『 اَلحُسِـٰین🇵🇸』
آخآخ😭😭 یہجملہمیگمبعدشبریمیڪمسینہزنے👇
روےدستشپسرشرفت،
ولیقولشنه💔
#علےاصغرِبابآ
خدایاماطاقتدورےازروضہهـاےمحرمونداریم
نڪنہامسالمحرممجبورباشیمتوخونہبشینیم
『 اَلحُسِـٰین🇵🇸』
خدایاماطاقتدورےازروضہهـاےمحرمونداریم نڪنہامسالمحرممجبورباشیمتوخونہبشینیم
بہسالبےمحرمفڪرڪردے؟😭
بریمسراغ#جاموندهها؟؟؟😔😭
فڪرڪنامسالمجابمونے💔
#طاقتدوریندارمخداااآ
بچه رو دیدے؟!
سه چهار سالش مثلا!
دستاشو ڪه باز میڪنه...
زل ڪه میزنه به چشمات و بغل میخواد
بغلش ڪه نگیرے...
اول لب و لوچهاش ڪج و ماوج میشه...
یهچے میدوعه تو گلوش...
زور زورڪے قورتش میده...
ڪف دستاشو باز و بسته میڪنه...
خودشو رو پنجه پاش میڪشه...
اگه پشتتو ڪنے...
یه نمه پلڪاش خیس میشه...
سماجت میڪنه...
اشڪش صاف میاد لب مژهاش...
ڪه به یه پلڪ زدنش بنده!
یحتمل دیدے دیگه؟!
خودشو میڪشه جلو... گوشه شلوارتو میگیره...نگاه مبهوت و شفافشو میشونه تو چشمات!
انگارے باور نمیڪنه نمیخواے بغلش ڪنے...
『 اَلحُسِـٰین🇵🇸』
اگه پشتتو ڪنے... یه نمه پلڪاش خیس میشه... سماجت میڪنه... اشڪش صاف میاد لب مژهاش... ڪه به یه پلڪ زدن
اگه فقط یه قدم ازش فاصله بگیرے...
اون گوشه لباست از مشتش بیرون بیاد...
یه چند لحظه گنگ نگاهت میڪنه...
پُقے میزنه زیر گریه...
اولین چیزیم ڪه بین هق هقش میپرسه
اینه :دوسم ندارے؟!
یه همچین حالے...
انگارے تازه باورمون شده...
واقعےِ واقعے نمیخوان بغلمون ڪنن...
#آقادوسمونندارے؟!😔😭💔