eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
16.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
36 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
میگفت: شهدا‌ نجوا هایِ‌ ما رو‌ میشنوند‌.. اشک هایی‌ که‌ در خلوت‌ به‌ یادشان‌ میریزیم میبینند؛ چنان‌ سریع‌ دستگیری‌ میکنند‌ که مبهوت‌ می مانی! اگر‌ واقعا‌ به‌ آنها‌ دل‌ بسپاری‌ با‌ چشم‌ دل عنایتشان‌ را‌ میبینی... 🕊🌹
شهدا گاهی دست آدم ها را می گیرند و می برند جایی که باید بروند! بی آنکه تو اختیاری از خود داشته باشی. 🕊🌹 📚علی بی خیال
تلفن خانه زنگ خورد. بابا بود با صدای خسته.. پرسیدم: كردید؟ گفتند: بچه‌ها برايم در قرارگاه افطار آماده كردند اما نرفتم و در خط ماندم و با رزمنده‌ها سفره انداختيم و نان پنير مختصری خورديم. گفتم: چرا قرارگاه نرفتید؟ گفتند: «مي‌ترسم در غيبتم مظلومی با زبان روزه، اسير و يا شهید شود.» ✍زینب سلیمانی
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت11 گذر ازطوفان✨ ظرفهای شام رو روی سینک ظرفشویی گذاشتم اسکاچ رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذرازطوفان✨ بعد از رفتن خانواده معصومه اینا استکان وظرفهای میوه رو جمع کردم روی اپن گذاشتم سمت اتاقم رفتم هنوز دستم به دست گیره در نرسیده بود که با حرف ناز بانو متوقف شدم _روی اپن بهم ریختی ظرفهارو نشسته کجا میری اینارو بشور بعد برو بخواب در اتاق رو باز کردم بی توجه به دستوری حرف زدنش گفتم _خوابم میاد نمیتونم سر پا وایسم خودت میتونی جمعشون کن بشور نمیتونی هم صبح خودم میشورمشون شب بخیر برای اینکه صدای غر غر کردنش رو نشونم در رو بستم رختخوابم رو برداشتم وسط اتاق پهن کردم سرم رو روی بالشت گذاشتم از شدت خستگی پلک هام سنگین شد چشم هام رو بستم وخواب رفتم باصدای ضربه زدن دست نیلو به در اتاق چشم هام رو باز کردم و خمیازه ای کشیدم دستم رو روی زمین گذاشتم بلند شدم در رو باز کردم جلوی پاش زانو زدم ودستش رو گرفتم _فسقلی چرا نمیزاری من بخوابم _بیا صدای ناز بانو که کل خونه رو روی سرش گذاشته بود بلند تر شد _سلام خانم خوش خواب چه عجب بیدار شدی بیا این ظرفارو بشور میخوایم صبحانه بخوریم _سلام مگه ساعت چنده ؟ _هشت ونیم وقتی بیکار میشینی توی خونه باید ساعت هم یادت بره ای وای الان پریسا میرسه _رختخوابمو جمع کنم میام سجاده ای که بعد از نماز صبح گوشه اتاق مونده بود روجمع کردم تند تند اتاق مرتب کردم لباس هام رو پوشیدم سمت صندوق گوشه اتاق رفتم درش رو باز کردم پولی که قایم کرده بودم رو برداشتم بیرون رفتم روسریمو روی اپن انداختم ظرفهارو یکی یکی روی سینک ظرف شویی گذاشتم مشغول شستن ظرف ها شدم قوری رو روی سماور گذاشتم شعله ش رو کم کردم باصدای بلند شدن آیفون یه تیکه از نون وپنیر از وسط سفره برداشتم لقمه گرفتم روسریم برداشتم ناز بانو نگاهی به سرتا پام انداخت _خبریه لباس پوشیدی ؟ _میرم بیرون کار دارم _کور نیستم میخوای بری بیرون کجا میری؟ چه گرفتاری شدم از دستش بگم میخوام برم دنبال کار برگردم دیونه م میکنه کار چی شد بهتره بگم میخوام برم مدرسه _میرم دنبال کارای ثبت نام مدرسه _چایی درست کردی؟ _آره آماده ست _زود برگرد بدون نهار نمونیم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
شهید باکری چه قشنگ گفتند: خدایا، نمیرم در حالیکه از ما راضی نباشی . . . .
شهید باکری چه قشنگ گفتند: خدایا، نمیرم در حالیکه از ما راضی نباشی . . . .
دفترچه ای داشت که برنامه و کارهایش را داخل آن می نوشت. روزی که خیلی کار برای خدا انجام می داد بیشتر از روز های قبل خوشحال بود. یادم هست یک بار گفت: امروز بهترین روز من است! چون خدا توفیق داد توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم. 📚سلام بر ابراهیم
بنی‏ صدر دستور داده بود كه باید نیروهای مستقر در هویزه عقب‏ نشینی كنند و به سوسنگرد بیایند. حسین می‏گفت: هویزه در دل دشمن است و ما از اینجا می‏توانیم به عراق ضربه بزنیم. شخصاً با بنی ‏صدر هم صحبت كرده بود. وقتی كه دید راه به جایی نمی‏برد، نامه ‏ای به آیت‌ الله خامنه‏‌ای نوشت و گفت كه تعداد اسلحه‏ های ما از تعداد نیروها هم كمتر است، ولی می‏مانیم! 🕊🌹
هدیه به ‌شهید سید روح الله عجمیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهترین شیوه ارتباط با امام زمان علیه السلام چی هست؟! آیت الله العظمی بهجت رحمت الله علیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری جدید از شهید آرمان علی وردی🔥🔥 🎤با مداحی دلنشین سیدرضانریمانی🎧
بعضی‌ازآیات‌هست که‌وقتی‌میخونیم‌شرمنده‌ خدامیشیم💔 مثل‌این‌آیه: أَلیسَ اللّٰهُ بِکافٍ عَبدَه(زمر/٣۶) آیاخدا‌برای‌بندگانش‌کافی‌نیست ...؟
.گذر از طوفان پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨ نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همہ‌ هستی‌ من‌ حضرت‌ ارباب‌ سلام اۍ‌ دلیلِ‌ طپشِ‌ این‌ دلِ‌ بی‌تاب‌ سلام.. ..♥️ 💛
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
در زندگی، آدمی موفق تر است که، در برابر عصبانیت دیگران باشد و کار بی منطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود ... 🕊🌹
افسر رده بالای ارتش عراق بود. بیست روز پیش اسیر شده بود. با هیچ کدام از فرماندها حرف نمی‌زد. وقتی حسن آمد، تمام اطلاعاتی را که می‌خواستیم دو ساعته گرفت. بچه ها به شوخی می‌گفتند: «جادوش کردی؟» فقط لبخند می‌زد. می‌‌گفت: «به فطرتش برگشت.» شهید حسن باقری🕊🌹
مادرِ آرمان تو معراج میگفت: آرمان یادته همیشه مداحی، غریب گیر آوردنت رو گوش میکردی؟ دیدی آخرش غریب گیر آوردنت مامان...
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت12 گذرازطوفان✨ بعد از رفتن خانواده معصومه اینا استکان وظرفهای م
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ در حیاط رو باز کردم پریسا نگاهی به سر تا پام انداختم به مانتوم خیره شد _سلام چی شده؟ _علیک سلام مانتوت چرا خیسه مانتوم رو بادست کشیدم ونگاهش کردم _ظرف هارو شستم عجله کردم دیر نشه حواسم به مانتوم نبود صبرکن برم عوضش کنم بیام قبل از اینکه وارد حیاط بشم دستش رو دراز کرد در روبست _عه میخواستم برم داخل لباس عوض کنم _تو کلا تو باغ نیستی بهت نمیگفتم حواست به مانتو نبود الانم هوا گرم زود خشک میشه بریم شاید معجزه شد امروز یه کاری پیدا کردیم _خدا از دهنت بشنوه زودتر برم سرکار از دست نق زدن های ناز بانو هم راحت میشم _تقصیر خودته وگرنه من حاضرم یه کاری کنم تار ومار بشه دیگه جرات نکنه حرف بزنه _اون وقت چطور توی صورت بابام نگاه کنم ؟ _به بابات بگو چه مار هفت خطیه تا خودش بندازش بیرون خیال همه راحت بشه _نیلو روچکار کنیم؟‌‌الکی که نمیشه زندگیشو بهم بریزیم _اون داره تو رو آزار میده و اذیت میکنه الکی نیست؟حقته؟ _نه حقم نیست ولی الان بچه داره نمیخوام سرنوشت بچه هاش بد بشه وسط حرف زدنمون دست برای تاکسی که رد میشد بلندکرد وگفت _مستقیم چند قدم پایین تر روی ترمز زد با بدو سمت ماشین رفتیم در باز کرد وسوار شدیم _دخترم کجا میرید؟ پریسا قبل از اینکه من جواب بدم گفت _سرچهار راه اول پیاده میشیم راننده سرش رو تکون داد ماشین رو راه انداخت پریسا دستشو روی دستم گذاشت و با صدای آرومی گفت ‌_من که دلم نمیخواد ناراحتت کنم ولی وقتی میبینم اذیت میکنه حالم بدمیشه لبخندی به نگرانیش زدم _میدونم ولی فعلا چاره ای ندارم باید تحمل کنم فقط با قبول شدن برای دانشگاه میتونم ازدستش راحت بشم پس باید فعلا صبرکنم _تا اون موقع من سکته نکنم خوبه _خدانکنه دیونه این چه حرفیه میزنی پولی که توی دستش بود رو سمت راننده گرفت _ممنون آقا کنار دکه جلویی پیاده میشیم کرایه رو گرفت و توقف کرد -بفرمایید پشت سرهم از ماشین پیاده شدیم سمت دکه رفتیم پریسا روز نامه هارو یکی یکی کنار زد یکی از روزنامه های نیازمندی رو برداشت یه دو هزار تومنی از کیف پولش بیرون آورد _کرایه رو تو حساب کردی من باید پول روزنامه رو بدم _روزنامه بعدی رو توحساب کن دستم رو کشید به طرف نیمکت های که پایین تر از دکه بودن رفتیم ونشستیم روزنامه رو باز کرد مشغول خوندن آگهی های استخدام شدیم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
صبح بخیر...🌱 خدایا نگاهتو ازم نگیر...