6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میلادهشتمین اخترتابناک آسمان امامت وولایت علی ابن موسی الرضا(علیه السلام)مبارک🌷🌷🌷🌷🌷
توصیه آیت الله #مشکینی (ره)، برای روز ولادت یا شهادت هر کدام از ائمه (صلوات الله علیهم)
👇👇
✅️ یکی از توصیههای ایشان که در درس اخلاقشان میفرمودند این بود که:
❌☝️ مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد، و شما آن امام را #زیارت نکنید.
👈 سپس خودشان توضیح میدادند که در هر روزی که شهادت یا ولادت امامی است، به نیّت زیارت آن امام، یک زیارت امین الله -که زیارت کوتاهی هم هست- بخوانید تا جزء زائران آن امام محسوب شوید، و از برکات زیارت آن امام معصوم بهرهمند گردید
🌹🌹🌹
4_5998889820003239492.mp3
7.96M
✨☀️✨
🌟حالا كه نيامدم دمت را بفرست
☀️من نيستم آن جا كرمت را بفرست
🌟گفتم كه مريضم و دوا مي خواهم
☀️پس گرد و غبار حرمت را بفرست
✨🌺 #میلاد_امام_رضا(ع) مبارک🌺✨
دومین سالیست که همسنگرمجاهد ومربی دلسوزکانون محمدعلیزاده دربین مانیست وامروزسالگردعروج این برادرخستگی ناپذیرهست .
خاطره تلخ دوسال پیش روهیچ وقت فراموش نمیکنیم. اما یقینا برای محمدعزیزمان شروعی دوباره بودبرای یک زندگی ابدی وآرام وپایانی برای این همه خون دل خوردن ،کارمجاهدانه و...
هرچنددوری توبرایمان سخت است ولی میدانیم درعرصه فرهنگ وجهاد وتربیت تنهایمان نگذاشتی وکنارمان هستی ...
برگی ازخاطرات کانون
توبرنامه ای که به بچه های مهدیاردو داده بودیم نوشته شده بودبیست وسوم تیرماه سفرزیارتی به مشهد
ازیکماه قبلش شروع کرده بودیم به گرفتن جلسه وبرنامه ریزی درخصوص سفر.اعم از برنامه محتوایی وفرهنگی سفر،بحث ایاب وذهاب ،اسکان،خورد وخوراک و... خیلی هم تلاش می کردیم هزینه تمام شده سفرپایین باشه تاهمه بچه هاامکان حضورداشته باشند
ولی یک جای کارمی لنگید اونهم بحث اسکان بچه هابود .هرچه جلوترمی رفتیم مشکل بیشترمی شد
بالاخره تابستان واوقات فراغت شروع شده بود.امتحانات کنکورهم گرفته شده بود وبازارسفرحسابی داغ بود.مهم ترازهمه آغازدهه کرامت بود و پی گیری محل اسکان کارسختی بود.چون به لحاظ محتوایی می خواستیم یک مکانی رو داشته باشیم که خیلی ازبرنامه های پیش بینی شده روبتونیم اجراکنیم. طبق برنامه های تدارک دیده شده واسه بچه ها هرجایی مناسب اسکان نبود. طبق معمول محمدعلیزاده آماده قبول کارهای رو زمین مونده بود . خودش گفت بحث اسکان بچه هابامن . مطمئن بودم کاری که قبول میکنه رو زمین نمی مونه. یادمه محمدشماره حدوداچهل پنجاه تا محل های اسکان روپیداکردو همشون روپی گیری کرد. یکی قیمتش بالا بود.یکی راهش باحرم زیادبود،یکی بابرنامه های ما همخونی نداشت و ...
خلاصه رسدیم به روزهای نزدیک به سفرو محمدهمچنان پی گیر بحث اسکان هرروز بامن تماس میگرفت وگزارش کارهایی که انجام داده بودرو میداد.روزای آخربودنزدیک به نیم ساعت تلفنی گزارش داد وگفت امروزحدودا به سی و پنج نفرتماس گرفتم و هرکدوم رومفصل صحبت کردم خیلی خسته شدم و... ودست آخرگفت فرداشیفت دارم تومسجدجمکران .امشب بایدبرم قم (چندماهی بودخادم مسجدجمکران هم شده بود)شنبه که اومدم کارو یکسره میکنم گفتم باشه و خداحافظی ..(چهارشنبه سیزدهم تیر)
صبح روزبعد پنج شنبه چهاردهم تیربودکه دلم طاقت نیاوردساعت حدوداهشت ونیم صبح بودباخودم گفتم الان حتما رسیده قم . بهش پیام دادم (سلام محمد.این بحث اسکان مشهد روهمین امروزتموم کن خیلی دیرشده )ولی افسوس که جوابی نیومد ! ... محمدچندساعتی بود که پرکشیده بود
چندروزبعد:
قرارشد سفرمون رولغوکنیم ولی دوستان گفتن این همه محمدزحمت کشیدکه بچه ها برن پا بوس امام رضا(علیه السلام)حالا اگه لغوش کنیم همه زحمتاشو به بادمی دیم هرجورهست بایدبریم بالاخره یکی ازهمون جاهایی که توپی گیریهاش بود جورشد ورفتیم....
اون سال سفرما یک حال هوای دیگه ای داشت.
محمد دربین ما نبود اما همه جاکنارمون بود
السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا
آمده ام ای شاه پناهم بده...
شادی روحش صلوات