eitaa logo
کانال سیاسی،انقلابی ،بابصیرت در مسیر ولایت
166 دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
13.1هزار ویدیو
174 فایل
#ماملت_امام_حسینیم
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از شهادت تا مدتها توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند. بنا شد حزب‌الله تعدادی از اسرای را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند. به من گفتند: "می‌توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را کنی?" می دانستم می‌روم در دل خطر و امکان دارد داعشی‌ها کنند و بلایی سرم بیاورند. اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود. قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف . ※※※※ توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید. پیکری شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!" میخکوب شدم از درون گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم?! این بدن شده. این بدن قطعه قطعه شده!" بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را کرد و کشید طرفم. داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید?! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه?! کو دست هاش?!" حاج سعید حرف‌هایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه می‌کرد. داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده." دوباره فریاد زدم: "کجای آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید!?" داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده‌ام،و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!" هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر." اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا." نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست مان بدهد. توی دلم شدن به علیها السلام. گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."😭 یکهو چشمم افتاد به تکه کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد. خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!😔 بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر . از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم. وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند. دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی و هم . واقعا به استراحت نیاز داشتم فرداش حرکت کردم سمت دمشق.همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.💝 به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه‌ها آمد پیشم و گفت: " و شهید حججی اومده‌ان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم." من را برد پیش پدر محسن که کنار ایستاده بود. پدر محسن می دانست که من برای پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن آوردی?" نمی‌دانستم جوابش را چه بدهم. نمی‌دانستم چه بگویم. بگویم یک پیکر را تحویل داده‌اند? بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده‌اند? بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل داده‌اند?😭 گفتم: "حاج‌آقا، مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش." گفت: "قسمت میدم به بی‌بی که بگو." التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.😭 دستش رو انداخت میان شبکه‌های ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برآوردی، راضی ام." وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج‌آقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام و اربا اربا کرده ان."😭 هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"💔 🌷🌷🌷🌷🌷
، تمام را به روی آورد ، درباره انتخابات آمریکا و بت‌هایی که می‌شکند و یازده توهم صدساله که پیش چشم جهان دود می‌شود، تحلیلی منتشر کرد. او در این یادداشت توئیتری می‌نویسد: نجاستی بود که آمریکا را با خودش به روی آب آورد. بدون زرورق، ظاهر همان باطن است. پس از ، نوبت بود که از کلاهشان خرگوش درآورند! از رویاهای دیزنی در دوره کودکی تامتون علوم اجتماعی در دانشگاه، پروژه بت‌پرستی مدرن تعقیب شد. ، باید نشکن به نظر می‌آمد. هنوز عصر مقاومت و شرافت نرسیده بود. انتقاد از سرزمین مقدس ممنوع بود. در مدرسه باید زندگی‌نامه کندی و نیکسون را حفظ می‌کردیم. به نسل ما چون میت در قبر، تلقین می‌شد که خوبی دارید، تعظیم کنید، اربابی که: - قانون‌مند و مودب است. در فیلم‌ها از متهم می‌خواهد چیزی نگوید که علیه خودش استفاده شود. - مدینه فاضله «برابری شهروندی» است و نمی‌دانند چیست؛ به‌ویژه تبعیض نژادی! - سیستم لیبرال، حساب‌شده و پاسخگو است و دموکراسی‌اش، تقلب‌ناپذیر. - مقر نهادهای بین‌الملل و سازمان‌های جهانی است و پای بین‌المللی‌اش می‌ایستد. - کشور رویاها و مهد رفاه عمومی است. شهروند و غنی ندارد. - قانون اساسی‌اش، الگو و در منازعات سیاسی، دقیق، شفاف و حساب‌شده است. - در نظام دموکراتیک لیبرال، و شکاف‌های اجتماعی مهار شده‌اند. جامعه مدنی و رفتار متمدنانه، نهادینه‌شده و در عقلانیت سرمایه‌داری، معضلات به بحران تبدیل نمی‌شود. - و بی‌طرف، بدون سانسور و مستقل از مافیاهای سرمایه‌داری، هیچ نقطه کور سیاسی و اجتماعی باقی نمی‌گذارند. -مدیریت علمی و دموکراتیک در یک نظام سکولار، مثل اسید، چالش‌ها و نابرابری‌ها را در خود حل می‌کند. - چیز پنهان و ناگفته‌ای در امور پابلیک ندارند و همه‌چیز است. - نظام پزشکی و بهداشت و سلامت بی‌نقص و پیشرفته که برای جان انسان، بی‌توجه به پول، ارزش قائل است..... اما در این و در این چهل روز، چه چیزها که ندیدیم! و در چله دوم انقلاب خمینی، چه چیزها که نخواهیم دید. درگیری‌های خیابانی در اکثر ایالت‌ها، به جان هم افتادن مردم ، دو مدعی همزمان ریاست‌جمهوری و هر دو مدعی و شهروندی که پرچم آمریکا را آتش می‌زد و می‌گفت: بدتر از آمریکا، آمریکاست! به هر که می‌گوید خبری نیست، بگویید: آری، یک نیست، . http://eitaa.com/joinchat/2871525392Cb1b4e95339
من عاشق امامین انقلابم سیدعلی و مهدی فاطمه: پروژه به طور در دستورکار گروهک های تروریست در ۳ روز فراخوان داده شده‌ی پیش رو است با ریختن خون سعی خواهند کرد جانی دوباره به جسم بی جان پروژه برعندازی شان بدمند!