار دارم، میخواهم بروم عربستان بجنگم، من میخواهم انتقام بگیرم. من تا ریشه اینها را نسوزانم نمیروم.
آرمانش بیتالمقدس بود و از بین بردن تکفیریها.
در نهایت شهادت مزد مجاهدتهای ایشان شد.
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@Kanoon_misaghh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جشن پتو یعنی این
قبل این هر چی بوده سوء تفاهم بوده
😊😊😊
🌷شهیدمدافع حرم مرتضی عطایی🌷
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@Kanoon_misaghh
💞 زندگی به سبک شهدا 💞
🌹 #شهید_ڪمیل_صفری_تبار
🌸همسرم، شهید ڪمیل خیلے با محبتــ بود مثل یه مادرے ڪہ از بچہاش مراقبتــ میڪنه از من مراقبتـ میڪرد...
🌸یادمہ تابستون بود و هوا خیلے گرم بود خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم، من به گرما خیلی حساسم. خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلی گرم شده و متوجه شدم برق رفته. بعد از چند ثانیه احساس خیلی خنڪے ڪردم و به زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومده یا نه...
🌸👈دیدم ڪمیل بالای سرم یه ملحفه رو گرفته و مثل پنڪه بالاے سرم مےچرخونه تا خنڪ بشم و دوباره چشمم بسته شد از فرط خستگی...
شاید بعد نیم ساعت تا 1ساعتـــ خواب بودم و وقتی بیدارشدم دیدم ڪمیل هنوز داره اون ملحفه رو مثل پنڪه روی سرم می چرخونه تا خنڪ بشم...
🌸پاشدم گفتم ڪمیل تو هنوز داری می چرخونی!؟ خسته شدی! گفت: خواب بودی و برق رفت و چون به گرما حساسے میترسیدم از گرمای زیاد از خواب بیدار بشی و دلم نیومد ...
راوی: همسر شهید
#یادش_باصلوات🌹
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@Kanoon_misaghh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت مادر شهید محمد حسین حدادیان از لحظه خارج شدن خون تازه از چشم های شهید هنگام دفن در امام زاده علی اکبر چیذر
+ روایت حاج محمود کریمی از لحظه دفن شهید
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺
@Kanoon_misaghh