✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #‌پارت1197 گذر از طوفان✨ نیلو و نرگس کنارم نشستن مشغولی بازی با بچه ها شدن ناز بانو سینی به دست از آشپزخونه بیرون اومد وسایل رو یکی یکی روی سفره چید بخاطر سفارش های بابا از سر جام تکون نخوردم و برای کمک نرفتم ،سینی رو برداشت و چند دقیقه بعد با دو پارچ نوشابه و دوغ برگشت وسط سفر گذاشتشون نگاه چپ چپی بهم انداخت و گفت _برای بهم ریختن زندگیم کوتاهی نکردی و دست به هر کاری زدی چشم دیدن اینکه دو ریال به بچه های من هم برسه نداشتی چشم هام یهوی گرد شد ،پررو تر از قبل گفت _چیه اینطوری نگاهم میکنی دروغ که نمیگم،اگر نقشه هات تموم شدن به بابات بگو به جای صبح تا شب این دوتا بچه رو مغازه بردن یه مسافرتی ببرمون انقدم توی تربیت کردن بچه ها داخالت نکنه اینطوری دچار دوگانگی میشن حیف که به طاها قول دادم بخاطر اینکه اعصاب بابا خرد نشه با نازبانو بحث نکنم ولی الان اگر جوابش رو ندم احساس خفه گی میکنم _کارهای که خودت برای اذیت کردن و بهم ریختن آرامش و زندگی من کردی پای من ننویس،برای مسافرت رفتن و حرفهای دیگه هم خودت به بابا بگو من کاری به این بحث ها ندارم ابرو هاش رو توی هم گره زد _وقتی خودت با کله افتادی توی حوض عسل همش توی مسافرت و خوش گذرانی هستی باید زبونم در بیاری حاضر جوابی کنی با صدای بسته شدن در هال هر دوتا سرمون رو پرخوندیم بابا با اخم داخل اومد _ناز بانو چه خبرته دوباره معرکه گرفتی نگاهم توی هال چرخید بادیدن پنجره باز لبم رو به دندون گرفتم وای بابا و طاها هم سر و صداش رو شنیدن ناز بانو شروع به مظلوم نمایی کرد _حاجی چرا خوشت میاد الکی بهم گیر بدی بابا ابرو هاش رو بالا انداخت ،نگاهش سمت نیلو و نرگس رفت _بابا جان برید داخل اتاق در رو ببندید تا صداتون نزدم بیرون نیاید بلند شدن و هر دوتا چشمی گفتن و رفتن ،بابا کلافه گفت _حرف شنوی داشته باش تا بهت گیر ندم چند وقت پیش هم بهت گفتم هر وقت موقعیتش رو داشته باشم برای مسافرت بردن بچه ها برنامه ریزی میکنم ،گفتی بچه هارو سر کار نبر گفتم هر کاری که صلاح بدونم انجام میدم ولی انگار حرف توی کله ت نمیره نگاه نگرانی به صورت عصبانی بابا انداختم برای تموم شدن بحثی که راه افتاده بود آروم صداش زدم _بابا دستش رو به علامت سکوت بالا آورد و رو به زنش ادامه داد _میخوای بدونی چرا بچه هارو میبرم سر کار ناز بانو شروع به ادای گریه و زاری در آوردن کرد _چون میخوای اینطوری من رو عذاب بدی عزیزان برای هزینه های بدهی درمان #۸میلیون جمع شده #بیشتراز۲۰۰میلیون‌هزینه‌برای‌خریدداروهای‌خاص‌وآی‌سی‌یوکردن دوستان منتظر کمک دستای مهربون شما هستن🖐🏻 #رفقاکمک‌کنیدبتونیم‌یه‌مبلغی از بدهی رو جمع کنیم😢 به #نیت‌حضرت‌زینب (س)واریز بزنید #هرکسی‌توانایی‌کمک‌کردن‌داره‌یاعلی‌بگه بتونیم مشکل حل کنیم مستند کمک های قبلی داخل کانال هست 🙏 اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه #لطفارسیدروبرای‌ادمین‌بفرستیدوبگیدبرای‌بدهی‌هزینه‌های‌درمان @Karbala15 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c هرچقددرتوانتونه‌کمک‌کنیدبتونیم‌دراین‌شرایطروحی‌مقداری‌ازبدهی‌هاشون‌تسویه‌کنیم #به‌نیت‌اهل‌بیت‌وشهداچراغ‌های‌کمکتون‌روشن کنید

5892107046105584

کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه

5894631547765255

محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c #لطفارسیدروبرای‌ادمین‌بفرستیدوبگیدبرای‌بدهی‌هزینه‌های‌درمان 🙏 @Karbala15 #مطمئن‌باشیدبرکت‌این‌کمک‌ها‌به‌زندگیتون‌برمیگرده نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫

دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ #دعای_عهد #شـــهــــیــدانـــه @karbala_ya_hosein

☀️ قرار هرروز منتظران عهد ببندیم محمکتر از همیشه... #عهد_همیشگی🧡

اجرتون با حضرت زهرا(س) خدا خیرتون بده چراغ بعدی کدوم عزیز روشن میکنه؟

🔰 درس بیست و نهم: پرورش اعتماد به نفس

با چشم های اشکی به پسرش خیره شد ناباورانه گفت _به خاطر این سر من داد میزنی? احمد رضا کلافه نگاهش رو به مادرش داد _چرا بیرونش نمیکنی توانایی نگاه کردن به چشم.های مادرش رو نداشت سرش رو پایین انداخت _چرا ازش حمایت میکنی اصلا به تو چه ربطی داره که این زن کی میشه تمام رگ های بدن احمد رضا که قابل دیدن بودن بیرون زده بود و عرق روی پیشونیش به وضوح دیده میشد _ چرا عین یه ولگرد پرتش نمیکنی از این خونه بیرون طاقت احمد رضا سر اومد و با فریاد گفت _چون زنمه https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17

نگاه خاص همسری که تازه بهش محرم شده بودم ازارم میداد. _چه موهای قشنگی داری? تازه متوجه شدم که روسری سرم نیست. دستم رو کشید مجبور شدم بشینم کنارش. _من چقدر خوشبختم صبح که چشم هام رو باز کردم با یه فرشته ی کوچولو روبرو شدم. سر به زیر گفتم: _اقا اشتباه کردیم بی اجازه ی مادرتون ... _تو درست ترین تصمیم زندگی منی. _شما نمی ترسید? _میترسم ولی نه از مادرم، اونو راضی میکنم. _پس از کی میترسید? https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17

همیشه بعد از غم گشایشی شگفت آور خواهد بود.. #مولا_امام‌علی (علیه السلام) #حدیث