هدایت شده از حضرت مادر
56.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد.
_چه موهای قشنگی داری؟
تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش.
_من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم.
سر به زیر گفتم:
_اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ...
_تو درست ترین تصمیم زندگی منی.
_شما نمی ترسید؟
_میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم.
_پس از کی میترسید؟
https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
نگار دختر تنهایی که عاشق استاد دانشگاهش میشه و وقتی عنوانش میکنه متوجه میشه که برای ازدواج با استاد از لحاظ شرعی ممنوع شده،⛔️ بعد اتفاقی میافته که اون میمونه و عشقی که بیشتر از قبل پررنگ شده💔
https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
اثری دیگر از هدیبانو نویسنده رمان #یگانه
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت1185 گذر از طوفان✨ سیب زمینی هارو داخل بشقاب ریختم و گاز رو خام
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت1186
گذر از طوفان✨
آخرین بشقاب رو سرجاش گذاشتم دستهام رو خشک کردم از آشپزخونه بیرون رفتم
_طاها جان بریم بچه هارو بیاریم
به صفحه لپ تاپ خیره شد
_فعلا بیا بشین چند دقیقه دیگه میریم
_هنوز کارت تموم نشده؟
_آخراشه
_چایی برات بیارم؟
_اگر اذیت نمیشی قهوه یا نسکافه درست کن
_الان بخوری که خواب از سرت میپره
_امشب باید بیدار باشم روی مقاله کار کنم
_آها هنوز کامل نشده؟
_نه یه قسمت هایش باید ویرایش بزنم قبل از ترم جدید ثبتش کنم
بلند شدم و برای درست کردن قهوه رفتم
کابینت رو باز کردم
_طاها قهوه تموم شده نسکافه برات درست میکنم
_باشه عزیزم ممنون
استکان رو روی سینی گذاشتم و بیرون رفتم
_ باید یه روز بریم فروشگاه چیزی های که لازم داریم رو بخریم
لپ تاپ رو روی میز عسلی گذاشت کش و قوسی به بدنش داد
_دست گلت درد نکنه ،چشم میریم قبلش لیست بگیر هرچی میخوایم رو یاد داشت کن
_خواهش میکنم باشه حتما ،فقط میشه یه روزی بریم که کار نداشته باشی قبلش بریم یه سر به بابا بزنم
لبخندی زد
_انقدکنجکاو بودن خوب نیست اذیت میشی ،پیش بابا هم میریم ،قربان دستوری دیگه نیست
از لحنش قربان گفتنش خنده م گرفت
_بگم کنجکاو نشدم دروغ گفتم ولی دلم برای بابا تنگ شده ،حالا شاید دوتا سوال هم ازش پرسیدم
صدای خنده ش یهویی بلند شد
_دایی حق داره میگه تا کاری که میخوای رو انجام ندی کوتاه نمیایی
_نخیر اینطور هم نیست
_چرا اتفاقا هست ،یه نمونه ش همین الان داری غیر مستقیم سعی و تلاش میکنی از من حرف بکشی
_عه چقد بدجنس شدی مگه الان حرفی زدم
سرش رو تکون داد
_غیر مستقیم بله
اخم ریزی کردم
_نه تو اشتباه برداشت کردی
استکانش رو برداشت کمی از نسکافه رو خورد
_هرکی رو خوب نشناسم رفتار تو رو حفظم،چرا برای خودت نسکافه نیاوردی؟
_بخورم بد خواب میشم صبح هم بچه ها نمیزارن بخوابم دیگه خوابم بهم میریزه
_پس تا نخوابیدی برات تعریف کنم امشب با فکر و خیال نخوابی
لبخند عمیقی زدم
_ممنون
_چه ذوقی هم میکنی
آروم خندیدم و سرم رو پایین انداختم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای عهد با صدای دلنشین استاد فرهمند🌿"
اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼.
+ عھدۍتازھکنیم^^؟
#دعای_عهد
#شـــهــــیــدانـــه
@karbala_ya_hosein
شِعر دَر دَست ندارَم،
وَلي از رویِ ادَب
اَلسَلام اِی همِهیِ
دار و ندارِ زِینب (سلام الله علیها)
#سلام_ارباب ✋🏻
#شهیدانه
@karbala_ya_hosein
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمت_بیستوهفت سراب🕳 زهرا ماشین رو پارک کرد و نفس عمیقی کشید _امروز چقد خیا
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمت_بیستوهشت
سراب🕳
آخرین پله رو بالا رفتیم به سالن طبقه دوم که چیدمانش تقریبا شبیه پایین بود رسیدیم فائزه به ندا که کنار پنجره نشسته بود و غرق در افکارخودش بود و سیگار میکشید و دودی که به آرامی توی هوا می رقصید اشاره کرد
_اونجا رو باش تا حالا همچین چیزی رو اینجا ندیدیم
زهرا پوزخندی زد و آروم گفت
_فکر کنم قانون طبقه پایان با بالا فرق داره ما هم همیشه پایین بودیم برای همین با جو بالا نا آشنا هستیم بریم بشینیم
چشم از حلقه های دودی که از دهنش بیرون میفرستاد برداشتم و سرم رو متاسفم تکون دادم
_شما برید بشینید من الان میام
فائزه نگاه کنجکاوش توی صورتم چرخید
_کجا؟از سیگار کشیدن این ناراحت شدی میخوای بری؟
نیشخندی زدم
_نه نمیرم، وقتی خودش اینطوری دوست داره من چرا ناراحت بشم
خدا امروزمون بخیر کنه ،برم زنگ بزنم صدرا بگم دانشگاه نیستم شاید همین جا بیاد دنبالم.
_خب زهرا میرسونت چه کاریه بهش بگی بیاد
_باید بهش بگم که نره جلوی در دانشگاه معطل بشه، برید بشینید به این خانم مفتخر هم بگید سیگارش رو خاموش کنه لباس هامون بو نگیرن
زهرا سرش رو با احساس تاسف و نگرانی تکون داد
_من فقط کافیه مامانم از کنارم رد بشه بو سیگار حس کنه بیچاره میشم
ندا روی صندلی جابجا شد سیگارش رو روی نوک انگشتاش گرفت و سرش رو چرخوند با دیدنمون لبخندی زد
_چه عجب اومدید بالاخره، دیگه داشت علف زیر پام سبز میشد چرا نمیاید بشینید؟ نکنه میخواید سر پا حرف بزنیم
فائزه چادرش رو جمع کرد با لحن آرومی گفت
_سلام ندا جان منتظریم سیگارت رو خاموش کنی بیایم بشینیم
صدای خنده ندا بلند شد و سرش رو تکون داد سیگار رو توی بشقاب جلوی دستش خاموش کرد
_بفرمایید فائزجان اگر دیگه مشکلی نیست بیاید بشینید
چند قدمی از فائزه و زهرا فاصله گرفتم و شماره صدرا گرفتم از پله ها پایین رفتم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨
هدایت شده از حضرت مادر
از ۱۶ دی تا ۲۶ بهمن(روز ولادت امامزمانمون)
زمان مناسبی هست برای چله گرفتن✨
#التماسدعا 🤍